Total search result: 203 (4 milliseconds) |
|
|
|
English |
Persian |
fail |
انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن |
failed |
انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن |
fails |
انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن |
|
|
Other Matches |
|
failures |
انجام ندادن کاری که باید انجام شود |
failure |
انجام ندادن کاری که باید انجام شود |
underact |
درست انجام ندادن |
We don't do things by halves. |
کاری را ناقص انجام ندادن |
We don't do things by half-measures. |
کاری را ناقص انجام ندادن |
We don't do things halfway. |
کاری را ناقص انجام ندادن |
We don't do half-ass job [American E] [derogatory] |
کاری را ناقص انجام ندادن |
chicken out <idiom> |
از ترس کاری را انجام ندادن |
let go <idiom> |
به حال خود گذاشتن ،هیچ کاری درمورد چیزی انجام ندادن |
backlogs |
کاری که باید انجام شود |
load |
کاری که باید انجام شود |
backlog |
کاری که باید انجام شود |
loads |
کاری که باید انجام شود |
to have to bite the bullet <idiom> |
باید انجام کاری سخت یا ناخوشایند را پذیرفت |
to bite the bullet <idiom> |
باید انجام کاری سخت یا ناخوشایند را پذیرفت تا بتوان به مقصد اصلی رسید |
qui facit per alium facit perse |
کسی که کاری را بوسیله دیگری انجام بدهد خودش ان را انجام داده است |
like a duck takes the water [Idiom] |
کاری را تند یاد بگیرند انجام بدهند و از انجام دادن آن لذت ببرند |
specification |
مین شود یا کاری که باید انجام شود |
scratch one's back <idiom> |
کاری را برای کسی انجام دادن به امید اینکه اوهم برای تو انجام دهد |
stop |
انجام ندادن عملی |
stops |
انجام ندادن عملی |
stopped |
انجام ندادن عملی |
stopping |
انجام ندادن عملی |
buggered |
قطعا کاریرا انجام ندادن |
underplay |
نقش خود رابخوبی انجام ندادن |
underplaying |
نقش خود رابخوبی انجام ندادن |
underplays |
نقش خود رابخوبی انجام ندادن |
underplayed |
نقش خود رابخوبی انجام ندادن |
upward compatible |
اصلاحی به این معنی که یک سیستم کامپیوتری یا غستگاه جانبی قادر است هر کاری راکه مدل قبلی انجام می داده انجام داده و علاوه بر ان عملکردهای بیشتری هم داشته باشد سازگاری رو به پیشرفت |
query |
1-پنجرهای که در صورت بروز خطا فاهر میشود, برای پردازش از کاربر که چه علی باید انجام شود. 2-پنجرهای با مکان هایی که کاربر کند تا در پایگاه جستجو انجام شود |
queries |
1-پنجرهای که در صورت بروز خطا فاهر میشود, برای پردازش از کاربر که چه علی باید انجام شود. 2-پنجرهای با مکان هایی که کاربر کند تا در پایگاه جستجو انجام شود |
queried |
1-پنجرهای که در صورت بروز خطا فاهر میشود, برای پردازش از کاربر که چه علی باید انجام شود. 2-پنجرهای با مکان هایی که کاربر کند تا در پایگاه جستجو انجام شود |
querying |
1-پنجرهای که در صورت بروز خطا فاهر میشود, برای پردازش از کاربر که چه علی باید انجام شود. 2-پنجرهای با مکان هایی که کاربر کند تا در پایگاه جستجو انجام شود |
ignored |
تشخیص ندان یا انجام ندادن آنچه دیگران می گویند |
ignores |
تشخیص ندان یا انجام ندادن آنچه دیگران می گویند |
ignoring |
تشخیص ندان یا انجام ندادن آنچه دیگران می گویند |
ignore |
تشخیص ندان یا انجام ندادن آنچه دیگران می گویند |
entry |
موقعیتی که باید پیش از ورود یک تابع انجام شود |
initial |
موقعیتی که باید پیش از انجام یک تابع برقرار باشد |
process |
تعداد کارهایی که باید انجام شوند تا به هدف رسید |
initialed |
موقعیتی که باید پیش از انجام یک تابع برقرار باشد |
initialled |
موقعیتی که باید پیش از انجام یک تابع برقرار باشد |
initialing |
موقعیتی که باید پیش از انجام یک تابع برقرار باشد |
initials |
موقعیتی که باید پیش از انجام یک تابع برقرار باشد |
initialling |
موقعیتی که باید پیش از انجام یک تابع برقرار باشد |
processes |
تعداد کارهایی که باید انجام شوند تا به هدف رسید |
disoblige |
دل کسی راشکستن تقاضای کسی را انجام ندادن منت ننهادن بر |
action |
انجام کاری |
actions |
انجام کاری |
authority |
توانایی انجام کاری |
achieving |
موفقیت در انجام کاری |
achieved |
موفقیت در انجام کاری |
about to do something <idiom> |
درحال انجام کاری |
achieves |
موفقیت در انجام کاری |
mind to do a thing |
اماده انجام کاری |
achieve |
موفقیت در انجام کاری |
sleeps |
پیش از انجام کاری |
sleeping |
پیش از انجام کاری |
sleep |
پیش از انجام کاری |
to stop [doing something] |
ایستادن [از انجام کاری] |
capable |
توانایی انجام کاری |
mode of execution |
روش انجام کاری |
operates |
بخشی از دستور کد ماشین که عملی که باید انجام شود را معرفی میکند |
op code |
بخشی از دستور کد ماشین که عملی که باید انجام شود را مشخص میکند |
operated |
بخشی از دستور کد ماشین که عملی که باید انجام شود را معرفی میکند |
operate |
بخشی از دستور کد ماشین که عملی که باید انجام شود را معرفی میکند |
operation |
بخشی از دستور کد ماشین که عملی باید انجام شود را مشخص میکند |
supererogation |
انجام کاری بیش از حد وفیفه |
feel up to (do something) <idiom> |
توانایی انجام کاری رانداشتن |
having |
باعث انجام کاری شدن |
to intend to do something |
قصد انجام کاری را داشتن |
fall over oneself <idiom> |
کاملا مشتاق انجام کاری |
terrorises |
با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن |
to be looking to do something |
قصد انجام کاری را داشتن |
to propose to do something |
قصد انجام کاری را داشتن |
do something rash <idiom> |
بی فکر کاری را انجام دادن |
(have the) cheek to do something <idiom> |
با گستاخی کاری را انجام دادن |
dead set against something <idiom> |
کاملا مصمم در انجام کاری |
the way of doing something |
به روشی کاری را انجام دادن |
have |
باعث انجام کاری شدن |
authorization |
اجازه یا توانایی انجام کاری |
to mean to do something |
منظور انجام کاری را داشتن |
make one's bed and lie in it <idiom> |
مسئول انجام کاری بودن |
chip |
قط عاتی که با هم کاری را انجام می دهند |
chips |
قط عاتی که با هم کاری را انجام می دهند |
spadework |
کاری که با بیل انجام میدهند |
potential <adj.> |
[توانایی برای انجام کاری] |
to stop [doing something] |
توقف کردن [از انجام کاری] |
wit's end <idiom> |
ندانستن که چه کاری را انجام بدهند |
do something to one's hearts's content |
کاری را حسابی انجام دادن |
authorisations |
اجازه یا توانایی انجام کاری |
raise Cain <idiom> |
کمک ،کاری انجام دادن |
sit tight <idiom> |
صبور برای انجام کاری |
undertake |
توافق برای انجام کاری |
undertaken |
توافق برای انجام کاری |
undertakes |
توافق برای انجام کاری |
planning |
سازماندهی نحوه انجام کاری |
take one's time <idiom> |
انجام کاری بدون عجله |
take the plunge <idiom> |
بادروغ کاری را انجام دادن |
take turns <idiom> |
انجام کاری با همکاری یکدیگر |
to aim to do something |
قصد انجام کاری را داشتن |
to do a good job |
کاری را خوب انجام دادن |
to be about to do something |
قصد انجام کاری را داشتن |
To take ones time over something . to do something with deliberation |
کاری را سر صبر انجام دادن |
slurring |
باعجله کاری را انجام دادن |
To do something hurriedly . |
کاری را با عجاله انجام دادن |
slurred |
باعجله کاری را انجام دادن |
slur |
باعجله کاری را انجام دادن |
to be about to do something |
در صدد انجام کاری بودن |
To do something on ones own . |
سر خود کاری را انجام دادن |
plods |
بازحمت کاری را انجام دادن |
To do something with ease(easily). |
کاری را به آسانی انجام دادن |
To do something on the sly (in secret). |
کاری را پنهان انجام دادن |
capability |
قادر به انجام کاری بودن |
cinch |
کاری که با سهولت انجام شود |
plod |
بازحمت کاری را انجام دادن |
slurs |
باعجله کاری را انجام دادن |
plodded |
بازحمت کاری را انجام دادن |
plodding |
بازحمت کاری را انجام دادن |
terrorizes |
با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن |
to propose to do something |
در صدد انجام کاری بودن |
terrorize |
با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن |
to intend to do something |
در صدد انجام کاری بودن |
to be looking to do something |
در صدد انجام کاری بودن |
to be looking to do something |
در نظر انجام کاری را داشتن |
to intend to do something |
در نظر انجام کاری را داشتن |
terrorized |
با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن |
terrorising |
با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن |
terrorised |
با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن |
to propose to do something |
در نظر انجام کاری را داشتن |
terrorizing |
با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن |
connective |
نشانه بین دو عملوند که نشان دهنده عملی است که باید انجام شود |
agendas |
لیستی از کارها و قرارهای ملاقات یا فعالیتها که باید در یک روز مشخص انجام شوند |
agenda |
لیستی از کارها و قرارهای ملاقات یا فعالیتها که باید در یک روز مشخص انجام شوند |
bar |
توقف کسی برای انجام کاری |
to undertake to do something |
رسما متعهد به انجام کاری شدن |
technique |
روش با مهارت برای انجام کاری |
set the world on fire <idiom> |
کاری فوق العاده انجام دادن |
facility |
قادر به انجام کاری به سادگی بودن |
swim against the tide/current <idiom> |
کاری متفاوت از دیگران انجام دادن |
taskwork |
کاری که بعنوان وفیفه انجام میشود |
shove down one's throat <idiom> |
اجبارکسی به کاری که نمیخواهد انجام دهد |
see to it <idiom> |
مسئولیت انجام کاری را برعهده گرفتن |
decision |
تصمیم گیری برای انجام کاری |
authorizing |
اجازه دادن برای انجام کاری |
decisions |
تصمیم گیری برای انجام کاری |
bars |
توقف کسی برای انجام کاری |
operation |
دستور برنامه که کاری انجام نمیدهد |
forcing |
مجبور کردن کسی به انجام کاری |
to goad somebody into something |
کسی را به انجام کاری تحریک کردن |
null |
دستور برنامه کد کاری انجام نمیدهد |
to goad somebody doing something |
کسی را به انجام کاری تحریک کردن |
to invite somebody to do something |
از کسی تقاضا انجام کاری را کردن |
to purpose something |
هدف چیزی [انجام کاری] را داشتن |
force |
مجبور کردن کسی به انجام کاری |
alternatives |
دیگر کاری نمیتوانیم انجام دهیم |
turn out <idiom> |
رفتن برای دیدن یا انجام کاری |
forces |
مجبور کردن کسی به انجام کاری |
beat someone to the punch (draw) <idiom> |
قبل از هرکسی کاری را انجام دادن |
authorize |
اجازه دادن برای انجام کاری |
brushwork |
هر کاری که با قلممو یا خاره انجام شود |
helped |
روش آسانتر برای انجام کاری |
To meet a deadline . |
تا مهلت مقرر کاری را انجام دادن |
to be in a position to do something |
موقعیتش باشد که کاری را انجام بدهند |
invoked |
تقاضا از کسی برای انجام کاری |
invoke |
تقاضا از کسی برای انجام کاری |
get around to <idiom> |
بالاخره زمان انجام کاری را یافتن |
head start <idiom> |
کاری را قبل از بقیه انجام دادن |
help |
روش آسانتر برای انجام کاری |
helps |
روش آسانتر برای انجام کاری |
go (someone) one better <idiom> |
کاری را بهتراز دیگران انجام دادن |
to do a thing with f. |
کاری رابه اسانی انجام دادن |
to do a thing ina corner |
کاری که درخلوت یادرزیرجلی انجام دادن |
give free rein to <idiom> |
اجازه حرکت یا انجام کاری را دادن |
get away with something <idiom> |
کاری که شخص نبایدونتواند انجام دهد |
invokes |
تقاضا از کسی برای انجام کاری |
invoking |
تقاضا از کسی برای انجام کاری |
authorises |
اجازه دادن برای انجام کاری |
authorizes |
اجازه دادن برای انجام کاری |
see to (something) <idiom> |
شرکت کردن یا کاری را انجام دادن |
to invite somebody to do something |
کسی را برای انجام کاری فراخواندن |
techniques |
روش با مهارت برای انجام کاری |
To do something expediently. |
از روی سیاست کاری را انجام دادن |
To put ones heart and soul into a job . |
باتمام وجود کاری را انجام دادن |
at the elventh hour |
دقیقه نود کاری انجام دادن |
alternative |
دیگر کاری نمیتوانیم انجام دهیم |
authorising |
اجازه دادن برای انجام کاری |
automate |
نصب ماشین هایی که کار نهایی را که قبلاگ افراد انجام می دادند انجام دهند |
automates |
نصب ماشین هایی که کار نهایی را که قبلاگ افراد انجام می دادند انجام دهند |
automating |
نصب ماشین هایی که کار نهایی را که قبلاگ افراد انجام می دادند انجام دهند |
automated |
نصب ماشین هایی که کار نهایی را که قبلاگ افراد انجام می دادند انجام دهند |
by the skin of one's teeth <idiom> |
بزور [با زحمت] کاری را با موفقیت انجام دادن |
perfunctoriness |
چگونگی کاری که سرسری انجام داده باشند |
authorizes |
اجازه دادن به کسی برای انجام کاری |
no op |
دستور برنامه نویسی که کاری انجام نمیدهد |
facility |
وسیله یاساختاری که انجام کاری را ساده میکند |
covenantor |
اجتماع اشخاص هم پیمان برای انجام کاری |
blankest |
دستور برنامه که هیچ کاری انجام نمیدهد |
There is no reason to do something |
دلیلی وجود ندارد که کاری انجام شود. |
blank |
دستور برنامه که هیچ کاری انجام نمیدهد |