| Total search result: 201 (19 milliseconds) |
|
|
|
| English |
Persian |
| let it rip <idiom> |
انجام بیش از اندازه چیزی ،گیرافتادن درکاری |
|
|
|
|
| Other Matches |
|
| continue |
ادامه دادن چیزی یا انجام دادن چیزی که زودتر انجام می دادید |
| continues |
ادامه دادن چیزی یا انجام دادن چیزی که زودتر انجام می دادید |
| measure |
1-یافتن اندازه یا کمیت چیزی . 2-از اندازه یا کمیت خاص بودن |
| dimensioning |
تعریف اندازه چیزی |
| strand |
گیرافتادن |
| strands |
گیرافتادن |
| tangles |
گیرافتادن |
| tangle |
گیرافتادن |
| valuing |
آنچه چیزی به اندازه آن می ارزد. |
| values |
آنچه چیزی به اندازه آن می ارزد. |
| proportions |
اندازه چیزی در مقایسه با سایرین |
| proportion |
اندازه چیزی در مقایسه با سایرین |
| proportion |
اندازه چیزی در برابر با دیگران |
| value |
آنچه چیزی به اندازه آن می ارزد. |
| calibrate |
قطر داخلی چیزی را اندازه گرفتن |
| calibrated |
قطر داخلی چیزی را اندازه گرفتن |
| calibrates |
قطر داخلی چیزی را اندازه گرفتن |
| calibrating |
قطر داخلی چیزی را اندازه گرفتن |
| to set measures to anything |
برای چیزی اندازه یا حد معین کردن |
| pin |
متصل کردن به گیرافتادن |
| pinned |
متصل کردن به گیرافتادن |
| pinning |
متصل کردن به گیرافتادن |
| mesh |
جور شدن درهم گیرافتادن |
| meshes |
جور شدن درهم گیرافتادن |
| meshing |
جور شدن درهم گیرافتادن |
| finishes |
انجام دادن چیزی تا انتها |
| redo |
انجام دادن مجدد چیزی |
| redid |
انجام دادن مجدد چیزی |
| demanded |
تقاضا برای انجام چیزی |
| demand |
تقاضا برای انجام چیزی |
| demands |
تقاضا برای انجام چیزی |
| redoes |
انجام دادن مجدد چیزی |
| redoing |
انجام دادن مجدد چیزی |
| redone |
انجام دادن مجدد چیزی |
| finish |
انجام دادن چیزی تا انتها |
| driven |
انجام شده توسط چیزی |
| to tax someone [something] |
بیش از اندازه بارکردن [فشار آوردن بر] کسی [چیزی] |
| leave (let) well enough alone <idiom> |
دل خوش کردن به چیزی که به اندازه کافی خوب است |
| on the house <idiom> |
مجاز درکاری |
| objective |
چیزی که کسی سعی به انجام آن دارد |
| implementing |
انجام دادن یا اجرا کردن چیزی |
| to work it <idiom> |
چیزی را انجام دادن و به پایان رساندن |
| implement |
انجام دادن یا اجرا کردن چیزی |
| implemented |
انجام دادن یا اجرا کردن چیزی |
| implements |
انجام دادن یا اجرا کردن چیزی |
| objectives |
چیزی که کسی سعی به انجام آن دارد |
| to purpose something |
هدف چیزی [انجام کاری] را داشتن |
| to make a hand of anything |
درکاری کامیاب شدن |
| to be to blame for something |
مقصر درکاری بودن |
| to p with a task |
درکاری پشت کارداشتن |
| in the swim <idiom> |
درکاری فعالیت داشتن |
| to bite the bullet <idiom> |
پذیرفتن انجام کاری و یا چیزی سخت یا ناخوشایند |
| put up to <idiom> |
وسوسه کردن کسی برای انجام چیزی |
| ways and means |
طرق و وسایل انجام چیزی تامین معاش |
| forbid |
بیان اینکه چیزی نباید انجام شود |
| forbids |
بیان اینکه چیزی نباید انجام شود |
| dipsticks |
میله یا چوبی که برای اندازه گیری عمق چیزی بکار می رود |
| dipstick |
میله یا چوبی که برای اندازه گیری عمق چیزی بکار می رود |
| to come to the fore |
قسمت مهم درکاری داشتن |
| duumvirate |
اشتراک دو نفرهم رتبه درکاری |
| sink or swim <idiom> |
افت وخیز درکاری داشتن |
| fillbelly |
کسیکه درکاری حریص باشد |
| To be an old hand at something. |
درکاری سابقه وتجربه داشتن |
| turn the trick <idiom> |
درکاری که میخواست موفق شدن |
| rub someone the wrong way <idiom> |
خشمگین کردن با چیزی که شخص میگوید یا انجام می دهد |
| To put obstacles in the way. |
سنگ انداختن درکاری (اشکال تراشیدن ) |
| delays |
مدت زمانی که چیزی دیرتر از برنامه ریزی انجام شود |
| delay |
مدت زمانی که چیزی دیرتر از برنامه ریزی انجام شود |
| rushing |
برسر چیزی پریدن کاری را با عجله و اشتیاق انجام دادن |
| rushed |
برسر چیزی پریدن کاری را با عجله و اشتیاق انجام دادن |
| rush |
برسر چیزی پریدن کاری را با عجله و اشتیاق انجام دادن |
| to get in somebody's way |
مانع کردن کسی [چیزی] که بتواند کارش را انجام دهد |
| delaying |
مدت زمانی که چیزی دیرتر از برنامه ریزی انجام شود |
| To put money into somethings. |
درکاری پول ریختن (سرمایه گذاری کردن ) |
| fullest |
انجام جستجوی چیزی در یک متن در فایل یا پایگاه داده ها و نه در یک فضایی از ملاب |
| full |
انجام جستجوی چیزی در یک متن در فایل یا پایگاه داده ها و نه در یک فضایی از ملاب |
| to suggest it is appropriate to do so [matter] |
پیشنهاد می کند که برای انجام این کار مناسب باشد [چیزی ] |
| let go <idiom> |
به حال خود گذاشتن ،هیچ کاری درمورد چیزی انجام ندادن |
cut corners <idiom> |
[زمانی که چیزی برای صرفه جویی در هزینه به طور بد انجام شده است] |
| gallio |
ماموریاشخصی که ازدخالت درکاری که بیرون ازصلاحیت اوست خود داری |
| IF statement |
عبارت زبان برنامه نویسی سطح بالا به معنای اینکه IF چیزی قابل انجام نیست |
reach out with an olive branch <idiom> |
[انجام دادن کار یا گفتن چیزی که نشان میدهد شما میخواهید به ناسازگاری با دیگری خاتمه دهید.] |
reach out with an olive branch |
[انجام دادن کار یا گفتن چیزی که نشان میدهد شما میخواهید به ناسازگاری با دیگری خاتمه دهید.] |
| width |
اندازه چیزی از یک طرف به طرف دیگر |
| angles |
اندازه تغییرات در جهت که معمولا اندازه گردش از یک محور میباشد |
| angle |
اندازه تغییرات در جهت که معمولا اندازه گردش از یک محور میباشد |
| zahn cup |
محفظهای با سوراخی به اندازه معین و دقیق برای اندازه گیری ویسکوزیته سیال |
| If the cap fit,wear it. <proverb> |
اگر کلاه به اندازه سرت هست به سر بگذار !(لقمه به اندازه دهن بردار). |
| typeface |
اندازه نوشتار که در واحد نقط ه اندازه گیری میشود |
| typefaces |
اندازه نوشتار که در واحد نقط ه اندازه گیری میشود |
| quantize |
با تئوری و فرمول صفات وکیفیت چیزی را تعیین کردن نیرو را با فرمول اندازه گیری کردن |
| analog |
نمایش و اندازه گیری دادههای عددی توسط مقادیر متغیر ممتد فیزیکی مثل اندازه ولتاژ الکتریکی |
| orifice meter |
روش اندازه گیری جریان سیال با گرفتن اندازه دقیق فشار قبل و بعد از یک صفحه عرضی با یک سوراخ |
| analogue |
نمایش و اندازه گیری دادههای عددی توسط مقادیر ممتد و متغیر فیزیکی مثل اندازه ولتاژ الکتریکی |
| analogues |
نمایش و اندازه گیری دادههای عددی توسط مقادیر ممتد و متغیر فیزیکی مثل اندازه ولتاژ الکتریکی |
| failed |
انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن |
| fails |
انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن |
| fail |
انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن |
| qui facit per alium facit perse |
کسی که کاری را بوسیله دیگری انجام بدهد خودش ان را انجام داده است |
| like a duck takes the water [Idiom] |
کاری را تند یاد بگیرند انجام بدهند و از انجام دادن آن لذت ببرند |
| automated |
نصب ماشین هایی که کار نهایی را که قبلاگ افراد انجام می دادند انجام دهند |
| automate |
نصب ماشین هایی که کار نهایی را که قبلاگ افراد انجام می دادند انجام دهند |
| automating |
نصب ماشین هایی که کار نهایی را که قبلاگ افراد انجام می دادند انجام دهند |
| automates |
نصب ماشین هایی که کار نهایی را که قبلاگ افراد انجام می دادند انجام دهند |
| processor |
ساخت CPU با اندازه کلمه بزرگ با وصل کردن پلاکهای با اندازه کلمه کوچکتر به هم |
| gage |
اندازه وسیله اندازه گیری |
| gage |
اندازه گیر اندازه گرفتن |
| failures |
انجام ندادن کاری که باید انجام شود |
| failure |
انجام ندادن کاری که باید انجام شود |
| size |
1-تعداد حروفی که کامپیوتر به صورت افقی و عمودی میتواند نمایش دهد. 2-اندازه صفحه نمایش بر پایه اندازه بین المللی کاغذ |
| sizes |
1-تعداد حروفی که کامپیوتر به صورت افقی و عمودی میتواند نمایش دهد. 2-اندازه صفحه نمایش بر پایه اندازه بین المللی کاغذ |
| robots |
وسیلهای که برای انجام یک سری امور تولیدی که مشابه کارهای انجام شده توسط افراد است برنامه ریزی میشود |
| robot |
وسیلهای که برای انجام یک سری امور تولیدی که مشابه کارهای انجام شده توسط افراد است برنامه ریزی میشود |
| gurantee |
عبارت از ان است که دولت یا دولتهایی طی معاهدهای متعهد شوند که انچه را قادر باشند جهت انجام امر معینی انجام دهند |
| scratch one's back <idiom> |
کاری را برای کسی انجام دادن به امید اینکه اوهم برای تو انجام دهد |
| to concern something |
مربوط بودن [شدن] به چیزی [ربط داشتن به چیزی] [بابت چیزی بودن] |
| gauges |
اندازه اندازه گیر |
| gauged |
اندازه اندازه گیر |
| gauge |
اندازه اندازه گیر |
| stream gaging |
اندازه گیری ابراهه ها اندازه گیری رودخانه |
| moment of momentum |
اندازه حرکت زاویهای گشتاور اندازه حرکت |
| angular momentum |
اندازه حرکت زاویهای گشتاور اندازه حرکت |
| measuring converter |
مبدل اندازه گیری ترانسفورماتور اندازه گیری |
| to watch something |
مراقب [چیزی] بودن [توجه کردن به چیزی] [چیزی را ملاحظه کردن] |
| upward compatible |
اصلاحی به این معنی که یک سیستم کامپیوتری یا غستگاه جانبی قادر است هر کاری راکه مدل قبلی انجام می داده انجام داده و علاوه بر ان عملکردهای بیشتری هم داشته باشد سازگاری رو به پیشرفت |
| adobe type manager |
استاندارد برای نوشتارهایی که اندازه شان قابل تغییر است که توسط System Apple و Windows Microsoft برای تقریبا تمام اندازه ها و قابل چاپ روی تمام چاپگرها ایجاد شده است |
| retention money |
مقدار پولی که کارفرما جهت حسن انجام کار پیمانکار نگه میدارد واین مقدار درصدی ازکل قرارداد است که حسن انجام کار نامیده میشود |
| querying |
1-پنجرهای که در صورت بروز خطا فاهر میشود, برای پردازش از کاربر که چه علی باید انجام شود. 2-پنجرهای با مکان هایی که کاربر کند تا در پایگاه جستجو انجام شود |
| queried |
1-پنجرهای که در صورت بروز خطا فاهر میشود, برای پردازش از کاربر که چه علی باید انجام شود. 2-پنجرهای با مکان هایی که کاربر کند تا در پایگاه جستجو انجام شود |
| queries |
1-پنجرهای که در صورت بروز خطا فاهر میشود, برای پردازش از کاربر که چه علی باید انجام شود. 2-پنجرهای با مکان هایی که کاربر کند تا در پایگاه جستجو انجام شود |
| query |
1-پنجرهای که در صورت بروز خطا فاهر میشود, برای پردازش از کاربر که چه علی باید انجام شود. 2-پنجرهای با مکان هایی که کاربر کند تا در پایگاه جستجو انجام شود |
| to stop somebody or something |
کسی را یا چیزی را نگاه داشتن [متوقف کردن] [مانع کسی یا چیزی شدن] [جلوگیری کردن از کسی یا از چیزی] |
| to appreciate something |
قدر چیزی را دانستن [سپاسگذار بودن] [قدردانی کردن برای چیزی] |
| relevance |
1-روش ارتباط چیزی با دیگری .2-اهمیت چیزی دریک موقعیت یا فرآیند |
| enclosing |
احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر |
| encloses |
احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر |
| enclose |
احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر |
| via |
حرکت به سوی چیزی یا استفاده از چیزی برای رسیدن به مقصد |
| querying |
پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است |
| query |
پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است |
| queries |
پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است |
| pushed |
فشردن چیزی یا حرکت دادن چیزی با اعمال فشار روی آن |
| replace |
برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر |
| queried |
پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است |
| push |
فشردن چیزی یا حرکت دادن چیزی با اعمال فشار روی آن |
| modifying |
تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی |
| modifies |
تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی |
| pushes |
فشردن چیزی یا حرکت دادن چیزی با اعمال فشار روی آن |
| replacing |
برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر |
| replaces |
برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر |
| modify |
تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی |
| replaced |
برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر |
| to esteem somebody or something [for something] |
قدر دانستن از [اعتبار دادن به] [ارجمند شمردن] کسی یا چیزی [بخاطر چیزی ] |
| covet |
میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن |
| establishing |
1-کثیف و اثبات چیزی . 2-بیان استفاده یا مقدار چیزی |
| establishes |
1-کثیف و اثبات چیزی . 2-بیان استفاده یا مقدار چیزی |
| establish |
1-کثیف و اثبات چیزی . 2-بیان استفاده یا مقدار چیزی |
| coveting |
میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن |
| covets |
میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن |
| controls |
مربوط به چیزی یا اطمینان یافتن از چیزی که بررسی میشود |
| to hang over anything |
سوی چیزی پیشامدگی داشتن بالای چیزی سوارشدن |
| controlling |
مربوط به چیزی یا اطمینان یافتن از چیزی که بررسی میشود |
| correction |
صحیح کردن چیزی تغییری که چیزی را درست میکند |
| to pass by any thing |
از پهلوی چیزی رد شدن چیزی رادرنظرانداختن یاچشم پوشیدن |
| control |
مربوط به چیزی یا اطمینان یافتن از چیزی که بررسی میشود |
| rates |
ارزیابی میزان خوبی چیزی یا بزرگی چیزی |
| rate |
ارزیابی میزان خوبی چیزی یا بزرگی چیزی |
| think nothing of something <idiom> |
فراموش کردن چیزی ،نگران چیزی بودن |
| to regard somebody [something] as something |
کسی [چیزی] را بعنوان چیزی بحساب آوردن |
| appreciate |
بربهای چیزی افزودن قدر چیزی را دانستن |
| appreciated |
بربهای چیزی افزودن قدر چیزی را دانستن |
| appreciates |
بربهای چیزی افزودن قدر چیزی را دانستن |
| appreciating |
بربهای چیزی افزودن قدر چیزی را دانستن |
| extensions |
طولانی تر کردن چیزی .افزودن چیزی به چیزی دیگر برای طولانی تر کردن آن |
| extension |
طولانی تر کردن چیزی .افزودن چیزی به چیزی دیگر برای طولانی تر کردن آن |
| screw up <idiom> |
زیروروکردن چیزی ،بهم زدن چیزی |
| to wish for something |
ارزوی چیزی راکردن چیزی را خواستن |
| to give up [to waste] something |
ول کردن چیزی [کنترل یا هدایت چیزی] |
| changing |
استفاده از چیزی به جای چیزی دیگر |
| changes |
استفاده از چیزی به جای چیزی دیگر |
| fence [around / between something] |
حصار [دور چیزی] [بین چیزی] |
| fence [around / between something] |
نرده [دور چیزی] [بین چیزی] |
| see about (something) <idiom> |
دنبال چیزی گشتن ،چیزی را چک کردن |
| change |
استفاده از چیزی به جای چیزی دیگر |
| changed |
استفاده از چیزی به جای چیزی دیگر |
| to portray somebody [something] |
نمایش دادن کسی یا چیزی [رل کسی یا چیزی را بازی کردن] [کسی یا چیزی را مجسم کردن] |
| declinating station |
ایستگاه اندازه گیری انحراف مغناطیس دستگاهها ایستگاه اندازه گیری انحراف |
| torsionmeter |
وسیله اندازه گیری دور پروانه ناو وسیله اندازه گیری نیروی چرخش پروانه ناو |
| mission , oriented |
لازم برای انجام ماموریت ضروری برای انجام ماموریت |
| Please allow for at least two weeks' notice [to do something] [for something] [prior to something] . |
درخواست می شود که لطفا دو هفته برای پیشگیری [کار] اعطاء کنید [تا ما ] [برای چیزی] [قبل از چیزی] . |
| recognition |
1-توانایی تشخیص چیزی . 2-فرایند تشخیص چیزی- مثل حرف روی متن چاپ شده یا میلههای کد میلهای .. |
| to blame somebody for something |
کسی را تقصیرکار دانستن بخاطر چیزی [اشتباه در چیزی را سر کسی انداختن] [جرم یا گناه] |
| resisted |
مقابله با چیزی یا نپذیرفتن چیزی |
| to paint something [with something] |
چیزی را [با چیزی] رنگ زدن |
| to lean something against something |
چیزی را به چیزی تکیه دادن |
| inserts |
قرار دادن چیزی در چیزی |
insert |
قرار دادن چیزی در چیزی |
| resists |
مقابله با چیزی یا نپذیرفتن چیزی |
| resist |
مقابله با چیزی یا نپذیرفتن چیزی |
| resisting |
مقابله با چیزی یا نپذیرفتن چیزی |