English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 219 (14 milliseconds)
English Persian
despatched انجام سریع
despatches انجام سریع
despatching انجام سریع
dispatch انجام سریع
dispatched انجام سریع
dispatches انجام سریع
Search result with all words
number انجام محاسبات سریع
numbers انجام محاسبات سریع
math CI مخصوص که به سیستم اضافه میشود تا توابع ریاضی را سریع تر از CPU استاندارد انجام دهد
maths CI مخصوص که به سیستم اضافه میشود تا توابع ریاضی را سریع تر از CPU استاندارد انجام دهد
addressing استفاده از کلمه آدرس کوتاهتر از معمول تا عمل کشف آدرس سریع تر انجام شود
fast که کارش را خیلی سریع انجام میدهد
fasted که کارش را خیلی سریع انجام میدهد
fastest که کارش را خیلی سریع انجام میدهد
fasts که کارش را خیلی سریع انجام میدهد
coprocessor پردازندهای که نتایج عملیات ریاضی را سریع تر از بخش ALU از CPU انجام میدهد
gallium arsenide ماده جدید برای ساختار قطعه که عملیات را سریع تر از قط عات سیلیکف انجام میدهد
prescan خصوصیت بیشتر اسکنرهای مسط ح که اسکن سریع و با realution کم انجام می دهند تا نمونه اصلی را مجدد بررسی کنید یا ناحیهای که باید بهتر اسکن شود مشخص کنید
go great guns <idiom> موفقیت آمیز،انجام کاری خیلی سریع یا خیلی سخت
Other Matches
rollover استفاده از بافر بین صفحه کلیدوکامپیوتر برای تامین ذخیره سریع کلیدبرای ماشین نویسهای سریع که چندین کلید را خیلی سریع انتخاب می کنند
marine express کالای سریع الحرکت از راه دری_ا سیستم حمل و نقل سریع دریایی
dma اتصال سریع و مستقیم بین رسانه جانبی سریع و حافظه اصلی کامپیوتر که مانع دستیابی به توابع خواندن داده میشود
dma CI واسط که ارسال داده سریع بین رسانه جانبی سریع و حافظه اصلی فراهم میکند معمولاگ کنترولی از طریق CPU متوقف میشود
snap pass پاس سریع با پیچش سریع مچ
speediness سریع السیر سریع
speedy سریع السیر سریع
fail انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
failed انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
fails انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
qui facit per alium facit perse کسی که کاری را بوسیله دیگری انجام بدهد خودش ان را انجام داده است
like a duck takes the water [Idiom] کاری را تند یاد بگیرند انجام بدهند و از انجام دادن آن لذت ببرند
automate نصب ماشین هایی که کار نهایی را که قبلاگ افراد انجام می دادند انجام دهند
automated نصب ماشین هایی که کار نهایی را که قبلاگ افراد انجام می دادند انجام دهند
automates نصب ماشین هایی که کار نهایی را که قبلاگ افراد انجام می دادند انجام دهند
automating نصب ماشین هایی که کار نهایی را که قبلاگ افراد انجام می دادند انجام دهند
failures انجام ندادن کاری که باید انجام شود
failure انجام ندادن کاری که باید انجام شود
gurantee عبارت از ان است که دولت یا دولتهایی طی معاهدهای متعهد شوند که انچه را قادر باشند جهت انجام امر معینی انجام دهند
robots وسیلهای که برای انجام یک سری امور تولیدی که مشابه کارهای انجام شده توسط افراد است برنامه ریزی میشود
robot وسیلهای که برای انجام یک سری امور تولیدی که مشابه کارهای انجام شده توسط افراد است برنامه ریزی میشود
scratch one's back <idiom> کاری را برای کسی انجام دادن به امید اینکه اوهم برای تو انجام دهد
upward compatible اصلاحی به این معنی که یک سیستم کامپیوتری یا غستگاه جانبی قادر است هر کاری راکه مدل قبلی انجام می داده انجام داده و علاوه بر ان عملکردهای بیشتری هم داشته باشد سازگاری رو به پیشرفت
retention money مقدار پولی که کارفرما جهت حسن انجام کار پیمانکار نگه میدارد واین مقدار درصدی ازکل قرارداد است که حسن انجام کار نامیده میشود
query 1-پنجرهای که در صورت بروز خطا فاهر میشود, برای پردازش از کاربر که چه علی باید انجام شود. 2-پنجرهای با مکان هایی که کاربر کند تا در پایگاه جستجو انجام شود
queries 1-پنجرهای که در صورت بروز خطا فاهر میشود, برای پردازش از کاربر که چه علی باید انجام شود. 2-پنجرهای با مکان هایی که کاربر کند تا در پایگاه جستجو انجام شود
queried 1-پنجرهای که در صورت بروز خطا فاهر میشود, برای پردازش از کاربر که چه علی باید انجام شود. 2-پنجرهای با مکان هایی که کاربر کند تا در پایگاه جستجو انجام شود
querying 1-پنجرهای که در صورت بروز خطا فاهر میشود, برای پردازش از کاربر که چه علی باید انجام شود. 2-پنجرهای با مکان هایی که کاربر کند تا در پایگاه جستجو انجام شود
continue ادامه دادن چیزی یا انجام دادن چیزی که زودتر انجام می دادید
continues ادامه دادن چیزی یا انجام دادن چیزی که زودتر انجام می دادید
rather سریع تر
accelerators سریع
sudden سریع
prompts سریع
spanking سریع
spankings سریع
prompt سریع
swift سریع
prompted سریع
gleg سریع
wing footed سریع
galloping سریع
swifter سریع
snell سریع
swiftest سریع
rapid سریع
accelerator سریع
swifts سریع
sweepy سریع
ripostes ضربت سریع
riposting ضربت سریع
bullets توپ سریع
precipitating خیلی سریع
bullet توپ سریع
precipitated خیلی سریع
precipitates خیلی سریع
pirouettes چرخ سریع
slashed ضربه سریع
quickstep گام سریع
converts پاسکاری سریع
convert پاسکاری سریع
converting پاسکاری سریع
converted پاسکاری سریع
braided حرکت سریع
braids حرکت سریع
fleet عبور سریع
fleets عبور سریع
speeds سریع کارکردن
speeding سریع کارکردن
speed سریع کارکردن
slash ضربه سریع
braid حرکت سریع
slashes ضربه سریع
glimpse نگاه سریع
glimpsed نگاه سریع
glimpses نگاه سریع
glimpsing نگاه سریع
precipitate خیلی سریع
riposted ضربت سریع
expresses سریع صریح
expresses سریع السیر
expressed سریع صریح
expressed سریع السیر
express سریع صریح
express سریع السیر
expressing سریع السیر
expressing سریع صریح
rough and ready سریع العمل
fleeting سریع الزوال
fleetingly سریع الزوال
raiding تک نفوذی سریع
raids تک نفوذی سریع
scamper پرواز سریع
raided تک نفوذی سریع
couriers پیک سریع
courier پیک سریع
accelerated depreciation استهلاک سریع
quickest تند و سریع
slap ضربت سریع
slapped ضربت سریع
slapping ضربت سریع
slaps ضربت سریع
scampered پرواز سریع
pirouette چرخ سریع
scampering پرواز سریع
raid تک نفوذی سریع
scampers پرواز سریع
quick جلد سریع
quick تند و سریع
quicker جلد سریع
quicker تند و سریع
quickest جلد سریع
riposte ضربت سریع
snapback بهبودی سریع
fast neutron نوترون سریع
sneak raid دستبرد سریع
hypernoea تنفس سریع
hotshot بارکشی سریع
highflyer دلیجان سریع
operation immediate اقدام سریع
repost ضربت سریع
rathe زود رس سریع
rath زود رس سریع
rapid transit شطرنج سریع
highflier دلیجان سریع
fast moving depression کمفشاری سریع
high speed سریع السیر
rapid access با دستیابی سریع
progressive chess شطرنج سریع
winder دویدن سریع
windstorm باد سریع
skitter حرکت سریع
accelofilter صافی سریع
accelerated depreciation استهلاک سریع
lightning chess شطرنج سریع
continuate سریع الاتصال
wind sprint تمرین دو سریع
fast access با دستیابی سریع
polypnea تنفس سریع
high velocity drop بارریزی سریع
fast سریع السیر
rapid fire تیر سریع
high speed printer چاپگر سریع
prompted سریع عاجل
prompts سریع عاجل
quick recovery بهبود سریع
prompted سریع کردن
high speed traffic ترافیک سریع
high speed traffic امد شد سریع
prompt سریع کردن
high speed دنده سریع
fasted سریع السیر
quick recovery رونق سریع
prompts سریع کردن
rapid scanning تقطیع سریع
posthaste سریع السیر
fasts سریع السیر
fastest سریع السیر
quick fire تیر سریع
rapid flow جریان سریع
prompt سریع عاجل
jabbing ضربه سریع مستقیم
cut تغییر سمت سریع
fungoid دارای رشد سریع
jab ضربه سریع مستقیم
promptitude سریع العملی زرنگی
high speed trafic رفت و امد سریع
honker نوعی اتومبیل سریع
streamliner قطار سریع وشیک
cuts تغییر سمت سریع
rapid سریع العمل چابک
jabs ضربه سریع مستقیم
jabbed ضربه سریع مستقیم
line surge جریان سریع و غیرعادی خط
whisk حرکت سریع و جزیی
wildfire اتش سریع و پر زور
rapid transit حمل و نقل سریع
flashes معدن موازی سریع A/D.
flashed معدن موازی سریع A/D.
flash معدن موازی سریع A/D.
quenching سریع خنک کردن
rapid eye movements حرکات سریع چشم
quicksort مرتب کردن سریع
quick access memory حافظه دستیابی سریع
quick break fuse فیوز قطع سریع
quick break switch کلید قطع سریع
slew گردش سریع توپ
rubdown مالش سریع بدن
make flush شستن با جریان سریع
raids تک سریع تاخت و تاز
jetting پرش اب جریان سریع
raiding تک سریع تاخت و تاز
jetted پرش اب جریان سریع
raided تک سریع تاخت و تاز
jets پرش اب جریان سریع
raid تک سریع تاخت و تاز
jet پرش اب جریان سریع
skiff قایق سریع السیر
whisks حرکت سریع و جزیی
scatback توپدار سریع و فراری
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com