Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 203 (34 milliseconds)
English
Persian
administered
انجام دادن اعدام کردن
administering
انجام دادن اعدام کردن
administers
انجام دادن اعدام کردن
Other Matches
conducts
هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
conducting
هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
conduct
هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
conducted
هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
like a duck takes the water
[Idiom]
کاری را تند یاد بگیرند انجام بدهند و از انجام دادن آن لذت ببرند
consummate
انجام دادن عروسی کردن
completed
کامل کردن انجام دادن
consummating
انجام دادن عروسی کردن
consummates
انجام دادن عروسی کردن
completes
کامل کردن انجام دادن
completing
کامل کردن انجام دادن
complete
کامل کردن انجام دادن
to go to
رسیدگی کردن انجام دادن
consummated
انجام دادن عروسی کردن
do
انجام دادن کفایت کردن
continue
ادامه دادن چیزی یا انجام دادن چیزی که زودتر انجام می دادید
continues
ادامه دادن چیزی یا انجام دادن چیزی که زودتر انجام می دادید
capital punishment
کیفر اعدام مجازات اعدام
huddling
ناقص انجام دادن ازدحام کردن
To clinch (close)the deal.
معامله راتمام کردن ( انجام دادن )
huddles
ناقص انجام دادن ازدحام کردن
implements
انجام دادن یا اجرا کردن چیزی
implement
انجام دادن یا اجرا کردن چیزی
huddle
ناقص انجام دادن ازدحام کردن
implementing
انجام دادن یا اجرا کردن چیزی
huddled
ناقص انجام دادن ازدحام کردن
implemented
انجام دادن یا اجرا کردن چیزی
calebrate
باتشریفات انجام دادن مشهور کردن
see to (something)
<idiom>
شرکت کردن یا کاری را انجام دادن
to try hard to do something
تقلا کردن برای انجام دادن کاری
to make an effort to do something
تلاش کردن برای انجام دادن کاری
to turn off
خاموش کردن انجام دادن بیرون اوردن
to prove oneself
نشان دادن
[ثابت کردن]
توانایی انجام کاری
hand
کمک کردن بادست کاری را انجام دادن یک وجب
mutualize
بطور مشترک امری را انجام دادن همزیستی کردن
handing
کمک کردن بادست کاری را انجام دادن یک وجب
emulate
کپی کردن یا رفتار مشابه با چیز دیگری انجام دادن
emulated
کپی کردن یا رفتار مشابه با چیز دیگری انجام دادن
committed
وارد عمل کردن نیروها انجام دادن مرتکب شدن
emulates
کپی کردن یا رفتار مشابه با چیز دیگری انجام دادن
commits
وارد عمل کردن نیروها انجام دادن مرتکب شدن
emulating
کپی کردن یا رفتار مشابه با چیز دیگری انجام دادن
commit
وارد عمل کردن نیروها انجام دادن مرتکب شدن
committing
وارد عمل کردن نیروها انجام دادن مرتکب شدن
flags
جلب توجه برنامه در شبکه در حین اجرا برای تامین نتیجه یا گزارش دادن یا اعدام یک چیز خالص
flag
جلب توجه برنامه در شبکه در حین اجرا برای تامین نتیجه یا گزارش دادن یا اعدام یک چیز خالص
consenting
اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consent
اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consented
اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consents
اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
scratch one's back
<idiom>
کاری را برای کسی انجام دادن به امید اینکه اوهم برای تو انجام دهد
executed
اعدام کردن
execute
اعدام کردن
overhangs
اعدام کردن
overhang
اعدام کردن
executes
اعدام کردن
executing
اعدام کردن
administer
اعدام کردن
to execute somebody
اعدام کردن
[حقوق]
guillotining
با گیوتین اعدام کردن
guillotines
با گیوتین اعدام کردن
guillotined
با گیوتین اعدام کردن
guillotine
با گیوتین اعدام کردن
outdoes
بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
outdo
بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
outdoing
بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
execution
بدار زدن اعدام اجرا کردن
to execute somebody for something
کسی را بخاطر چیزی اعدام کردن
to huddle up a piece of work
کاریرا سرهم بندی کردن کاریرا با شتاب انجام دادن
effectuate
انجام دادن صورت دادن
executes
قانونی کردن اعدام کردن
execute
قانونی کردن اعدام کردن
executed
قانونی کردن اعدام کردن
executing
قانونی کردن اعدام کردن
carry out
انجام دادن
furnishing
انجام دادن
furnishes
انجام دادن
to put through
انجام دادن
furnish
انجام دادن
to follow out
انجام دادن
fulfill
انجام دادن
chare
انجام دادن
fulfit
انجام دادن
covers
انجام دادن
do up
انجام دادن
to make good
انجام دادن
to go through
انجام دادن
fulfil
انجام دادن
pay
انجام دادن
fulfilled
انجام دادن
fulfilling
انجام دادن
administer
انجام دادن
fulfills
انجام دادن
pays
انجام دادن
fulfils
انجام دادن
effect
انجام دادن
stand to
انجام دادن
implement
انجام دادن
put ineffect
انجام دادن
make out
<idiom>
انجام دادن
put inpractice
انجام دادن
carry into effect
انجام دادن
charring
انجام دادن
make something happen
انجام دادن
chars
انجام دادن
implements
انجام دادن
implementing
انجام دادن
performs
انجام دادن
performed
انجام دادن
char
انجام دادن
carry ineffect
انجام دادن
actualize
انجام دادن
cover
انجام دادن
coverings
انجام دادن
parform
انجام دادن
accomplish
انجام دادن
bring inbeing
انجام دادن
make a reality
انجام دادن
carry out
انجام دادن
execute
انجام دادن
fulfill
[American]
انجام دادن
put into practice
انجام دادن
put into effect
انجام دادن
bring into being
انجام دادن
actualise
[British]
انجام دادن
implement
انجام دادن
go through
انجام دادن
accomplish
انجام دادن
paying
انجام دادن
to bring to effect
انجام دادن
to bring to an issve
انجام دادن
implemented
انجام دادن
to do a thing the right way
انجام دادن
effecting
انجام دادن
put on
انجام دادن
accomplishes
انجام دادن
to carry through
انجام دادن
accomplishing
انجام دادن
perform
انجام دادن
effected
انجام دادن
to carry into execution
انجام دادن
to toss off
زود انجام دادن
repeat
دوباره انجام دادن
dash
بسرعت انجام دادن
top
خوب انجام دادن
to a one's object
مقصودخودرا انجام دادن
to do by halves
ناقص انجام دادن
performed
انجام دادن خوب یا بد
misdo
ناصحیح انجام دادن
completion of a contract
انجام دادن قرارداد
solemnize
باتشریفات انجام دادن
perform
انجام دادن خوب یا بد
redone
دوباره انجام دادن
serve
خدمت انجام دادن
alternate
بنوبت انجام دادن
redo
دوباره انجام دادن
out act
بهتر انجام دادن از
alternated
بنوبت انجام دادن
alternates
بنوبت انجام دادن
manipulate
با دست انجام دادن
redoing
دوباره انجام دادن
redoes
دوباره انجام دادن
to bring through
خوب انجام دادن
performs
انجام دادن خوب یا بد
redid
دوباره انجام دادن
repeats
دوباره انجام دادن
put across
خوب انجام دادن
overdid
بیش از حد انجام دادن
serves
خدمت انجام دادن
overdo
بیش از حد انجام دادن
rework
دوباره انجام دادن
go the whole hog
<idiom>
بطورکامل انجام دادن
To carry out to the letter . To do something very meticulously .
موبه مو انجام دادن
lurks
در خفا انجام دادن
lurking
در خفا انجام دادن
lurked
در خفا انجام دادن
lurk
در خفا انجام دادن
served
خدمت انجام دادن
overdoes
بیش از حد انجام دادن
overdoing
بیش از حد انجام دادن
to carry out a transaction
معامله ای انجام دادن
reworks
دوباره انجام دادن
manipulated
بامهارت انجام دادن
dashes
بسرعت انجام دادن
manipulates
بامهارت انجام دادن
reworking
دوباره انجام دادن
reworked
دوباره انجام دادن
on the beam
<idiom>
خوب انجام دادن
manipulate
بامهارت انجام دادن
dashed
بسرعت انجام دادن
finishes
انجام دادن چیزی تا انتها
redoing
انجام دادن مجدد چیزی
redoes
انجام دادن مجدد چیزی
To do something with ease(easily).
کاری را به آسانی انجام دادن
slur
باعجله کاری را انجام دادن
slurs
باعجله کاری را انجام دادن
slurring
باعجله کاری را انجام دادن
speculating
معاملات پرخطر انجام دادن
redone
انجام دادن مجدد چیزی
bootleg
معامله قاچاقی انجام دادن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com