English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (25 milliseconds)
English Persian
capacities انجام دادن هر مقدار کار که ممکن است
capacity انجام دادن هر مقدار کار که ممکن است
Other Matches
retention money مقدار پولی که کارفرما جهت حسن انجام کار پیمانکار نگه میدارد واین مقدار درصدی ازکل قرارداد است که حسن انجام کار نامیده میشود
boolean operation یکی از دو مقدار ممکن درست یا نادرست
sets 1-معادل قرار دادن یک متغییر با یک مقدار. 2-معین کردن مقدار یک پارامتر
setting up 1-معادل قرار دادن یک متغییر با یک مقدار. 2-معین کردن مقدار یک پارامتر
set 1-معادل قرار دادن یک متغییر با یک مقدار. 2-معین کردن مقدار یک پارامتر
The culpable action may be done wilfully or by negligence. عمل قابل مجازات ممکن است آگاهانه یا با سهل انگاری انجام شود.
like a duck takes the water [Idiom] کاری را تند یاد بگیرند انجام بدهند و از انجام دادن آن لذت ببرند
perpetuting testtimony تاسیسی که به وسیله ان شهادتی که ممکن است بعدا" به ان استناد لازم شود و در عین حال ممکن است بعدا" ممکن الحصول نباشد حفظ میشود
continues ادامه دادن چیزی یا انجام دادن چیزی که زودتر انجام می دادید
continue ادامه دادن چیزی یا انجام دادن چیزی که زودتر انجام می دادید
workload مقدار کارهایی که شخص یا کامپیوتر انجام داده اند
workloads مقدار کارهایی که شخص یا کامپیوتر انجام داده اند
defines 1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
define 1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
defined 1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
defining 1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
expand توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
expanding توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
expands توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
consented اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consenting اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consents اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consent اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
scratch one's back <idiom> کاری را برای کسی انجام دادن به امید اینکه اوهم برای تو انجام دهد
maximises به اخرین درجه ممکن افزایش دادن بحد اعلی رساندن
maximised به اخرین درجه ممکن افزایش دادن بحد اعلی رساندن
maximize به اخرین درجه ممکن افزایش دادن بحد اعلی رساندن
maximising به اخرین درجه ممکن افزایش دادن بحد اعلی رساندن
maximized به اخرین درجه ممکن افزایش دادن بحد اعلی رساندن
maximizing به اخرین درجه ممکن افزایش دادن بحد اعلی رساندن
maximizes به اخرین درجه ممکن افزایش دادن بحد اعلی رساندن
conduct هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
conducted هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
conducting هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
conducts هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
outdoing بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
outdoes بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
outdo بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
initialize مقدار اولیه دادن
setting up مقدار دادن به یک بیت
sets مقدار دادن به یک بیت
set مقدار دادن به یک بیت
elegant یک برنامه با کمترین مقدارحافظه اصلی طراحی یک برنامه کارا که با کم کردن تعداد دستورالعملهای بکاربرده شده برای انجام کارهای گوناگون از حداقل ممکن حافظه اصلی استفاده کند
effectuate انجام دادن صورت دادن
wake up تنظیم کردن یا شروع یا مقدار اولیه دادن
assignment معادل قرار دادن یک متغیر با یک مقدار یا رشته یا حرف
faceted code یات یک موضوع را بیان میکند با انتساب دادن به هر یک یک مقدار
assignments معادل قرار دادن یک متغیر با یک مقدار یا رشته یا حرف
stepped motor دستگاه مکانیکی که بهنگام پالس دادن به ان مقدار ثابتی می چرخد
write protect غیر ممکن کردن نوشتن روی فلاپی دیسک یا با حرکت دادن قسمت حفافت در مقابل نوشتن
to carry through انجام دادن
implement انجام دادن
to carry into execution انجام دادن
to do a thing the right way انجام دادن
furnish انجام دادن
perform انجام دادن
to make good انجام دادن
fulfill انجام دادن
implemented انجام دادن
put into practice انجام دادن
fulfit انجام دادن
to go through انجام دادن
go through انجام دادن
to follow out انجام دادن
furnishes انجام دادن
to bring to effect انجام دادن
stand to انجام دادن
effect انجام دادن
effected انجام دادن
effecting انجام دادن
carry out انجام دادن
cover انجام دادن
put inpractice انجام دادن
covers انجام دادن
make out <idiom> انجام دادن
coverings انجام دادن
chare انجام دادن
performs انجام دادن
performed انجام دادن
parform انجام دادن
to bring to an issve انجام دادن
make a reality انجام دادن
fulfill [American] انجام دادن
implementing انجام دادن
paying انجام دادن
bring into being انجام دادن
execute انجام دادن
put into effect انجام دادن
put on انجام دادن
administer انجام دادن
chars انجام دادن
accomplish انجام دادن
fulfilling انجام دادن
fulfilled انجام دادن
fulfills انجام دادن
fulfil انجام دادن
fulfils انجام دادن
implements انجام دادن
pays انجام دادن
accomplish انجام دادن
accomplishes انجام دادن
accomplishing انجام دادن
do up انجام دادن
pay انجام دادن
make something happen انجام دادن
carry into effect انجام دادن
bring inbeing انجام دادن
put ineffect انجام دادن
implement انجام دادن
carry ineffect انجام دادن
carry out انجام دادن
to put through انجام دادن
furnishing انجام دادن
char انجام دادن
actualize انجام دادن
charring انجام دادن
actualise [British] انجام دادن
manipulate با دست انجام دادن
to carry out a transaction معامله ای انجام دادن
redo دوباره انجام دادن
redid دوباره انجام دادن
go the whole hog <idiom> بطورکامل انجام دادن
on the beam <idiom> خوب انجام دادن
redoes دوباره انجام دادن
redoing دوباره انجام دادن
redone دوباره انجام دادن
lurk در خفا انجام دادن
alternate بنوبت انجام دادن
alternated بنوبت انجام دادن
alternates بنوبت انجام دادن
reworks دوباره انجام دادن
dashes بسرعت انجام دادن
dashed بسرعت انجام دادن
dash بسرعت انجام دادن
performed انجام دادن خوب یا بد
reworking دوباره انجام دادن
to do by halves ناقص انجام دادن
to toss off زود انجام دادن
To carry out to the letter . To do something very meticulously . موبه مو انجام دادن
to a one's object مقصودخودرا انجام دادن
performs انجام دادن خوب یا بد
rework دوباره انجام دادن
top خوب انجام دادن
perform انجام دادن خوب یا بد
completion of a contract انجام دادن قرارداد
to bring through خوب انجام دادن
reworked دوباره انجام دادن
overdid بیش از حد انجام دادن
manipulate بامهارت انجام دادن
serves خدمت انجام دادن
manipulated بامهارت انجام دادن
served خدمت انجام دادن
lurked در خفا انجام دادن
lurking در خفا انجام دادن
put across خوب انجام دادن
repeats دوباره انجام دادن
lurks در خفا انجام دادن
serve خدمت انجام دادن
overdoing بیش از حد انجام دادن
repeat دوباره انجام دادن
misdo ناصحیح انجام دادن
manipulates بامهارت انجام دادن
overdoes بیش از حد انجام دادن
overdo بیش از حد انجام دادن
out act بهتر انجام دادن از
solemnize باتشریفات انجام دادن
To do something on ones own . سر خود کاری را انجام دادن
do انجام دادن کفایت کردن
To take ones time over something . to do something with deliberation کاری را سر صبر انجام دادن
do something rash <idiom> بی فکر کاری را انجام دادن
redid انجام دادن مجدد چیزی
deliberated عمدا انجام دادن عمدی
speculate معاملات پرخطر انجام دادن
deliberates عمدا انجام دادن عمدی
redo انجام دادن مجدد چیزی
take the plunge <idiom> بادروغ کاری را انجام دادن
To do something hurriedly . کاری را با عجاله انجام دادن
(have the) cheek to do something <idiom> با گستاخی کاری را انجام دادن
redoing انجام دادن مجدد چیزی
redoes انجام دادن مجدد چیزی
speculating معاملات پرخطر انجام دادن
plod بازحمت کاری را انجام دادن
plodded بازحمت کاری را انجام دادن
speculates معاملات پرخطر انجام دادن
in the groove <idiom> حداکثر کار را انجام دادن
plodding بازحمت کاری را انجام دادن
heat treat انجام دادن عملیات حرارتی
plods بازحمت کاری را انجام دادن
deliberate عمدا انجام دادن عمدی
redone انجام دادن مجدد چیزی
speculated معاملات پرخطر انجام دادن
deliberating عمدا انجام دادن عمدی
to go to رسیدگی کردن انجام دادن
to serve one's term خدمت خودرا انجام دادن
to shuffle throuch shun بدشواری انجام دادن پرهیزکردن از
administering انجام دادن اعدام کردن
to stand to one's duty وفیفه خودرا انجام دادن
terrorize با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
terrorising با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
terrorises با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com