Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (13 milliseconds)
English
Persian
day work system
انجام کار بطور امانی
Other Matches
prosperously
بطور نیک انجام با عاقبت خوش
mutualize
بطور مشترک امری را انجام دادن همزیستی کردن
given in trust
امانی
based on trusteeship
امانی
give in trust
امانی
deposited
امانی
trust
مدیریت امانی
trusted
مدیریت امانی
trust fund
سرمایه امانی
trust fund
وجه امانی
claimant stock
ذخایر امانی
on consignment
بصورت امانی
goods on consignment
کالاهای امانی
fiduciary relationship
رابطه امانی
trusts
مدیریت امانی
consignment
کالای امانی
consignment stock
کلاهای امانی
consigned inventory
اماد امانی
trust money
پول امانی
trust funds
وجوه امانی
consigned inventory
کالای امانی
consignments
کالای امانی
money on deposit
وجه امانی
claimant stock
انبار امانی
trust fund
سپرده امانی
fail
انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
failed
انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
fails
انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
qui facit per alium facit perse
کسی که کاری را بوسیله دیگری انجام بدهد خودش ان را انجام داده است
like a duck takes the water
[Idiom]
کاری را تند یاد بگیرند انجام بدهند و از انجام دادن آن لذت ببرند
automating
نصب ماشین هایی که کار نهایی را که قبلاگ افراد انجام می دادند انجام دهند
automates
نصب ماشین هایی که کار نهایی را که قبلاگ افراد انجام می دادند انجام دهند
automate
نصب ماشین هایی که کار نهایی را که قبلاگ افراد انجام می دادند انجام دهند
automated
نصب ماشین هایی که کار نهایی را که قبلاگ افراد انجام می دادند انجام دهند
irretrievably
بطور غیر قابل استرداد جنانکه نتوان برگردانید بطور جبران ناپذیر
nauseously
بطور تهوع اور یا بد مزه بطور نفرت انگیز
inconsiderably
بطور غیر قابل ملاحظه بطور جزئی یا خرد
failures
انجام ندادن کاری که باید انجام شود
failure
انجام ندادن کاری که باید انجام شود
indisputable
بطور غیر قابل بحث بطور مسلم
horridly
بطور سهمناک یا نفرت انگیز بطور زننده
lusciously
بطور خوش مزه یا لذیذ بطور زننده
robot
وسیلهای که برای انجام یک سری امور تولیدی که مشابه کارهای انجام شده توسط افراد است برنامه ریزی میشود
robots
وسیلهای که برای انجام یک سری امور تولیدی که مشابه کارهای انجام شده توسط افراد است برنامه ریزی میشود
gurantee
عبارت از ان است که دولت یا دولتهایی طی معاهدهای متعهد شوند که انچه را قادر باشند جهت انجام امر معینی انجام دهند
indeterminately
بطور نامعین یا غیرمحدود بطور غیرمقطوع
immortally
بطور فنا ناپذیر بطور باقی
grossly
بطور درشت یا برجسته بطور غیرخالص
poorly
بطور ناچیز بطور غیر کافی
scratch one's back
<idiom>
کاری را برای کسی انجام دادن به امید اینکه اوهم برای تو انجام دهد
improperly
بطور غلط بطور نامناسب
latently
بطور ناپیدا بطور پوشیده
incisively
بطور نافذ بطور زننده
genuinely
بطور اصل بطور بی ریا
martially
بطور جنگی بطور نظامی
abusively
بطور ناصحیح بطور دشنام
indecorously
بطور ناشایسته بطور نازیبا
upward compatible
اصلاحی به این معنی که یک سیستم کامپیوتری یا غستگاه جانبی قادر است هر کاری راکه مدل قبلی انجام می داده انجام داده و علاوه بر ان عملکردهای بیشتری هم داشته باشد سازگاری رو به پیشرفت
retention money
مقدار پولی که کارفرما جهت حسن انجام کار پیمانکار نگه میدارد واین مقدار درصدی ازکل قرارداد است که حسن انجام کار نامیده میشود
queried
1-پنجرهای که در صورت بروز خطا فاهر میشود, برای پردازش از کاربر که چه علی باید انجام شود. 2-پنجرهای با مکان هایی که کاربر کند تا در پایگاه جستجو انجام شود
queries
1-پنجرهای که در صورت بروز خطا فاهر میشود, برای پردازش از کاربر که چه علی باید انجام شود. 2-پنجرهای با مکان هایی که کاربر کند تا در پایگاه جستجو انجام شود
querying
1-پنجرهای که در صورت بروز خطا فاهر میشود, برای پردازش از کاربر که چه علی باید انجام شود. 2-پنجرهای با مکان هایی که کاربر کند تا در پایگاه جستجو انجام شود
query
1-پنجرهای که در صورت بروز خطا فاهر میشود, برای پردازش از کاربر که چه علی باید انجام شود. 2-پنجرهای با مکان هایی که کاربر کند تا در پایگاه جستجو انجام شود
irrevocably
بطور تغییر ناپذیر بطور چاره ناپذیر
continues
ادامه دادن چیزی یا انجام دادن چیزی که زودتر انجام می دادید
continue
ادامه دادن چیزی یا انجام دادن چیزی که زودتر انجام می دادید
inexplicably
بطور غیر قابل توضیح چنانکه نتوان توضیح داد بطور غیر قابل تغییر
mission , oriented
لازم برای انجام ماموریت ضروری برای انجام ماموریت
implements
انجام
effectuation
انجام
performances
انجام
commission
انجام
transaction
انجام
implementation
انجام
performance
انجام
achievement
انجام
achievements
انجام
consummation
انجام
commissioning
انجام
compietion
انجام
execution
انجام
at last
سر انجام
sequels
انجام
terminuse ad quem
انجام
implemented
انجام
completion
انجام
implement
انجام
fulfillment
انجام
enforcement
انجام
implementation
انجام
sequel
انجام
commissions
انجام
implementing
انجام
accomplishment
انجام
fulfilment
انجام
end all
انجام
meanly
بطور بد
streakily
بطور خط خط
loosely
بطور شل یا ول
atilt
بطور کج
lastingly
بطور پا بر جا
confusedly
بطور در هم و بر هم
transtively
بطور
wetly
بطور تر
flabbily
بطور شل و ول
furnish
انجام دادن
coverings
انجام دادن
contrivable
<adj.>
انجام شدنی
conclusions
انجام نتیجه
cover
انجام دادن
possible
[doable, feasible]
<adj.>
انجام پذیر
conclusion
انجام نتیجه
despatches
انجام سریع
practicable
<adj.>
انجام پذیر
covers
انجام دادن
makable
[spv. makeable]
<adj.>
انجام پذیر
to carry through
انجام دادن
makeable
<adj.>
انجام پذیر
actualize
به انجام رساندن
carry ineffect
به انجام رساندن
manageable
<adj.>
انجام پذیر
implement
به انجام رساندن
put ineffect
به انجام رساندن
put inpractice
به انجام رساندن
carry into effect
به انجام رساندن
make something happen
به انجام رساندن
workable
<adj.>
انجام پذیر
achievable
<adj.>
انجام شدنی
feasible
<adj.>
انجام پذیر
doable
<adj.>
انجام شدنی
dispatched
انجام سریع
executable
<adj.>
انجام پذیر
makable
[spv. makeable]
<adj.>
انجام شدنی
makeable
<adj.>
انجام شدنی
manageable
<adj.>
انجام شدنی
workable
<adj.>
انجام شدنی
possible
[doable, feasible]
<adj.>
انجام شدنی
to be fulfilled
انجام گرفتن
dispatch
انجام سریع
despatched
انجام سریع
practicable
<adj.>
انجام شدنی
dispatches
انجام سریع
furnishes
انجام دادن
doable
<adj.>
انجام پذیر
contrivable
<adj.>
انجام پذیر
achievable
<adj.>
انجام پذیر
to do a thing the right way
انجام دادن
feasible
<adj.>
انجام شدنی
executable
<adj.>
انجام شدنی
to bring to an issve
انجام دادن
to bring to effect
انجام دادن
furnishing
انجام دادن
to carry into execution
انجام دادن
despatching
انجام سریع
unsporting
انجام حرکاتغیرورزشیدربرابرحریفدریکبازی
effected
انجام دادن
effecting
انجام دادن
out and out
انجام شده
out-and-out
انجام شده
pays
انجام دادن
paying
انجام دادن
pay
انجام دادن
chars
انجام دادن
charring
انجام دادن
char
انجام دادن
unaccomplished
انجام نشده
pending
در دست انجام
successful
نیک انجام
manipulation
انجام با مهارت
to put through
انجام دادن
effect
انجام دادن
unaided
انجام چیزیبدونکمکدیگران
time-honoured
انجام کاریدردرازمدت
shock tactics
انجام کاریباسرعتوباخشونت
secondary action
انجام عملیاتیجهتموثرترکردنیکاعتصاب
performing
انجام دهنده
make out
<idiom>
انجام دادن
confrontational
انجام اعتصاب
repetition
باز انجام
repetitions
باز انجام
administer
انجام دادن
non-starters
کار نا انجام
non-starter
کار نا انجام
do-it-yourself
خود انجام
effectual
انجام شدنی
to make good
انجام دادن
to go through
انجام دادن
make a reality
به انجام رساندن
put into practice
به انجام رساندن
put into effect
به انجام رساندن
bring into being
به انجام رساندن
actualise
[British]
انجام دادن
actualize
انجام دادن
carry ineffect
انجام دادن
implement
انجام دادن
put ineffect
انجام دادن
put inpractice
انجام دادن
carry into effect
انجام دادن
make something happen
انجام دادن
fulfill
[American]
به انجام رساندن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com