English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (17 milliseconds)
English Persian
make it up to someone <idiom> انجام کاری برای کسی درعوض وعده پولی
Other Matches
scratch one's back <idiom> کاری را برای کسی انجام دادن به امید اینکه اوهم برای تو انجام دهد
by way of reciprocation درعوض [کاری]
in return درعوض [کاری]
busier 1-مشغول انجام کاری 2-سیگنال الکتریکی برای اعلام اینکه وسیله برای دریافت داده آماده نیست
busied 1-مشغول انجام کاری 2-سیگنال الکتریکی برای اعلام اینکه وسیله برای دریافت داده آماده نیست
busying 1-مشغول انجام کاری 2-سیگنال الکتریکی برای اعلام اینکه وسیله برای دریافت داده آماده نیست
busy 1-مشغول انجام کاری 2-سیگنال الکتریکی برای اعلام اینکه وسیله برای دریافت داده آماده نیست
busiest 1-مشغول انجام کاری 2-سیگنال الکتریکی برای اعلام اینکه وسیله برای دریافت داده آماده نیست
busies 1-مشغول انجام کاری 2-سیگنال الکتریکی برای اعلام اینکه وسیله برای دریافت داده آماده نیست
undertakes توافق برای انجام کاری
undertaken توافق برای انجام کاری
undertake توافق برای انجام کاری
sit tight <idiom> صبور برای انجام کاری
potential <adj.> [توانایی برای انجام کاری]
authorises اجازه دادن برای انجام کاری
technique روش با مهارت برای انجام کاری
turn out <idiom> رفتن برای دیدن یا انجام کاری
bar توقف کسی برای انجام کاری
invoking تقاضا از کسی برای انجام کاری
to invite somebody to do something کسی را برای انجام کاری فراخواندن
authorizes اجازه دادن برای انجام کاری
bars توقف کسی برای انجام کاری
invoke تقاضا از کسی برای انجام کاری
invoked تقاضا از کسی برای انجام کاری
authorize اجازه دادن برای انجام کاری
authorising اجازه دادن برای انجام کاری
invokes تقاضا از کسی برای انجام کاری
helped روش آسانتر برای انجام کاری
helps روش آسانتر برای انجام کاری
techniques روش با مهارت برای انجام کاری
help روش آسانتر برای انجام کاری
decision تصمیم گیری برای انجام کاری
decisions تصمیم گیری برای انجام کاری
authorizing اجازه دادن برای انجام کاری
to make an effort to do something تلاش کردن برای انجام دادن کاری
authorize اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
to try hard to do something تقلا کردن برای انجام دادن کاری
twist one's arm <idiom> مجبور کردن شخص برای انجام کاری
get one's own way <idiom> اجبار اشخاص برای انجام هر کاری که تو میخواهی
covenantor اجتماع اشخاص هم پیمان برای انجام کاری
authorizes اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
overslaugh بخشودگی از کاری برای انجام کار بزرگتر
authorising اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
authorizing اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
keep after <idiom> یادآوری مکرر به کسی برای انجام کاری.
authorises اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
talk into <idiom> موافقت شخصی برای انجام کاری راجلب کردن
server کامپیوتر مخصوص که کاری را برای شبکه انجام میدهد
beside one's self <idiom> خیلی ناامید یا هیجان زده برای انجام کاری
to pause [برای مدت کوتاهی] در انجام کاری توقف کردن
freedom آزاد بودن برای انجام کاری بدون محدودیت
go in for <idiom> شرکت کردن در،تصمیم گیری برای انجام کاری
freedoms آزاد بودن برای انجام کاری بدون محدودیت
egg (someone) on <idiom> خواهش کردن ومجبورکردن کسی برای انجام کاری
to sign up for something نام خود را درفهرست نوشتن [برای انجام کاری اشتراکی]
chord keying عمل انتخاب دو یا چند کلید همزمان برای انجام کاری
for next to nothing <idiom> چندرغاز [رایگان] [مفت] [مزد خیلی کم برای انجام کاری]
for peanuts [and for chicken feed] <idiom> چندرغاز [رایگان] [مفت] [مزد خیلی کم برای انجام کاری]
elapsed time زمانی که کاربر برای انجام کاری روی کامپیوتر صرف میکند
quantum meruit کارفرما کاری را که برای انجام دادن به کارگر می داده و قرار می گذاشته که مزد او را برمبنای قاعده فوق بدهد
naive user شخصی که می خواهد کاری را با کامپیوتر انجام دهد امافاقد تجربه لازم برای برنامه نویسی با کامپیوتر میباشد
failed انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
fail انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
fails انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
like a duck takes the water [Idiom] کاری را تند یاد بگیرند انجام بدهند و از انجام دادن آن لذت ببرند
qui facit per alium facit perse کسی که کاری را بوسیله دیگری انجام بدهد خودش ان را انجام داده است
failures انجام ندادن کاری که باید انجام شود
failure انجام ندادن کاری که باید انجام شود
retention money مقدار پولی که کارفرما جهت حسن انجام کار پیمانکار نگه میدارد واین مقدار درصدی ازکل قرارداد است که حسن انجام کار نامیده میشود
for full board برای تختخواب و تمام وعده های غذا
for half board برای تختخواب، صبحانه و یک وعده غذای اصلی
upward compatible اصلاحی به این معنی که یک سیستم کامپیوتری یا غستگاه جانبی قادر است هر کاری راکه مدل قبلی انجام می داده انجام داده و علاوه بر ان عملکردهای بیشتری هم داشته باشد سازگاری رو به پیشرفت
to give پولی برای پیشکشی جمع اوری کردن
cash on the barrelhead <idiom> پولی که برای خرید چیزی پرداخت می شود
contribution پولی که برای مصارف عام المنفعه بدهندشرکت
contributions پولی که برای مصارف عام المنفعه بدهندشرکت
robots وسیلهای که برای انجام یک سری امور تولیدی که مشابه کارهای انجام شده توسط افراد است برنامه ریزی میشود
robot وسیلهای که برای انجام یک سری امور تولیدی که مشابه کارهای انجام شده توسط افراد است برنامه ریزی میشود
invitations وعده خواهی وعده گیری
invitation وعده خواهی وعده گیری
mission , oriented لازم برای انجام ماموریت ضروری برای انجام ماموریت
action انجام کاری
actions انجام کاری
appearance money پولی که به افراد مشهور برای حضور در محافل پرداخت میشود
sleeps پیش از انجام کاری
sleeping پیش از انجام کاری
achieving موفقیت در انجام کاری
sleep پیش از انجام کاری
achieves موفقیت در انجام کاری
authority توانایی انجام کاری
mode of execution روش انجام کاری
achieved موفقیت در انجام کاری
mind to do a thing اماده انجام کاری
to stop [doing something] ایستادن [از انجام کاری]
about to do something <idiom> درحال انجام کاری
achieve موفقیت در انجام کاری
capable توانایی انجام کاری
dead set against something <idiom> کاملا مصمم در انجام کاری
do something to one's hearts's content کاری را حسابی انجام دادن
take one's time <idiom> انجام کاری بدون عجله
do something rash <idiom> بی فکر کاری را انجام دادن
to mean to do something منظور انجام کاری را داشتن
chips قط عاتی که با هم کاری را انجام می دهند
take turns <idiom> انجام کاری با همکاری یکدیگر
backlogs کاری که باید انجام شود
backlog کاری که باید انجام شود
have باعث انجام کاری شدن
supererogation انجام کاری بیش از حد وفیفه
having باعث انجام کاری شدن
chip قط عاتی که با هم کاری را انجام می دهند
to stop [doing something] توقف کردن [از انجام کاری]
wit's end <idiom> ندانستن که چه کاری را انجام بدهند
To do something hurriedly . کاری را با عجاله انجام دادن
the way of doing something به روشی کاری را انجام دادن
To take ones time over something . to do something with deliberation کاری را سر صبر انجام دادن
planning سازماندهی نحوه انجام کاری
authorisations اجازه یا توانایی انجام کاری
authorization اجازه یا توانایی انجام کاری
(have the) cheek to do something <idiom> با گستاخی کاری را انجام دادن
chicken out <idiom> از ترس کاری را انجام ندادن
to be about to do something در صدد انجام کاری بودن
to be about to do something قصد انجام کاری را داشتن
raise Cain <idiom> کمک ،کاری انجام دادن
To do something on ones own . سر خود کاری را انجام دادن
We don't do things by halves. کاری را ناقص انجام ندادن
terrorizing با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
terrorizes با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
terrorized با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
terrorize با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
make one's bed and lie in it <idiom> مسئول انجام کاری بودن
terrorising با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
terrorises با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
terrorised با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
capability قادر به انجام کاری بودن
to do a good job کاری را خوب انجام دادن
slurs باعجله کاری را انجام دادن
slurring باعجله کاری را انجام دادن
to propose to do something در صدد انجام کاری بودن
We don't do things by half-measures. کاری را ناقص انجام ندادن
We don't do things halfway. کاری را ناقص انجام ندادن
We don't do half-ass job [American E] [derogatory] کاری را ناقص انجام ندادن
plod بازحمت کاری را انجام دادن
plodded بازحمت کاری را انجام دادن
plodding بازحمت کاری را انجام دادن
To do something with ease(easily). کاری را به آسانی انجام دادن
plods بازحمت کاری را انجام دادن
slur باعجله کاری را انجام دادن
slurred باعجله کاری را انجام دادن
feel up to (do something) <idiom> توانایی انجام کاری رانداشتن
loads کاری که باید انجام شود
to be looking to do something در نظر انجام کاری را داشتن
load کاری که باید انجام شود
To do something on the sly (in secret). کاری را پنهان انجام دادن
to intend to do something قصد انجام کاری را داشتن
spadework کاری که با بیل انجام میدهند
cinch کاری که با سهولت انجام شود
to be looking to do something قصد انجام کاری را داشتن
to propose to do something قصد انجام کاری را داشتن
to propose to do something در نظر انجام کاری را داشتن
to be looking to do something در صدد انجام کاری بودن
fall over oneself <idiom> کاملا مشتاق انجام کاری
take the plunge <idiom> بادروغ کاری را انجام دادن
to intend to do something در نظر انجام کاری را داشتن
to aim to do something قصد انجام کاری را داشتن
to intend to do something در صدد انجام کاری بودن
open سیستمی که چندین ایستگاه کاری آماده برای هر کس برای استفاده داشته باشد
opened سیستمی که چندین ایستگاه کاری آماده برای هر کس برای استفاده داشته باشد
opens سیستمی که چندین ایستگاه کاری آماده برای هر کس برای استفاده داشته باشد
labor of love <idiom> انجام کار برای خشنودی شخص نه برای پول
to be in a position to do something موقعیتش باشد که کاری را انجام بدهند
alternatives دیگر کاری نمیتوانیم انجام دهیم
swim against the tide/current <idiom> کاری متفاوت از دیگران انجام دادن
to undertake to do something رسما متعهد به انجام کاری شدن
To do something expediently. از روی سیاست کاری را انجام دادن
see to (something) <idiom> شرکت کردن یا کاری را انجام دادن
alternative دیگر کاری نمیتوانیم انجام دهیم
see to it <idiom> مسئولیت انجام کاری را برعهده گرفتن
taskwork کاری که بعنوان وفیفه انجام میشود
To put ones heart and soul into a job . باتمام وجود کاری را انجام دادن
operation دستور برنامه که کاری انجام نمیدهد
get away with something <idiom> کاری که شخص نبایدونتواند انجام دهد
null دستور برنامه کد کاری انجام نمیدهد
shove down one's throat <idiom> اجبارکسی به کاری که نمیخواهد انجام دهد
to invite somebody to do something از کسی تقاضا انجام کاری را کردن
get around to <idiom> بالاخره زمان انجام کاری را یافتن
brushwork هر کاری که با قلممو یا خاره انجام شود
to goad somebody into something کسی را به انجام کاری تحریک کردن
To meet a deadline . تا مهلت مقرر کاری را انجام دادن
at the elventh hour دقیقه نود کاری انجام دادن
beat someone to the punch (draw) <idiom> قبل از هرکسی کاری را انجام دادن
to goad somebody doing something کسی را به انجام کاری تحریک کردن
set the world on fire <idiom> کاری فوق العاده انجام دادن
go (someone) one better <idiom> کاری را بهتراز دیگران انجام دادن
force مجبور کردن کسی به انجام کاری
to do a thing ina corner کاری که درخلوت یادرزیرجلی انجام دادن
to purpose something هدف چیزی [انجام کاری] را داشتن
to do a thing with f. کاری رابه اسانی انجام دادن
facility قادر به انجام کاری به سادگی بودن
give free rein to <idiom> اجازه حرکت یا انجام کاری را دادن
forces مجبور کردن کسی به انجام کاری
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com