English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 234 (15 milliseconds)
English Persian
multiplied انجام عمل ضرب یک عدد در دیگری
multiplies انجام عمل ضرب یک عدد در دیگری
multiply انجام عمل ضرب یک عدد در دیگری
multiplying انجام عمل ضرب یک عدد در دیگری
Search result with all words
interlock رسانه امنیتی که بخشی از ورودی است و به کلمه رمز نیاز دارد تا وسیله کار دیگری انجام دهد تا کار جاری تمام شود
interlocked رسانه امنیتی که بخشی از ورودی است و به کلمه رمز نیاز دارد تا وسیله کار دیگری انجام دهد تا کار جاری تمام شود
interlocking رسانه امنیتی که بخشی از ورودی است و به کلمه رمز نیاز دارد تا وسیله کار دیگری انجام دهد تا کار جاری تمام شود
interlocks رسانه امنیتی که بخشی از ورودی است و به کلمه رمز نیاز دارد تا وسیله کار دیگری انجام دهد تا کار جاری تمام شود
trust تاسیس به خصوصی است در حقوق انگلوساکسون که در ان شخصی مالی را به شخص دیگری منتقل میکند واین شخص متعهد میشودامور خاصی را نسبت به شخص ثالث انجام دهد و یابه طور کلی اموری را که مورد نظر موسس بوده بجااورد
trusted تاسیس به خصوصی است در حقوق انگلوساکسون که در ان شخصی مالی را به شخص دیگری منتقل میکند واین شخص متعهد میشودامور خاصی را نسبت به شخص ثالث انجام دهد و یابه طور کلی اموری را که مورد نظر موسس بوده بجااورد
trusts تاسیس به خصوصی است در حقوق انگلوساکسون که در ان شخصی مالی را به شخص دیگری منتقل میکند واین شخص متعهد میشودامور خاصی را نسبت به شخص ثالث انجام دهد و یابه طور کلی اموری را که مورد نظر موسس بوده بجااورد
piracy هرعملی که کارگران یا سرنشینان کشتی علیه کشتی خود انجام دهند استفاده غیر قانونی از تالیف دیگری برای تالیف کتاب یارساله و غیره
print چاپ خودکار تعدادی متن مختلف در صف با سرعت طبیعی چاپگر وقتی کامپیوتر کار دیگری انجام میدهد
printed چاپ خودکار تعدادی متن مختلف در صف با سرعت طبیعی چاپگر وقتی کامپیوتر کار دیگری انجام میدهد
prints چاپ خودکار تعدادی متن مختلف در صف با سرعت طبیعی چاپگر وقتی کامپیوتر کار دیگری انجام میدهد
emulate کپی کردن یا رفتار مشابه با چیز دیگری انجام دادن
emulated کپی کردن یا رفتار مشابه با چیز دیگری انجام دادن
emulates کپی کردن یا رفتار مشابه با چیز دیگری انجام دادن
emulating کپی کردن یا رفتار مشابه با چیز دیگری انجام دادن
outdo بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
outdoes بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
outdoing بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
lock up وضعیتی که در ان امکان انجام عمل دیگری نمیباشد
qui facit per alium facit perse کسی که کاری را بوسیله دیگری انجام بدهد خودش ان را انجام داده است
retorsion عملی است که یک دولت در مقابل عمل دولت دیگری انجام میدهد وعمل اخیر کاملا" مشابه رفتاری است که از دولت اولی سر زده بوده است
personal assistant فردی که کارهای دفتری و مدیریتی برای فرد دیگری انجام میدهد
farm out <idiom> شخص دیگری برای انجام کار
play into someone's hands <idiom> (به کسی یاری وکمک رساندن)انجام کاری که به شخص دیگری سود برساند
would just as soon <idiom> توجیح انجام یک چیزدر مقابل دیگری
reach out with an olive branch [انجام دادن کار یا گفتن چیزی که نشان میدهد شما میخواهید به ناسازگاری با دیگری خاتمه دهید.]
reach out with an olive branch <idiom> [انجام دادن کار یا گفتن چیزی که نشان میدهد شما میخواهید به ناسازگاری با دیگری خاتمه دهید.]
emulating <adj.> <pres-p.> [رفتار مشابه با چیز دیگری انجام دادن]
mimicking <adj.> <pres-p.> [رفتار مشابه با چیز دیگری انجام دادن]
pantomiming <adj.> <pres-p.> [رفتار مشابه با چیز دیگری انجام دادن]
Other Matches
subrogate بجای دیگری تعهداتی بعهده گرفتن جانشین دیگری کردن
letters نوشته ارسالی از کسی به دیگری یا از کامپیوتر به دیگری برای اطلاع رسانی یا ارسال دستور یا..
recode کد کردن برنامهای که برای سیستم دیگری کد شده باشد , به طوری که دیگری هم کار کند
letter نوشته ارسالی از کسی به دیگری یا از کامپیوتر به دیگری برای اطلاع رسانی یا ارسال دستور یا..
to pass one's word for another از طرف دیگری قول دادن ضمانت دیگری را کردن
piracy چاپ کردن تالیف دیگری بدون اجازه تقلید غیر قانونی اثر دیگری privateer
fail انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
fails انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
failed انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
like a duck takes the water [Idiom] کاری را تند یاد بگیرند انجام بدهند و از انجام دادن آن لذت ببرند
automate نصب ماشین هایی که کار نهایی را که قبلاگ افراد انجام می دادند انجام دهند
automating نصب ماشین هایی که کار نهایی را که قبلاگ افراد انجام می دادند انجام دهند
automates نصب ماشین هایی که کار نهایی را که قبلاگ افراد انجام می دادند انجام دهند
automated نصب ماشین هایی که کار نهایی را که قبلاگ افراد انجام می دادند انجام دهند
failure انجام ندادن کاری که باید انجام شود
failures انجام ندادن کاری که باید انجام شود
gurantee عبارت از ان است که دولت یا دولتهایی طی معاهدهای متعهد شوند که انچه را قادر باشند جهت انجام امر معینی انجام دهند
robots وسیلهای که برای انجام یک سری امور تولیدی که مشابه کارهای انجام شده توسط افراد است برنامه ریزی میشود
robot وسیلهای که برای انجام یک سری امور تولیدی که مشابه کارهای انجام شده توسط افراد است برنامه ریزی میشود
countersignature امضای پس ازامضای دیگری تصدیق امضای دیگری
scratch one's back <idiom> کاری را برای کسی انجام دادن به امید اینکه اوهم برای تو انجام دهد
upward compatible اصلاحی به این معنی که یک سیستم کامپیوتری یا غستگاه جانبی قادر است هر کاری راکه مدل قبلی انجام می داده انجام داده و علاوه بر ان عملکردهای بیشتری هم داشته باشد سازگاری رو به پیشرفت
retention money مقدار پولی که کارفرما جهت حسن انجام کار پیمانکار نگه میدارد واین مقدار درصدی ازکل قرارداد است که حسن انجام کار نامیده میشود
query 1-پنجرهای که در صورت بروز خطا فاهر میشود, برای پردازش از کاربر که چه علی باید انجام شود. 2-پنجرهای با مکان هایی که کاربر کند تا در پایگاه جستجو انجام شود
queries 1-پنجرهای که در صورت بروز خطا فاهر میشود, برای پردازش از کاربر که چه علی باید انجام شود. 2-پنجرهای با مکان هایی که کاربر کند تا در پایگاه جستجو انجام شود
queried 1-پنجرهای که در صورت بروز خطا فاهر میشود, برای پردازش از کاربر که چه علی باید انجام شود. 2-پنجرهای با مکان هایی که کاربر کند تا در پایگاه جستجو انجام شود
querying 1-پنجرهای که در صورت بروز خطا فاهر میشود, برای پردازش از کاربر که چه علی باید انجام شود. 2-پنجرهای با مکان هایی که کاربر کند تا در پایگاه جستجو انجام شود
continues ادامه دادن چیزی یا انجام دادن چیزی که زودتر انجام می دادید
continue ادامه دادن چیزی یا انجام دادن چیزی که زودتر انجام می دادید
mission , oriented لازم برای انجام ماموریت ضروری برای انجام ماموریت
tother دیگری
another دیگری
third به دیگری
t' other دیگری
thirds به دیگری
others متفاوت دیگری
heteronomous پیروقانون دیگری
other متفاوت دیگری
We have no other way (alternative). را ه دیگری نداریم
consecutively یکی پس از دیگری
common of pasturage حق چرادرزمین دیگری
follow suit <idiom> از دیگری تقلیدکردن
onother's money پول دیگری
at second hand از قول دیگری
at another time در زمان دیگری
in turn <idiom> یکی پس از دیگری
let a praise thee بگذارد دیگری تورابستاید
take the words out of someone's mouth <idiom> حرف دیگری راقاپیدن
pestiferous فاسدکننده اخلاق دیگری
ratio نسبت یک عدد به دیگری
ratios نسبت یک عدد به دیگری
personifying رل دیگری بازی کردن
eye baby دیگری که به او نگاه میکند
heteronomy پیروی از قانون دیگری
release اعراض از حق به نفع دیگری
released اعراض از حق به نفع دیگری
releases اعراض از حق به نفع دیگری
converted تغییر چیزی به دیگری
impersonating خودرابجای دیگری جا زدن
through the grapevine <idiom> از اشخاص دیگری پرسیدن
transplanting درجای دیگری نشاندن
transplants درجای دیگری نشاندن
transports انتقال از یک مسیر به دیگری
convert تغییر چیزی به دیگری
transporting انتقال از یک مسیر به دیگری
detinue ضبط مال دیگری
transported انتقال از یک مسیر به دیگری
transport انتقال از یک مسیر به دیگری
another kettle of fish <idiom> کاملا متفاوت از دیگری
impersonate خودرابجای دیگری جا زدن
impersonated خودرابجای دیگری جا زدن
impersonates خودرابجای دیگری جا زدن
predecease مرگ قبل از دیگری
personify رل دیگری بازی کردن
another کسی [چیز] دیگری
shuffle off بدوش دیگری گذاردن
to feel for another برای دیگری متاثرشدن
converts تغییر چیزی به دیگری
breach of close تجاوز به ملک دیگری
personifies رل دیگری بازی کردن
one after a یکی درپی دیگری
transplanted درجای دیگری نشاندن
serially یکی پس از دیگری یا در سری
sequentially یکی پس از دیگری به ترتیب
it is of a different kind قسم دیگری است
transplant درجای دیگری نشاندن
converting تغییر چیزی به دیگری
breach of a close تجاوز به ملک دیگری
i had no a شق دیگری نبودکه اختیارکنم
predecease قبل از دیگری مردن
highbinder جاسوس یا مراقب دیگری
assumpsit تقبل دیون دیگری
metonymy ذکرکلمهای بمنظور دیگری
copycat <idiom> تقلید از شخص دیگری
alternately تغییر از یکی به دیگری
one country or another این یا یک کشور دیگری
follow in one's footsteps (tracks) <idiom> دنبال روی دیگری
personified رل دیگری بازی کردن
i had no a چاره دیگری نداشتم
subtraction کم کردن یک عدد از دیگری
right of way حق عبور از روی ملک دیگری
new person <idiom> شخص دیگری شدن ،بهترشدن
rights of way حق عبور از روی ملک دیگری
be a carbon copy <idiom> دقیقا مثل دیگری بودن
foist چیزی را بجای دیگری جا زدن
to be moved to another school به آموزشگاه دیگری فرستاده شدن
to transubstantiate به جسم دیگری تبدیل کردن
rephrase به طرز دیگری بیان کردن
rephrased به طرز دیگری بیان کردن
put words in one's mouth <idiom> چیزی را از زبان کس دیگری گفتن
to connect with a flight به پرواز [دیگری] وصل شدن
drag in <idiom> پا فشاری روی موضوع دیگری
hold at disposal در اختیار دیگری نگهداری کردن
i have no other place to go جای دیگری ندارم که بروم
inherits وارث شدن از دیگری گرفتن
inheriting وارث شدن از دیگری گرفتن
inherit وارث شدن از دیگری گرفتن
pass the buck <idiom> مسئولیت خودرا به دیگری دادن
multiplicand عددی که در دیگری ضرب شود
unless otherwise agreed اگر توافق دیگری نباشد
rub off <idiom> به شخص دیگری انتقال دادن
passing off به اسم دیگری معامله کردن
impersonation نقش دیگری رابازی کردن
rephrases به طرز دیگری بیان کردن
ghostwrite بنام شخص دیگری نوشتن
rephrasing به طرز دیگری بیان کردن
outdistancing خیلی جلوتر از دیگری افتادن
outdistances خیلی جلوتر از دیگری افتادن
outdistanced خیلی جلوتر از دیگری افتادن
throw down the gauntlet <idiom> به مبارزه یا چیز دیگری طلبیدن
personifier مجسم کننده شخصیت دیگری
he took a different view نظریه دیگری اتخاذ کرد
personator کسیکه خودرابنام دیگری قلمدادمیکند
unless you are otherwise engaged اگر کار دیگری نداری
relative آنچه با دیگری مقایسه شود
object ترتیب عبور پیام ها از یک شی به دیگری
overlaps پوشاندن بخشی از چیزی با دیگری
transfusable قابل تزریق در جسم دیگری
objected ترتیب عبور پیام ها از یک شی به دیگری
pur autre vie برای مدت عمر دیگری
to t. بحقوق دیگری تجاوز کردن
transmission ارسال سیگنال ها از یک وسیله به دیگری
objecting ترتیب عبور پیام ها از یک شی به دیگری
to shift a burden کاری رابدوش دیگری گذاشتن
transfusible قابل تزریق در جسم دیگری
direct objects ترتیب عبور پیام ها از یک شی به دیگری
indirect objects ترتیب عبور پیام ها از یک شی به دیگری
transubstantiate بجسم دیگری تبدیل کردن
overlap پوشاندن بخشی از چیزی با دیگری
overlapped پوشاندن بخشی از چیزی با دیگری
match تنظیم ثبات معادل با دیگری
objects ترتیب عبور پیام ها از یک شی به دیگری
transmissions ارسال سیگنال ها از یک وسیله به دیگری
sublease به مستاجر دیگری اجاره دادن
suffragan تابع منطقه یاقسمت دیگری
matches تنظیم ثبات معادل با دیگری
delay یچ بسته به دیگری عبور میکند
are these a more apples هیچ سیب دیگری هست
delaying یچ بسته به دیگری عبور میکند
delays یچ بسته به دیگری عبور میکند
augmenter مقداری که به دیگری اضافه میشود
interrupts حرف دیگری را قطع کردن
interrupting حرف دیگری را قطع کردن
common of piscary حق ماهی گیری درابهای دیگری
reword باواژههای دیگری بیان کردن
globally را با دیگری در متن عوض میکند
global را با دیگری در متن عوض میکند
message اطلاع تارسالی از شخصی به دیگری
relocation انتقال به محل دیگری ازحافظه
messages اطلاع تارسالی از شخصی به دیگری
interrupt حرف دیگری را قطع کردن
rehousing به جای دیگری اسکان دادن
girlfriend زنی که دوست زن دیگری است
vicariousness خود را به جای دیگری گذاشتن
vicarious authority اختیار از طرف دیگری نمایندگی
transmutation تبدیل عنصری بعنصر دیگری
vest واگذاری حقی یامالی به دیگری
vests واگذاری حقی یامالی به دیگری
staged اجرای به ترتیب یکی پس از دیگری
girlfriends زنی که دوست زن دیگری است
proxy بنمایندگی دیگری رای دادن
outdistance خیلی جلوتر از دیگری افتادن
to play off از سر خود وا کردن و بجان دیگری انداختن
bloodsucker کسی که از دیگری پول بیرون میکشد
to exchange something [for something] مبادله کردن [چیزی را با چیز دیگری]
to exchange something [for something] معاوضه کردن [چیزی را با چیز دیگری]
to rap on the table دست یا چیز دیگری روی زمین
self adjustment انطباق خود بامحیط یا چیز دیگری
simultaneous آنچه همزمان با چیز دیگری رخ میدهد
converts معکوس کردن بکیش دیگری اوردن
killjoys کسی که عیش دیگری را منقص میکند
killjoy کسی که عیش دیگری را منقص میکند
loan word واژهای که از زبان دیگری گرفته باشد
That's quite another matter. این که کاملا موضوع دیگری است.
voyager مسافر کشتی یا وسیله مسافری دیگری
freeload <idiom> پذیرش غذا وخانه باهزینه دیگری
modulus باقی مانده پس از تقسیم یک عدد بر دیگری
synchronous آنچه همان با دیگری اجرا شود.
sequential عملیاتی که یکی پس از دیگری اجرا می شوند
That's another story. این داستان [قضیه] دیگری است.
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com