English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 368 (35 milliseconds)
English Persian
cover انجام دادن
coverings انجام دادن
covers انجام دادن
furnish انجام دادن
furnishes انجام دادن
furnishing انجام دادن
char انجام دادن
charring انجام دادن
chars انجام دادن
pay انجام دادن
paying انجام دادن
pays انجام دادن
effect انجام دادن
effected انجام دادن
effecting انجام دادن
accomplish انجام دادن
accomplishes انجام دادن
accomplishing انجام دادن
perform انجام دادن
performed انجام دادن
performs انجام دادن
fulfil انجام دادن
fulfilled انجام دادن
fulfilling انجام دادن
fulfills انجام دادن
fulfils انجام دادن
implement انجام دادن
implemented انجام دادن
implementing انجام دادن
implements انجام دادن
achieve انجام دادن [بانجام رسانیدن]
administer انجام دادن
carry out انجام دادن
chare انجام دادن
do up انجام دادن
fulfill انجام دادن
fulfit انجام دادن
go through انجام دادن
parform انجام دادن
stand to انجام دادن
put on انجام دادن
to bring to an issve انجام دادن
to bring to effect انجام دادن
to carry into execution انجام دادن
to carry through انجام دادن
to do a thing the right way انجام دادن
to follow out انجام دادن
to go through انجام دادن
to make good انجام دادن
to put through انجام دادن
make out <idiom> انجام دادن
accomplish انجام دادن
bring inbeing انجام دادن
carry out انجام دادن
execute انجام دادن
fulfill [American] انجام دادن
make a reality انجام دادن
put into practice انجام دادن
put into effect انجام دادن
bring into being انجام دادن
actualise [British] انجام دادن
actualize انجام دادن
carry ineffect انجام دادن
implement انجام دادن
put ineffect انجام دادن
put inpractice انجام دادن
carry into effect انجام دادن
make something happen انجام دادن
Search result with all words
consent اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consented اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consenting اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consents اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
slur باعجله کاری را انجام دادن
slurred باعجله کاری را انجام دادن
slurring باعجله کاری را انجام دادن
slurs باعجله کاری را انجام دادن
pop بسرعت عملی انجام دادن
popped بسرعت عملی انجام دادن
pops بسرعت عملی انجام دادن
complete کامل کردن انجام دادن
completed کامل کردن انجام دادن
completes کامل کردن انجام دادن
completing کامل کردن انجام دادن
hand کمک کردن بادست کاری را انجام دادن یک وجب
handing کمک کردن بادست کاری را انجام دادن یک وجب
huddle ناقص انجام دادن ازدحام کردن
huddled ناقص انجام دادن ازدحام کردن
huddles ناقص انجام دادن ازدحام کردن
huddling ناقص انجام دادن ازدحام کردن
time به موقع انجام دادن وقت نگاهداشتن
timed به موقع انجام دادن وقت نگاهداشتن
times به موقع انجام دادن وقت نگاهداشتن
top خوب انجام دادن
deliberate عمدا انجام دادن عمدی
deliberated عمدا انجام دادن عمدی
deliberates عمدا انجام دادن عمدی
deliberating عمدا انجام دادن عمدی
permanently انجام دادن به طریقی که برای همیشه باقی بماند
continue ادامه دادن چیزی یا انجام دادن چیزی که زودتر انجام می دادید
continues ادامه دادن چیزی یا انجام دادن چیزی که زودتر انجام می دادید
dash بسرعت انجام دادن
dashed بسرعت انجام دادن
dashes بسرعت انجام دادن
inhibit توقف رخ دادن یک فرآیند یا جلوگیری از انجام عملیات در مدار مجتمع یا دروازه .
inhibits توقف رخ دادن یک فرآیند یا جلوگیری از انجام عملیات در مدار مجتمع یا دروازه .
maintenance 1-قرار دادن ماشین در وضعیت کارایی خوب . 2-کارهایی که برای اجرای سیستم انجام می شوند مثل ترمیم خرابی ها
repeat دوباره انجام دادن
repeats دوباره انجام دادن
consummate انجام دادن عروسی کردن
consummated انجام دادن عروسی کردن
consummates انجام دادن عروسی کردن
consummating انجام دادن عروسی کردن
conduct هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
conducted هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
conducting هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
conducts هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
alternate بنوبت انجام دادن
alternated بنوبت انجام دادن
alternates بنوبت انجام دادن
emulate کپی کردن یا رفتار مشابه با چیز دیگری انجام دادن
emulated کپی کردن یا رفتار مشابه با چیز دیگری انجام دادن
emulates کپی کردن یا رفتار مشابه با چیز دیگری انجام دادن
emulating کپی کردن یا رفتار مشابه با چیز دیگری انجام دادن
terrorised با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
terrorises با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
terrorising با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
terrorize با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
terrorized با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
terrorizes با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
terrorizing با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
commit وارد عمل کردن نیروها انجام دادن مرتکب شدن
commits وارد عمل کردن نیروها انجام دادن مرتکب شدن
committed وارد عمل کردن نیروها انجام دادن مرتکب شدن
committing وارد عمل کردن نیروها انجام دادن مرتکب شدن
perform انجام دادن خوب یا بد
performed انجام دادن خوب یا بد
performs انجام دادن خوب یا بد
speculate معاملات پرخطر انجام دادن
speculated معاملات پرخطر انجام دادن
speculates معاملات پرخطر انجام دادن
speculating معاملات پرخطر انجام دادن
outdo بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
outdoes بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
outdoing بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
plod بازحمت کاری را انجام دادن
plodded بازحمت کاری را انجام دادن
plodding بازحمت کاری را انجام دادن
plods بازحمت کاری را انجام دادن
lurk در خفا انجام دادن
lurked در خفا انجام دادن
lurking در خفا انجام دادن
lurks در خفا انجام دادن
overdid بیش از حد انجام دادن
overdo بیش از حد انجام دادن
overdoes بیش از حد انجام دادن
overdoing بیش از حد انجام دادن
serve خدمت انجام دادن
served خدمت انجام دادن
serves خدمت انجام دادن
finish انجام دادن چیزی تا انتها
finishes انجام دادن چیزی تا انتها
bargain معامله شیرین چانه زدن در معامله معامله باصرفه انجام دادن
bargained معامله شیرین چانه زدن در معامله معامله باصرفه انجام دادن
bargaining معامله شیرین چانه زدن در معامله معامله باصرفه انجام دادن
bargains معامله شیرین چانه زدن در معامله معامله باصرفه انجام دادن
capacities انجام دادن هر مقدار کار که ممکن است
capacity انجام دادن هر مقدار کار که ممکن است
redid دوباره انجام دادن
Other Matches
like a duck takes the water [Idiom] کاری را تند یاد بگیرند انجام بدهند و از انجام دادن آن لذت ببرند
scratch one's back <idiom> کاری را برای کسی انجام دادن به امید اینکه اوهم برای تو انجام دهد
effectuate انجام دادن صورت دادن
to do by halves ناقص انجام دادن
on the beam <idiom> خوب انجام دادن
out act بهتر انجام دادن از
put across خوب انجام دادن
to carry out a transaction معامله ای انجام دادن
to bring through خوب انجام دادن
manipulate بامهارت انجام دادن
reworks دوباره انجام دادن
completion of a contract انجام دادن قرارداد
solemnize باتشریفات انجام دادن
rework دوباره انجام دادن
reworked دوباره انجام دادن
redone دوباره انجام دادن
reworking دوباره انجام دادن
misdo ناصحیح انجام دادن
redoing دوباره انجام دادن
redo دوباره انجام دادن
redoes دوباره انجام دادن
go the whole hog <idiom> بطورکامل انجام دادن
to toss off زود انجام دادن
manipulates بامهارت انجام دادن
manipulate با دست انجام دادن
manipulated بامهارت انجام دادن
to a one's object مقصودخودرا انجام دادن
To carry out to the letter . To do something very meticulously . موبه مو انجام دادن
to do a good job کاری را خوب انجام دادن
achieves انجام دادن بانجام رسانیدن
redid انجام دادن مجدد چیزی
redo انجام دادن مجدد چیزی
achieving انجام دادن بانجام رسانیدن
redoes انجام دادن مجدد چیزی
single stepping در یک مرحله انجام دادن یا شدن
do انجام دادن کفایت کردن
delegation of authority دادن اختیار انجام عمل
effecturate موجب شدن انجام دادن
bootleg معامله قاچاقی انجام دادن
spial عمل مخفی انجام دادن
redone انجام دادن مجدد چیزی
the way of doing something به روشی کاری را انجام دادن
achieved انجام دادن بانجام رسانیدن
redoing انجام دادن مجدد چیزی
do something rash <idiom> بی فکر کاری را انجام دادن
to serve one's term خدمت خودرا انجام دادن
To do something hurriedly . کاری را با عجاله انجام دادن
To take ones time over something . to do something with deliberation کاری را سر صبر انجام دادن
to pull off باوجود دشواری انجام دادن
to stand to one's duty وفیفه خودرا انجام دادن
to go to رسیدگی کردن انجام دادن
to play one's role وفیفه خودرا انجام دادن
raise Cain <idiom> کمک ،کاری انجام دادن
(have the) cheek to do something <idiom> با گستاخی کاری را انجام دادن
take the plunge <idiom> بادروغ کاری را انجام دادن
in the groove <idiom> حداکثر کار را انجام دادن
overlabour با رنج فراوان انجام دادن
To do something with ease(easily). کاری را به آسانی انجام دادن
To do (perform) ones duty. تکلیف خود را انجام دادن
do something to one's hearts's content کاری را حسابی انجام دادن
To do something on the sly (in secret). کاری را پنهان انجام دادن
administers انجام دادن اعدام کردن
administered انجام دادن اعدام کردن
administering انجام دادن اعدام کردن
to shuffle throuch shun بدشواری انجام دادن پرهیزکردن از
To do something on ones own . سر خود کاری را انجام دادن
heat treat انجام دادن عملیات حرارتی
to perform one's oromise پیمان یاوعده خودرا انجام دادن
implements انجام دادن یا اجرا کردن چیزی
go (someone) one better <idiom> کاری را بهتراز دیگران انجام دادن
to put in a piece of work بخشی از کار دیگران را انجام دادن
give free rein to <idiom> اجازه حرکت یا انجام کاری را دادن
hurries بستوه اوردن باشتاب انجام دادن
To do something expediently. از روی سیاست کاری را انجام دادن
implementing انجام دادن یا اجرا کردن چیزی
To buy a pig in a poke. چشم بسته معامله ای را انجام دادن
implemented انجام دادن یا اجرا کردن چیزی
To clinch (close)the deal. معامله راتمام کردن ( انجام دادن )
implement انجام دادن یا اجرا کردن چیزی
To put ones heart and soul into a job . باتمام وجود کاری را انجام دادن
To meet a deadline . تا مهلت مقرر کاری را انجام دادن
beat someone to the punch (draw) <idiom> قبل از هرکسی کاری را انجام دادن
hurry بستوه اوردن باشتاب انجام دادن
to work it <idiom> چیزی را انجام دادن و به پایان رساندن
hurrying بستوه اوردن باشتاب انجام دادن
derogate کاستن عمل موهن انجام دادن
to have done برای کسی [دیگر] انجام دادن
in a rut <idiom> همیشه کار مشابه انجام دادن
authorize اجازه دادن برای انجام کاری
espial جاسوسی عمل مخفی انجام دادن
authorizes اجازه دادن برای انجام کاری
swim against the tide/current <idiom> کاری متفاوت از دیگران انجام دادن
at the elventh hour دقیقه نود کاری انجام دادن
to finish off کارهای دست باخر را انجام دادن
authorizing اجازه دادن برای انجام کاری
set the world on fire <idiom> کاری فوق العاده انجام دادن
authorising اجازه دادن برای انجام کاری
see to (something) <idiom> شرکت کردن یا کاری را انجام دادن
head start <idiom> کاری را قبل از بقیه انجام دادن
to do a thing ina corner کاری که درخلوت یادرزیرجلی انجام دادن
authorises اجازه دادن برای انجام کاری
make the best of <idiom> دربدترین شرایط بهترین را انجام دادن
to do a thing with f. کاری رابه اسانی انجام دادن
calebrate باتشریفات انجام دادن مشهور کردن
authorize اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
to turn off خاموش کردن انجام دادن بیرون اوردن
processes انجام دادن کارهایی برای تولید نتیجه
emulating <adj.> <pres-p.> [رفتار مشابه با چیز دیگری انجام دادن]
To do something(act)from force of habit کاری راطبق عادت( همیشگه ) انجام دادن
to act in concert <idiom> با هماهنگی کاری را انجام دادن [اصطلاح روزمره]
to make an effort to do something تلاش کردن برای انجام دادن کاری
authorises اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
authorizing اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
To put ones heart and soul into something . To do something wholeheaartedly. کری را با دل وجان ( از جان ودل ) انجام دادن
to try hard to do something تقلا کردن برای انجام دادن کاری
To do something waveringly. کاری رابا ترس ولرز انجام دادن
process انجام دادن کارهایی برای تولید نتیجه
authorising اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
authorizes اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
mimicking <adj.> <pres-p.> [رفتار مشابه با چیز دیگری انجام دادن]
pantomiming <adj.> <pres-p.> [رفتار مشابه با چیز دیگری انجام دادن]
to key up any to do s.th. <idiom> کسی رابه انجام دادن کاری برانگیختن
by the skin of one's teeth <idiom> بزور [با زحمت] کاری را با موفقیت انجام دادن
loose ends <idiom> بدون کار معلوم وروشنی برای انجام دادن
mutualize بطور مشترک امری را انجام دادن همزیستی کردن
to prove oneself نشان دادن [ثابت کردن] توانایی انجام کاری
to do ones endeavour کوشش خودرابعمل اوردن وفیفه خودرا انجام دادن
mutatis mutandis عبارت لاتینی به معنی تغییرات لازم را انجام دادن
cross to bear/carry <idiom> رنج دادن کاری بصورت دائمی انجام میگیرد
Be slow to promise and quick to perform. <proverb> در قول دادن آهسته باش ولى در انجام آن تسریع کن.
rush برسر چیزی پریدن کاری را با عجله و اشتیاق انجام دادن
rushing برسر چیزی پریدن کاری را با عجله و اشتیاق انجام دادن
to ring the changes کاری راتا انجا که بتوان باشکال گوناگون انجام دادن
rushed برسر چیزی پریدن کاری را با عجله و اشتیاق انجام دادن
to roll one's eyes <idiom> نشان دادن بی میلی [بی علاقگی] به انجام کاری [اصطلاح مجازی]
breach of trust کوتاهی درانجام دادن انچه که به موجب سند تنظیمی در تاسیس حقوقی می بایستی انجام دهد
demo نشان دادن آنچه یک برنامه کاربردی میتواند انجام دهد بدون پیاده سازی تمام توابع
reach out with an olive branch <idiom> [انجام دادن کار یا گفتن چیزی که نشان میدهد شما میخواهید به ناسازگاری با دیگری خاتمه دهید.]
reach out with an olive branch [انجام دادن کار یا گفتن چیزی که نشان میدهد شما میخواهید به ناسازگاری با دیگری خاتمه دهید.]
quantum meruit کارفرما کاری را که برای انجام دادن به کارگر می داده و قرار می گذاشته که مزد او را برمبنای قاعده فوق بدهد
to huddle up a piece of work کاریرا سرهم بندی کردن کاریرا با شتاب انجام دادن
fails انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
fail انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
failed انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
qui facit per alium facit perse کسی که کاری را بوسیله دیگری انجام بدهد خودش ان را انجام داده است
automate نصب ماشین هایی که کار نهایی را که قبلاگ افراد انجام می دادند انجام دهند
automated نصب ماشین هایی که کار نهایی را که قبلاگ افراد انجام می دادند انجام دهند
automates نصب ماشین هایی که کار نهایی را که قبلاگ افراد انجام می دادند انجام دهند
automating نصب ماشین هایی که کار نهایی را که قبلاگ افراد انجام می دادند انجام دهند
electronic cottage مفهوم اجازه دادن به کارگران برای اینکه در خانه بمانند و کارها را توسط بکارگیری ترمینالهای کامپیوتر که به یک دفترمرکزی متصل میباشد انجام دهند
failures انجام ندادن کاری که باید انجام شود
failure انجام ندادن کاری که باید انجام شود
robot وسیلهای که برای انجام یک سری امور تولیدی که مشابه کارهای انجام شده توسط افراد است برنامه ریزی میشود
robots وسیلهای که برای انجام یک سری امور تولیدی که مشابه کارهای انجام شده توسط افراد است برنامه ریزی میشود
gurantee عبارت از ان است که دولت یا دولتهایی طی معاهدهای متعهد شوند که انچه را قادر باشند جهت انجام امر معینی انجام دهند
upward compatible اصلاحی به این معنی که یک سیستم کامپیوتری یا غستگاه جانبی قادر است هر کاری راکه مدل قبلی انجام می داده انجام داده و علاوه بر ان عملکردهای بیشتری هم داشته باشد سازگاری رو به پیشرفت
discharge of contract انجام تعهدات قراردادی پایان دادن به تعهدات قراردادی
reduces تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
reducing تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
reduce تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
retention money مقدار پولی که کارفرما جهت حسن انجام کار پیمانکار نگه میدارد واین مقدار درصدی ازکل قرارداد است که حسن انجام کار نامیده میشود
querying 1-پنجرهای که در صورت بروز خطا فاهر میشود, برای پردازش از کاربر که چه علی باید انجام شود. 2-پنجرهای با مکان هایی که کاربر کند تا در پایگاه جستجو انجام شود
query 1-پنجرهای که در صورت بروز خطا فاهر میشود, برای پردازش از کاربر که چه علی باید انجام شود. 2-پنجرهای با مکان هایی که کاربر کند تا در پایگاه جستجو انجام شود
queried 1-پنجرهای که در صورت بروز خطا فاهر میشود, برای پردازش از کاربر که چه علی باید انجام شود. 2-پنجرهای با مکان هایی که کاربر کند تا در پایگاه جستجو انجام شود
queries 1-پنجرهای که در صورت بروز خطا فاهر میشود, برای پردازش از کاربر که چه علی باید انجام شود. 2-پنجرهای با مکان هایی که کاربر کند تا در پایگاه جستجو انجام شود
mission , oriented لازم برای انجام ماموریت ضروری برای انجام ماموریت
ferrying گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
ferried گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
ferries گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
ferry گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
to put any one up to something کسیرا از چیزی اگاهی دادن کسیرادر کاری دستور دادن
example is better than precept نمونه اخلاق از خود نشان دادن بهترازدستوراخلاقی دادن است
to sue for damages عرضحال خسارت دادن دادخواست برای جبران زیان دادن
defining 1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
defines 1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
define 1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
defined 1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
expand توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
expanding توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
expands توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
shifted انتقال دادن اتش تغییرمکان دادن اتشها و یایکانها
televises درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
shifts انتقال دادن اتش تغییرمکان دادن اتشها و یایکانها
televise درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
televised درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
televising درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
formation سازمان دادن نیرو تشکیل دادن صورت بندی
shift انتقال دادن اتش تغییرمکان دادن اتشها و یایکانها
developments گسترش دادن یکانها توسعه دادن نمو
development گسترش دادن یکانها توسعه دادن نمو
adjudging با حکم قضایی فیصل دادن فتوی دادن
to picture شرح دادن [نمایش دادن] [وصف کردن]
adjudged با حکم قضایی فیصل دادن فتوی دادن
adjudges با حکم قضایی فیصل دادن فتوی دادن
shifting حرکت دادن تغییر سمت دادن لوله
implementing انجام
terminuse ad quem انجام
commissions انجام
commissioning انجام
implemented انجام
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com