Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (25 milliseconds)
English
Persian
permanently
انجام دادن به طریقی که برای همیشه باقی بماند
Other Matches
permanent
آنچه برای مدت طولانی یا برای همیشه باقی بماند
in a rut
<idiom>
همیشه کار مشابه انجام دادن
scratch one's back
<idiom>
کاری را برای کسی انجام دادن به امید اینکه اوهم برای تو انجام دهد
dates
افزودن اطلاعات به چیزی یا همیشه به روز بماند
date
افزودن اطلاعات به چیزی یا همیشه به روز بماند
Between you , me and the gatepost. Between ourselves .
میان خودمان باشد( محرمانه باقی بماند )
tout temps prist
تسلیم خوانده در برابرخواهان با اعلام این که همیشه برای تحویل یا انجام خواسته حاضر است
regenerative memory
رسانه ذخیره سازی که باید محتوای آن مرتباگ تنظیم شود تا محتوایش باقی بماند
authorising
اجازه دادن برای انجام کاری
authorize
اجازه دادن برای انجام کاری
authorises
اجازه دادن برای انجام کاری
to have done
برای کسی
[دیگر]
انجام دادن
authorizing
اجازه دادن برای انجام کاری
authorizes
اجازه دادن برای انجام کاری
authorize
اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
authorizing
اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
authorising
اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
to try hard to do something
تقلا کردن برای انجام دادن کاری
authorises
اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
to make an effort to do something
تلاش کردن برای انجام دادن کاری
process
انجام دادن کارهایی برای تولید نتیجه
processes
انجام دادن کارهایی برای تولید نتیجه
authorizes
اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
loose ends
<idiom>
بدون کار معلوم وروشنی برای انجام دادن
quantum meruit
کارفرما کاری را که برای انجام دادن به کارگر می داده و قرار می گذاشته که مزد او را برمبنای قاعده فوق بدهد
maintenance
1-قرار دادن ماشین در وضعیت کارایی خوب . 2-کارهایی که برای اجرای سیستم انجام می شوند مثل ترمیم خرابی ها
eternity
برای همیشه
forever
برای همیشه
eternality
برای همیشه
foreverness
برای همیشه
forever
برای همیشه
infinite time
برای همیشه
sempiternity
برای همیشه
immortality
برای همیشه
aeon
برای همیشه
once and for all
<idiom>
برای همیشه
adinfinitum
برای همیشه
ad infinitum
برای همیشه
sinedie
برای همیشه
evermore
برای همیشه
ay
برای همیشه
perpetuity
برای همیشه
forever and a day
<idiom>
برای همیشه
for good
برای همیشه
for good
<idiom>
برای همیشه ،پایدار
for keeps
<idiom>
تا ابد ،برای همیشه
washout
باقی گذاشتن میلههای 1 و 2و01 برای راست دست و 1 و3 و 7 برای چپ دست
washouts
باقی گذاشتن میلههای 1 و 2و01 برای راست دست و 1 و3 و 7 برای چپ دست
electronic cottage
مفهوم اجازه دادن به کارگران برای اینکه در خانه بمانند و کارها را توسط بکارگیری ترمینالهای کامپیوتر که به یک دفترمرکزی متصل میباشد انجام دهند
temporarily
برای زمان مشخص یا نه همیشه
abjures
برای همیشه ترک گفتن
abjuring
برای همیشه ترک گفتن
abjure
برای همیشه ترک گفتن
abjured
برای همیشه ترک گفتن
like a duck takes the water
[Idiom]
کاری را تند یاد بگیرند انجام بدهند و از انجام دادن آن لذت ببرند
She is always making trouble for her friends.
همیشه برای دوستانش درد سر بوده
nothing remains to be told
چیزی برای گفتن باقی نمیماند
continue
ادامه دادن چیزی یا انجام دادن چیزی که زودتر انجام می دادید
continues
ادامه دادن چیزی یا انجام دادن چیزی که زودتر انجام می دادید
robot
وسیلهای که برای انجام یک سری امور تولیدی که مشابه کارهای انجام شده توسط افراد است برنامه ریزی میشود
robots
وسیلهای که برای انجام یک سری امور تولیدی که مشابه کارهای انجام شده توسط افراد است برنامه ریزی میشود
on tap
<adj.>
همیشه آماده
[برای ریختن از شیره بشکه]
It is yours for keeps .
این برای همیشه پیش خودت باشد
to pledge one's troth
قول همیشه وفادار را دادن
mission , oriented
لازم برای انجام ماموریت ضروری برای انجام ماموریت
in kind
<idiom>
به طریقی مشابه
to always find something to gripe about
همیشه چیزی برای گله زدن پیدا کردن
by hook or by crook
<idiom>
بههر راهی ،به هر طریقی
salvoes
شرط یا عبارتی در سند که راه گریزی برای شخص باقی می گذارد
salvo
شرط یا عبارتی در سند که راه گریزی برای شخص باقی می گذارد
christmass tree
ضربهای در بولینگ که میلههای 3 و 7 و 01 را برای راست دست و میلههای 2 و7 و 01 را برای چپ دست باقی می گذارد
labor of love
<idiom>
انجام کار برای خشنودی شخص نه برای پول
Carrie is her own worst enemy, she's always falling out with people.
کری همیشه با همه بحث و جدل می کند و برای خودش دردسر می تراشد.
consented
اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consenting
اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consents
اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consent
اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
safety
بازی بیلیارد دفاعی که گویها را در جای نامناسبی برای حریف باقی می گذاردضامن تفنگ
busying
1-مشغول انجام کاری 2-سیگنال الکتریکی برای اعلام اینکه وسیله برای دریافت داده آماده نیست
busy
1-مشغول انجام کاری 2-سیگنال الکتریکی برای اعلام اینکه وسیله برای دریافت داده آماده نیست
busiest
1-مشغول انجام کاری 2-سیگنال الکتریکی برای اعلام اینکه وسیله برای دریافت داده آماده نیست
busies
1-مشغول انجام کاری 2-سیگنال الکتریکی برای اعلام اینکه وسیله برای دریافت داده آماده نیست
busier
1-مشغول انجام کاری 2-سیگنال الکتریکی برای اعلام اینکه وسیله برای دریافت داده آماده نیست
busied
1-مشغول انجام کاری 2-سیگنال الکتریکی برای اعلام اینکه وسیله برای دریافت داده آماده نیست
white flag
پرچم سفید برای اعلام حضوراتومبیل امدادی یا داوردرمسیر یا در پایان خط بعلامت باقی ماندن یک دور ازمسابقه
practical extraction and report language
برای توید متنهای CGI که می توانند فرم هایی را پردازش کنند یا روی وب سرور برای بهبود وب سایت توابعی انجام دهند
conduct
هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
conducting
هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
conducts
هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
conducted
هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
everblooming
همیشه بهار همیشه شکوفا
evergreen
همیشه سبز همیشه بهار
evergreens
همیشه سبز همیشه بهار
outdo
بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
outdoes
بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
outdoing
بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
queries
1-پنجرهای که در صورت بروز خطا فاهر میشود, برای پردازش از کاربر که چه علی باید انجام شود. 2-پنجرهای با مکان هایی که کاربر کند تا در پایگاه جستجو انجام شود
queried
1-پنجرهای که در صورت بروز خطا فاهر میشود, برای پردازش از کاربر که چه علی باید انجام شود. 2-پنجرهای با مکان هایی که کاربر کند تا در پایگاه جستجو انجام شود
query
1-پنجرهای که در صورت بروز خطا فاهر میشود, برای پردازش از کاربر که چه علی باید انجام شود. 2-پنجرهای با مکان هایی که کاربر کند تا در پایگاه جستجو انجام شود
querying
1-پنجرهای که در صورت بروز خطا فاهر میشود, برای پردازش از کاربر که چه علی باید انجام شود. 2-پنجرهای با مکان هایی که کاربر کند تا در پایگاه جستجو انجام شود
effectuate
انجام دادن صورت دادن
for doing it
برای انجام ان
forced sale
فروش چیزی به حکم قانون و به طریقی که قانون معین کرده است
notification
عملی است که دولتی برای اگاه ساختن دولت دیگر برای اطلاع از مسئله مهمی انجام میدهد و هدف از این عمل ان است که طرف از مسیله مذکور قانونا"مطلع تلقی شود
embedded code
کامپیوتر مخصوص برای کنترل یک ماشین . کامپیوتر مخصوص در یک سیستم بزرگ برای انجام یک تابع خاص
demand
تقاضا برای انجام چیزی
mission essential
ضروری برای انجام ماموریت
demanded
تقاضا برای انجام چیزی
demands
تقاضا برای انجام چیزی
undertakes
توافق برای انجام کاری
sit tight
<idiom>
صبور برای انجام کاری
undertake
توافق برای انجام کاری
potential
<adj.>
[توانایی برای انجام کاری]
undertaken
توافق برای انجام کاری
to do a thing the right way
انجام دادن
put ineffect
انجام دادن
implement
انجام دادن
cover
انجام دادن
implemented
انجام دادن
put into practice
انجام دادن
furnish
انجام دادن
fulfill
انجام دادن
make out
<idiom>
انجام دادن
coverings
انجام دادن
make something happen
انجام دادن
carry into effect
انجام دادن
fulfit
انجام دادن
implement
انجام دادن
put inpractice
انجام دادن
go through
انجام دادن
furnishes
انجام دادن
implementing
انجام دادن
implements
انجام دادن
performs
انجام دادن
bring inbeing
انجام دادن
carry out
انجام دادن
performed
انجام دادن
execute
انجام دادن
make a reality
انجام دادن
put into effect
انجام دادن
bring into being
انجام دادن
perform
انجام دادن
put on
انجام دادن
carry ineffect
انجام دادن
covers
انجام دادن
furnishing
انجام دادن
to make good
انجام دادن
to go through
انجام دادن
administer
انجام دادن
actualize
انجام دادن
actualise
[British]
انجام دادن
to follow out
انجام دادن
fulfill
[American]
انجام دادن
to carry through
انجام دادن
accomplish
انجام دادن
accomplishing
انجام دادن
parform
انجام دادن
accomplish
انجام دادن
pays
انجام دادن
char
انجام دادن
paying
انجام دادن
to bring to an issve
انجام دادن
to bring to effect
انجام دادن
fulfil
انجام دادن
fulfils
انجام دادن
pay
انجام دادن
do up
انجام دادن
fulfilled
انجام دادن
fulfills
انجام دادن
fulfilling
انجام دادن
charring
انجام دادن
accomplishes
انجام دادن
to carry into execution
انجام دادن
carry out
انجام دادن
chare
انجام دادن
to put through
انجام دادن
effect
انجام دادن
effected
انجام دادن
effecting
انجام دادن
stand to
انجام دادن
chars
انجام دادن
feedback
اطلاعاتی از یک منبع که برای تغییر دادن چیزی یا تامین پیشنهادی برای آن میباشد
residue check
بررسی تشخیص خطا که در آن داده دریافتی با یک مجموعه اعداد تقسیم میشود و باقی مانده بررسی میشود با باقی مانده مورد نظر
invitation
عمل پردازنده برای اتصال وسیله دیگر و امکان دادن به آن برای ارسال پیام
invitations
عمل پردازنده برای اتصال وسیله دیگر و امکان دادن به آن برای ارسال پیام
invoke
تقاضا از کسی برای انجام کاری
up to one's ears in work
<idiom>
کارهای زیاد برای انجام داشتن
operates
کل زمان لازم برای انجام یک کار
to invite somebody to do something
کسی را برای انجام کاری فراخواندن
invokes
تقاضا از کسی برای انجام کاری
operated
کل زمان لازم برای انجام یک کار
invoked
تقاضا از کسی برای انجام کاری
do one's thing
<idiom>
انجام کار پر لذت برای شخص
invoking
تقاضا از کسی برای انجام کاری
prone
سرازیر مستعد برای انجام کار
operate
کل زمان لازم برای انجام یک کار
decisions
تصمیم گیری برای انجام کاری
set the pace
<idiom>
برای انجام کارها رقابت ایجادکردن
bar
توقف کسی برای انجام کاری
bars
توقف کسی برای انجام کاری
Recent search history
✘ Close
Contact
 |
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com