English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 204 (41 milliseconds)
English Persian
consummate انجام دادن عروسی کردن
consummated انجام دادن عروسی کردن
consummates انجام دادن عروسی کردن
consummating انجام دادن عروسی کردن
Other Matches
conducting هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
conduct هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
conducts هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
conducted هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
left handed marriage عروسی با پست تر از خود عروسی با غیر هم کفو
wedding day روز عروسی جشن سالیانه عروسی
like a duck takes the water [Idiom] کاری را تند یاد بگیرند انجام بدهند و از انجام دادن آن لذت ببرند
completes کامل کردن انجام دادن
completed کامل کردن انجام دادن
administered انجام دادن اعدام کردن
complete کامل کردن انجام دادن
administering انجام دادن اعدام کردن
do انجام دادن کفایت کردن
administers انجام دادن اعدام کردن
to go to رسیدگی کردن انجام دادن
completing کامل کردن انجام دادن
continue ادامه دادن چیزی یا انجام دادن چیزی که زودتر انجام می دادید
continues ادامه دادن چیزی یا انجام دادن چیزی که زودتر انجام می دادید
calebrate باتشریفات انجام دادن مشهور کردن
see to (something) <idiom> شرکت کردن یا کاری را انجام دادن
huddle ناقص انجام دادن ازدحام کردن
huddles ناقص انجام دادن ازدحام کردن
huddling ناقص انجام دادن ازدحام کردن
implemented انجام دادن یا اجرا کردن چیزی
To clinch (close)the deal. معامله راتمام کردن ( انجام دادن )
implementing انجام دادن یا اجرا کردن چیزی
huddled ناقص انجام دادن ازدحام کردن
implements انجام دادن یا اجرا کردن چیزی
implement انجام دادن یا اجرا کردن چیزی
to make an effort to do something تلاش کردن برای انجام دادن کاری
to try hard to do something تقلا کردن برای انجام دادن کاری
to turn off خاموش کردن انجام دادن بیرون اوردن
hand کمک کردن بادست کاری را انجام دادن یک وجب
to prove oneself نشان دادن [ثابت کردن] توانایی انجام کاری
mutualize بطور مشترک امری را انجام دادن همزیستی کردن
handing کمک کردن بادست کاری را انجام دادن یک وجب
commits وارد عمل کردن نیروها انجام دادن مرتکب شدن
emulated کپی کردن یا رفتار مشابه با چیز دیگری انجام دادن
committing وارد عمل کردن نیروها انجام دادن مرتکب شدن
emulating کپی کردن یا رفتار مشابه با چیز دیگری انجام دادن
committed وارد عمل کردن نیروها انجام دادن مرتکب شدن
commit وارد عمل کردن نیروها انجام دادن مرتکب شدن
emulates کپی کردن یا رفتار مشابه با چیز دیگری انجام دادن
emulate کپی کردن یا رفتار مشابه با چیز دیگری انجام دادن
consents اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consent اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consenting اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consented اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
scratch one's back <idiom> کاری را برای کسی انجام دادن به امید اینکه اوهم برای تو انجام دهد
to chang one's condition عروسی کردن
get marriage عروسی کردن
to get married عروسی کردن
marries عروسی کردن
wed عروسی کردن با
to change ones condition عروسی کردن
marry عروسی کردن
outdoes بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
outdoing بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
outdo بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
remarry دوباره عروسی کردن
to pop the question پیشنهاد عروسی کردن
remarried دوباره عروسی کردن
remarries دوباره عروسی کردن
espouses عروسی کردن نامزدکردن
espouse عروسی کردن نامزدکردن
espoused عروسی کردن نامزدکردن
espousing عروسی کردن نامزدکردن
married under a contract unlimited perio زن گرفتن شوهر کردن مزاوجت کردن عروسی کردن با
to huddle up a piece of work کاریرا سرهم بندی کردن کاریرا با شتاب انجام دادن
effectuate انجام دادن صورت دادن
implementing انجام دادن
effecting انجام دادن
implement انجام دادن
go through انجام دادن
carry out انجام دادن
accomplish انجام دادن
put on انجام دادن
accomplishes انجام دادن
furnish انجام دادن
chare انجام دادن
coverings انجام دادن
pay انجام دادن
stand to انجام دادن
parform انجام دادن
make out <idiom> انجام دادن
administer انجام دادن
effected انجام دادن
fulfil انجام دادن
fulfilled انجام دادن
paying انجام دادن
accomplishing انجام دادن
implements انجام دادن
fulfils انجام دادن
pays انجام دادن
charring انجام دادن
covers انجام دادن
furnishing انجام دادن
fulfills انجام دادن
fulfilling انجام دادن
cover انجام دادن
chars انجام دادن
furnishes انجام دادن
effect انجام دادن
put into effect انجام دادن
to put through انجام دادن
fulfit انجام دادن
to make good انجام دادن
actualise [British] انجام دادن
to go through انجام دادن
actualize انجام دادن
do up انجام دادن
carry ineffect انجام دادن
performs انجام دادن
fulfill انجام دادن
put into practice انجام دادن
make a reality انجام دادن
fulfill [American] انجام دادن
performed انجام دادن
carry out انجام دادن
perform انجام دادن
accomplish انجام دادن
bring into being انجام دادن
implement انجام دادن
put ineffect انجام دادن
to follow out انجام دادن
to bring to an issve انجام دادن
to bring to effect انجام دادن
execute انجام دادن
to carry into execution انجام دادن
to carry through انجام دادن
to do a thing the right way انجام دادن
char انجام دادن
implemented انجام دادن
make something happen انجام دادن
put inpractice انجام دادن
bring inbeing انجام دادن
carry into effect انجام دادن
misdo ناصحیح انجام دادن
on the beam <idiom> خوب انجام دادن
manipulated بامهارت انجام دادن
alternate بنوبت انجام دادن
redid دوباره انجام دادن
to do by halves ناقص انجام دادن
go the whole hog <idiom> بطورکامل انجام دادن
redo دوباره انجام دادن
to a one's object مقصودخودرا انجام دادن
redoes دوباره انجام دادن
manipulate با دست انجام دادن
repeat دوباره انجام دادن
manipulates بامهارت انجام دادن
redone دوباره انجام دادن
out act بهتر انجام دادن از
performs انجام دادن خوب یا بد
to bring through خوب انجام دادن
redoing دوباره انجام دادن
performed انجام دادن خوب یا بد
manipulate بامهارت انجام دادن
perform انجام دادن خوب یا بد
To carry out to the letter . To do something very meticulously . موبه مو انجام دادن
reworked دوباره انجام دادن
dashed بسرعت انجام دادن
reworking دوباره انجام دادن
serves خدمت انجام دادن
reworks دوباره انجام دادن
served خدمت انجام دادن
serve خدمت انجام دادن
dashes بسرعت انجام دادن
dash بسرعت انجام دادن
repeats دوباره انجام دادن
to carry out a transaction معامله ای انجام دادن
put across خوب انجام دادن
rework دوباره انجام دادن
alternates بنوبت انجام دادن
top خوب انجام دادن
lurks در خفا انجام دادن
solemnize باتشریفات انجام دادن
lurking در خفا انجام دادن
to toss off زود انجام دادن
overdoes بیش از حد انجام دادن
overdoing بیش از حد انجام دادن
lurked در خفا انجام دادن
overdid بیش از حد انجام دادن
alternated بنوبت انجام دادن
overdo بیش از حد انجام دادن
lurk در خفا انجام دادن
completion of a contract انجام دادن قرارداد
deliberating عمدا انجام دادن عمدی
deliberates عمدا انجام دادن عمدی
raise Cain <idiom> کمک ،کاری انجام دادن
speculates معاملات پرخطر انجام دادن
speculating معاملات پرخطر انجام دادن
to serve one's term خدمت خودرا انجام دادن
bootleg معامله قاچاقی انجام دادن
deliberated عمدا انجام دادن عمدی
deliberate عمدا انجام دادن عمدی
to shuffle throuch shun بدشواری انجام دادن پرهیزکردن از
speculated معاملات پرخطر انجام دادن
speculate معاملات پرخطر انجام دادن
achieving انجام دادن بانجام رسانیدن
achieve انجام دادن [بانجام رسانیدن]
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com