Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 156 (2 milliseconds)
English
Persian
dissolution of marriage
انحلال ازدواج
Other Matches
marriages
ازدواج پیمان ازدواج
marriage
ازدواج پیمان ازدواج
break up
انحلال
disorganization
انحلال
verthrow
انحلال
liquidation
انحلال
dissolution
انحلال
dissolving
انحلال
solutions
انحلال
solution
انحلال
disbandment
انحلال
break up price
بهای انحلال
winding up
انحلال شرکت
solubility
انحلال پذیری
integral heat of solution
گرمای کل انحلال
insol
انحلال ناپذیر
heat of solution
گرمای انحلال
rate of dissolution
سرعت انحلال
exothermic solution
انحلال گرماده
solubility
قابلیت انحلال
endothermic solution
انحلال گرماگیر
winding up of a company
انحلال شرکت
dissolution of a company
انحلال شرکت
dissolubility
قابلیت انحلال
dissolibility
انحلال نپذیری
disembodiment
تجرید انحلال
decomposability
انحلال پذیری
total heat of solution
گرمای کل انحلال
insoluble
انحلال ناپذیر
soluble
انحلال پذیر
disbanding
انحلال رسمی یکانها
disband
انحلال رسمی یکانها
acid soluble
انحلال پذیر در اسید
disbands
انحلال رسمی یکانها
solubility product constant
ثابت حاصلضرب انحلال
molar heat of solution
گرمای مولی انحلال
differential heat of solution
گرمای انحلال تفاضلی
solubility product constant
ثابت حاصلضرب انحلال پذیری
hymens
ازدواج
marriageable age
ازدواج
spousal
ازدواج
matrimony
ازدواج
hymen
ازدواج
marriage
ازدواج
marriages
ازدواج
mismatch
ازدواج ناجور
misogamist
بیزار از ازدواج
misogamy
بیزاری از ازدواج
misogamy
ازدواج ستیزی
mesalliance
ازدواج با زیردستان
nullity of marriage
بطلان ازدواج
post nuptial
بعد از ازدواج
married under a contract unlimited perio
ازدواج کردن
wedded
وابسته به ازدواج
A marriage of convenience .
ازدواج مصلحتی
pop the question
<idiom>
تقاضای ازدواج
tie the knot
<idiom>
ازدواج کردن
wedded
ازدواج کرده
civil marriages
ازدواج محضری
wedder
ازدواج کننده
temporary marriage
ازدواج موقت
termination of marriage
فسخ ازدواج
to take to wife
ازدواج کردن با
wive
ازدواج کردن
civil marriage
ازدواج محضری
marriage registry
دفتر ازدواج
match
ازدواج زورازمایی
sole
ازدواج نکرده
soles
ازدواج نکرده
join
ازدواج کردن
intermarriage
ازدواج با خویشاوندان
joined
ازدواج کردن
joins
ازدواج کردن
gamophobia
ازدواج هراسی
premarital
پیش از ازدواج
affiance
پیمان ازدواج
remarriage
ازدواج مجدد
matrimony
ازدواج نکاح
matrimonial
مربوط به ازدواج
single
ازدواج نکرده
registration of marriage
ثبت ازدواج
marry
ازدواج کردن
marriage line
گواهینامه ازدواج
marriage bed
قباله ازدواج
matches
ازدواج زورازمایی
marriages of convenience
ازدواج مصلحتی
remarriages
ازدواج مجدد
marriage of convenience
ازدواج مصلحتی
marries
ازدواج کردن
bans
اعلان ازدواج در کلیسا
adultery
بی دینی ازدواج غیرشرعی
nubile
قابل ازدواج و همسری
banning
اعلان ازدواج در کلیسا
ban
اعلان ازدواج در کلیسا
celibacy
بی شوهری امتناع از ازدواج
breach of promise
شکستن پیمان ازدواج
matchmakers
دلال یا دلاله ازدواج
matchmaker
دلال یا دلاله ازدواج
marriage line
عقدنامه سند ازدواج
exogamy
ازدواج با افرادخارج از قبیله
endogamy
رسم ازدواج قبیلهای
common law marriage
ازدواج غیر رسمی
break up of the a proposed marriage
به هم خوردن ازدواج احتمالی
newlywed
تازه ازدواج کرده
Nothing is further from my mind than marriage .
اصلا" فکر ازدواج نیستم
levirate
ازدواج مرد با زن برادرمتوفای خود
extra-curricular
فعالیت جنسی خارج از ازدواج
in law
خویشاوند و منسوب بوسیله ازدواج
ask for a lady's hand
تقاضای ازدواج با بانویی کردن
annul a marriage
عقد ازدواج را فسخ کردن
hetaerism
ازدواج اشتراکی درقبایل نخستین
medical fitness for marriage
قابلیت صحی برای ازدواج
physical capacity for marriage
قابلیت صحی برای ازدواج
to fix somebody up with somebody
[American E]
دو نفر را جفت کردن برای ازدواج
intermarriage
ازدواج افراد ملل یا نژادهای مختلف
to get somebody paired off with somebody
دو نفر را جفت کردن برای ازدواج
cohabiting
با هم زندگی کردن بدون ازدواج رسمی
sororate
رسم ازدواج با زنی که فوت کرده
bastard eigne
بچهای که پیش از ازدواج متولد شود
cohabits
با هم زندگی کردن بدون ازدواج رسمی
morganatic
ازدواج کننده باپست تراز خود
cohabited
با هم زندگی کردن بدون ازدواج رسمی
cohabit
با هم زندگی کردن بدون ازدواج رسمی
To marry below ones station.
با همسری از طبقه پائین تر ازدواج کردن
She married for love ,not for money .
بخاطر عشق ازدواج کردنه پول
Congratrlation on your marriage .
ازدواج شما بسیار مبارک باشد
miscegenation
ازدواج سفید پوست با فردی ازنژاد دیگر
polygeny
پیدایش نوع بشراز چند ازدواج جداگانه
shack up with
<idiom>
هم خانه با جنس مخالف بودن بدون ازدواج
to marry at a registry office
در دفتر ثبت یا محضر رسمی ازدواج کردن
intermarried
ازدواج کردن با افراد ملل یانژادهای مختلف
intermarry
ازدواج کردن با افراد ملل یانژادهای مختلف
win a lady's hand
موافقت زنی را برای ازدواج جلب کردن
intermarries
ازدواج کردن با افراد ملل یانژادهای مختلف
young people
دخترها و پسرهایی که بسن ازدواج رسیده اند
intermarrying
ازدواج کردن با افراد ملل یانژادهای مختلف
She married a man old eonugh to be her father.
با مردی که جای پدرش را داشت ازدواج کرد
fornication
رابطه جنسی
[قبل از]
بیرون از ازدواج
[دین]
[حقوق]
free love
عشق ورزی ومجامعت بدون مراعات ایین ازدواج
polyandry
اختیار چندشوهر توسط زن دران واحد تعدد ازدواج
morgantic marriage
ازدواج مرد عالی نسب با زنی از طبقه دانیه
prothalamion
ترانه مخصوص جشن ازدواج سرود مبارک باد
prothalamium
ترانه مخصوص جشن ازدواج سرود مبارک باد
rob the cradle
<idiom>
دوست شدن یا ازدواج با کسی که از خودت جوانتر است
in love - engaged - married
عاشق . نامزد . متاهل
[مرحله هایی که تا ازدواج طی میشوند]
If only she would marry me !
اگر فقط با من ازدواج می کرد ( درمقام آرزو کردن)
Oedipus
ادیپوس
[افسانه یونانی]
[پدرش را کشت و با مادرش ازدواج کرد]
banns
اعلان پیشنهاد ازدواج درکلیساتا کسانی که اعتراضی به صلاحیت زوجین دارنداطلاع دهند
pocket piece
سکه ازدواج افتاده یا چیزی مانندان که درجیب نگاه دارندتابرکت جیب باشد
restraint of marriage
شرط ضمن هبه یا وصیت که به طور مطلق ازدواج متهب یا موصی له را منع کنند
special bastard
هر گاه پدر ومادر طفلی که حرامزاده بوده بعدا" ازدواج کنند نسب اوصحیح خواهد بود
judicial separaion
در این حالت زن وشوهر از هر جهت مجردمحسوب می شوند ولی حق ازدواج مجدد را ندارند وروابطشان با جنس مخالف زنا تلقی میشود
connexion
خویشاوندی سببی معادل affinity به معنی خویشاوندی ناشی از ازدواج
interwed
در یمان هم ازدواج کردن دختر دادن و دختر گرفتن
to pair somebody off
[up]
with somebody
کسی را با کسی دیگر زوج کردن
[برای ازدواج یا رابطه دوست دختر یا پسر]
[همچنین می تواند لحن منفی داشته باشد]
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com