Total search result: 201 (12 milliseconds) |
|
|
|
English |
Persian |
toe the line <idiom> |
انجام وفایف شخصی |
|
|
Other Matches |
|
he is nehgent of his duties |
در انجام وفایف خودسهل انگار است |
transfer order |
دستورالعمل ارائه وفایف اجرایی یا انتقال وفایف اجرایی نیروهای مسلح |
systems analysis |
شخصی که بررسیهای سیستم را انجام میدهد |
talk into <idiom> |
موافقت شخصی برای انجام کاری راجلب کردن |
naive user |
شخصی که می خواهد کاری را با کامپیوتر انجام دهد امافاقد تجربه لازم برای برنامه نویسی با کامپیوتر میباشد |
alt key |
کلید خاص روی صفحه کلید کامپیوتر شخصی برای انجام عملیات خاص در برنامههای کاربردی |
f.drss |
جامه شخصی که باتفتن شخصی دوخته درمجلس رقص بپوشند |
subscribers |
1-شخصی که یک تلفن دارد.2-شخصی که مبلغی می پردازد تا به سرویس مثل BBS دستیابی یابد |
subscriber |
1-شخصی که یک تلفن دارد.2-شخصی که مبلغی می پردازد تا به سرویس مثل BBS دستیابی یابد |
trust |
تاسیس به خصوصی است در حقوق انگلوساکسون که در ان شخصی مالی را به شخص دیگری منتقل میکند واین شخص متعهد میشودامور خاصی را نسبت به شخص ثالث انجام دهد و یابه طور کلی اموری را که مورد نظر موسس بوده بجااورد |
trusted |
تاسیس به خصوصی است در حقوق انگلوساکسون که در ان شخصی مالی را به شخص دیگری منتقل میکند واین شخص متعهد میشودامور خاصی را نسبت به شخص ثالث انجام دهد و یابه طور کلی اموری را که مورد نظر موسس بوده بجااورد |
trusts |
تاسیس به خصوصی است در حقوق انگلوساکسون که در ان شخصی مالی را به شخص دیگری منتقل میکند واین شخص متعهد میشودامور خاصی را نسبت به شخص ثالث انجام دهد و یابه طور کلی اموری را که مورد نظر موسس بوده بجااورد |
implied task |
وفایف استنتاجی |
specified tasks |
وفایف تصریحی |
function keys |
کلیدهایانجام وفایف |
assignment of tasks |
تعیین وفایف |
wifehood |
وفایف زوجیت |
assignment of tasks |
واگذار کردن وفایف |
muliebrity |
وفایف زنانه زنانگی |
job description |
شرح وفایف شغلی |
physiology |
علم وفایف الاعضاء |
positioned |
قراردادن امورات مربوط به وفایف |
breaks |
خای نپذیرفتن وفایف یک توافق |
break |
خای نپذیرفتن وفایف یک توافق |
position |
قراردادن امورات مربوط به وفایف |
functional |
وابسته به وفایف اعضاء وفیفهای |
that is beyond my duty |
این از وفایف من خارج است |
specified tasks |
ماموریت تصریحی وفایف مصرحه |
physiological |
وابسته به علم وفایف اعضاء ساختمانی |
physiologic |
وابسته به علم وفایف اعضاء ساختمانی |
entoptics |
شناسایی وفایف اجزای درونی چشم |
deontology |
وفیفه شناسی علم وفایف اخلاقی |
second fiddle |
کسیکه دارای وفایف فرعی ویاثانوی است |
admin |
تشریفات اداری و وفایف دیگر مربوط به کارکرد یک موسسه |
this duty precedes all others |
این وفیفه مقدم بر همه وفایف دیگر است |
failed |
انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن |
fail |
انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن |
fails |
انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن |
qui facit per alium facit perse |
کسی که کاری را بوسیله دیگری انجام بدهد خودش ان را انجام داده است |
like a duck takes the water [Idiom] |
کاری را تند یاد بگیرند انجام بدهند و از انجام دادن آن لذت ببرند |
automates |
نصب ماشین هایی که کار نهایی را که قبلاگ افراد انجام می دادند انجام دهند |
automating |
نصب ماشین هایی که کار نهایی را که قبلاگ افراد انجام می دادند انجام دهند |
automate |
نصب ماشین هایی که کار نهایی را که قبلاگ افراد انجام می دادند انجام دهند |
automated |
نصب ماشین هایی که کار نهایی را که قبلاگ افراد انجام می دادند انجام دهند |
condonation |
اغماض و چشم پوشی یکی اززوجین در مورد خلافی که ازدیگری در زمینه وفایف زناشویی صادر شده است |
failures |
انجام ندادن کاری که باید انجام شود |
failure |
انجام ندادن کاری که باید انجام شود |
robot |
وسیلهای که برای انجام یک سری امور تولیدی که مشابه کارهای انجام شده توسط افراد است برنامه ریزی میشود |
robots |
وسیلهای که برای انجام یک سری امور تولیدی که مشابه کارهای انجام شده توسط افراد است برنامه ریزی میشود |
gurantee |
عبارت از ان است که دولت یا دولتهایی طی معاهدهای متعهد شوند که انچه را قادر باشند جهت انجام امر معینی انجام دهند |
manning table |
جدول تعیین مشاغل جدول وفایف پرسنل |
exquatur |
اجازه اقدام دادن به کنسول منظور اجازهای است که به کنسول داده میشود تا به وفایف خود عمل کند |
scratch one's back <idiom> |
کاری را برای کسی انجام دادن به امید اینکه اوهم برای تو انجام دهد |
automonitor |
ثبت کننده عملیات کامپیوتر برنامه کامپیوتری که وفایف عملیاتی کامپیوتر را ثبت میکند |
parenthood |
مقام والدین وفایف والدین |
rosters |
سیاهه نامه ها سیاهه وفایف |
roster |
سیاهه نامه ها سیاهه وفایف |
restitution of conjugal rights |
دعوی الزام شوهر به مراجعت به خانه دعوی الزام به ایفاء وفایف زناشویی |
upward compatible |
اصلاحی به این معنی که یک سیستم کامپیوتری یا غستگاه جانبی قادر است هر کاری راکه مدل قبلی انجام می داده انجام داده و علاوه بر ان عملکردهای بیشتری هم داشته باشد سازگاری رو به پیشرفت |
retention money |
مقدار پولی که کارفرما جهت حسن انجام کار پیمانکار نگه میدارد واین مقدار درصدی ازکل قرارداد است که حسن انجام کار نامیده میشود |
querying |
1-پنجرهای که در صورت بروز خطا فاهر میشود, برای پردازش از کاربر که چه علی باید انجام شود. 2-پنجرهای با مکان هایی که کاربر کند تا در پایگاه جستجو انجام شود |
queried |
1-پنجرهای که در صورت بروز خطا فاهر میشود, برای پردازش از کاربر که چه علی باید انجام شود. 2-پنجرهای با مکان هایی که کاربر کند تا در پایگاه جستجو انجام شود |
query |
1-پنجرهای که در صورت بروز خطا فاهر میشود, برای پردازش از کاربر که چه علی باید انجام شود. 2-پنجرهای با مکان هایی که کاربر کند تا در پایگاه جستجو انجام شود |
queries |
1-پنجرهای که در صورت بروز خطا فاهر میشود, برای پردازش از کاربر که چه علی باید انجام شود. 2-پنجرهای با مکان هایی که کاربر کند تا در پایگاه جستجو انجام شود |
personal |
شخصی |
personable |
شخصی |
informal |
شخصی |
ones |
شخصی |
some one |
شخصی |
personas |
شخصی |
personae |
شخصی |
civil |
شخصی |
privates |
شخصی |
private |
شخصی |
persona |
شخصی |
one |
شخصی |
civilian |
شخصی |
civilians |
شخصی |
on one's shoulders <idiom> |
مسئولیت شخصی |
somebody |
یک شخص شخصی |
personal exemptions |
معافیتهای شخصی |
self interest |
نفع شخصی |
ea state in severalty |
ملک شخصی |
under one's belt <idiom> |
میل شخصی |
self intrest |
نفع شخصی |
backcourt foul |
خطای شخصی |
personal action |
دعوی شخصی |
separate estate |
اموال شخصی زن |
personal effects |
لوازم شخصی |
personal constructs |
سازههای شخصی |
personal affairs |
امور شخصی |
personal error |
خطای شخصی |
hire out <idiom> |
اجاره شخصی |
particular good |
عین شخصی |
self will |
اراده شخصی |
passanger car |
اتومبیل شخصی |
by end |
غرض شخصی |
under one's thumb <idiom> |
زیرنظر شخصی |
personal influence |
نفوذ شخصی |
personal pronouns |
ضمائر شخصی |
personal computer |
کامپیوتر شخصی |
personal requirment |
حوائج شخصی |
personal saving |
پس انداز شخصی |
personal service |
خدمت شخصی |
personal computers |
کامپیوتر شخصی |
personal service |
ابلاغ شخصی |
personal staff |
ستاد شخصی |
personal pronoun |
ضمیر شخصی |
personalized form letter |
فرم شخصی |
self-interest |
نفع شخصی |
personalty |
اموال شخصی |
personal requirment |
احتیاجات شخصی |
personal remarks |
انتقادات شخصی |
personal computing |
محاسبات شخصی |
personal interest |
نفع شخصی |
personal motive |
غرض شخصی |
private motive |
غرض شخصی |
personal outlays |
هزینههای شخصی |
personal ownership |
مالکیت شخصی |
personal property |
اموال شخصی |
personal property |
مایملک شخصی |
self-employed |
کار شخصی |
self employed |
کار شخصی |
personalty |
دارایی شخصی |
personal income |
درامد شخصی |
oomph |
چاذبه شخصی |
personal identity |
هویت شخصی |
whosoever |
هر شخصی که باشد |
ibm personal computer |
IBکامپیوتر شخصی |
A private car. |
اتوموبیل شخصی |
individual foul |
خطای شخصی |
idols of the cave |
اوهام شخصی |
idiograph |
نشان شخصی |
whoso |
هر شخصی که باشد |
self interest |
غرض شخصی |
informal observations |
مشاهدات شخصی |
very own <adj.> |
خصوصی [شخصی] |
personal right |
حقوق شخصی |
paraphernalia |
اموال شخصی زن |
private property |
دارایی شخصی |
bomb scare |
اطلاعتلفنیازوجودبمبدرمکانیتوسط شخصی |
proenomen |
نام شخصی |
who |
چه شخصی چه اشخاصی |
sergeancy |
گروهبانی وفایف گروهبانی |
serjeancy |
گروهبانی وفایف گروهبانی |
bunched income |
درامد خدمات شخصی |
personal chattels |
دارایی شخصی منقول |
unbeknownst |
خارج از معلومات شخصی |
valor |
ارزش شخصی واجتماعی |
With my own capital . |
با سرمایه شخصی خودم |
to hold in d. |
درتصرف شخصی داشتن |
author |
شخصی که برنامه می نویسد |
leave alone <idiom> |
راحت گذاشتن (شخصی) |
mannerism |
اطوار واخلاق شخصی |
unbeknown |
خارج از معلومات شخصی |
mannerisms |
اطوار واخلاق شخصی |
bye end |
غرض شخصی قصدپنهان |
personal identification number |
شماره شناسایی شخصی |
privy seal |
مهر شخصی پادشاه |
private property |
دارایی شخصی بلامعارض |
self intrested |
دربند نفع شخصی |
self regard |
حفظ منافع شخصی |
pocket expenses |
هزینه مختصر شخصی |
ibm personal computer system/ |
کامپیوتر ای بی ام سیستم شخصی 2 |
mend one's ways <idiom> |
اثبات عادت شخصی |
in one's hair <idiom> |
عصبانی کردن شخصی |
pinning |
شماره شناسایی شخصی |
own |
شخصی مال خودم |
individualization of punshment |
شخصی کردن مجازاتها |
ibm personal computer xt |
کامپیوتر شخصی ای بی ام مدل XT |
individual income tax |
مالیات بر درامد شخصی |
ibm personal computer at |
کامپیوتر شخصی ای بی ام مدل AT |
owned |
شخصی مال خودم |
owning |
شخصی مال خودم |
owns |
شخصی مال خودم |
onother's money |
پول شخصی دیگر |
home use entry |
اعلامیه مصرف شخصی |
personal income tax |
مالیات بر درامد شخصی |
pinned |
شماره شناسایی شخصی |
duffle bag |
کیسه لوازم شخصی |
in one's best interest |
به صلاح خود شخصی |
self-interested |
در بند نفع شخصی |
fill (someone) in <idiom> |
جزئیات را به شخصی گفتن |
personal property |
دارایی شخصی منقول |
theatergoer |
شخصی که مکرر به تئاترمیرود |
valour |
ارزش شخصی واجتماعی |
put in one's two cents <idiom> |
به شخصی نظریه دادن |
play (someone) for something <idiom> |
به بازی گرفتن شخصی |
turn (someone) on <idiom> |
به هیجان آوردن شخصی |
self interested |
در بند نفع شخصی |
paraphernal |
وابسته به دارایی شخصی زن |
personalize |
جنبه شخصی دادن به |
pin |
شماره شناسایی شخصی |
continues |
ادامه دادن چیزی یا انجام دادن چیزی که زودتر انجام می دادید |
continue |
ادامه دادن چیزی یا انجام دادن چیزی که زودتر انجام می دادید |
self help |
اعاشه از راه کار شخصی |
take for <idiom> |
اشتباه شخصی برای چیزی |
fair-weather friend <idiom> |
شخصی که تنها دوست است |
copy for private use |
نسخه برای استفاده شخصی |
self-help |
اعاشه از راه کار شخصی |