English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (2 milliseconds)
English Persian
unbowed انحنا پیدا نکرده تعظیم نکرده
Other Matches
unexploded عمل نکرده مهمات عمل نکرده
look before your leap گز نکرده
untravelled سفر نکرده
unsight امتحان نکرده
abortive <adj.> رشد نکرده
single ازدواج نکرده
niet le fait او نکرده است
soles ازدواج نکرده
sole ازدواج نکرده
rudimental رشد نکرده
unkempt شانه نکرده
indigested فکر نکرده
uncounselled مشورت نکرده [نداده]
dud گلوله عمل نکرده
unused عادت نکرده بکارنبرده
paddy برنج اسیاب نکرده
paddies برنج اسیاب نکرده
hung striker چاشنی عمل نکرده نارنجک
he is not quite rested خوب رفع خستگی نکرده
order form نمونه سفارش نامه پر نکرده
unfledged پر در نیاورده کاملا رشد نکرده
stunted tree درخت رشد نکرده وکوتاه
dwarf dud بمب اتمی عمل نکرده
seed wool پنبه خام یاپاک نکرده
nuclear dud بمب عمل نکرده اتمی
absolute dud گلوله اتمی عمل نکرده
impennate دارای بالهای رشد نکرده
You haven't changed. تو هیچ تغییر نکرده ای [رفتار] .
gear blank چرخ دنده کار نکرده
Nobody was late except me . هیچکس غیر از من دیر نکرده بود
clean که از زمان خواندن تغییری نکرده است
cleaned که از زمان خواندن تغییری نکرده است
dwarf dud جنگ افزار هستهای عمل نکرده
unschooled تعلیم نگرفته کار اموزی نکرده
cleans که از زمان خواندن تغییری نکرده است
cleanest که از زمان خواندن تغییری نکرده است
bomb cemetery محل تخریب بمبهای عمل نکرده
Nothing has changed there. آنجا هیچ چیز تغییر نکرده است.
polywag دریانوردی که به نواحی استوایی سفر نکرده باشد
abortions سقط نوزاد نارس یا رشد نکرده عدم تکامل
slinking انسان یاحیوان رشد نکرده وضعیف حرکت دزدکی
abortion سقط نوزاد نارس یا رشد نکرده عدم تکامل
slinks انسان یاحیوان رشد نکرده وضعیف حرکت دزدکی
slink انسان یاحیوان رشد نکرده وضعیف حرکت دزدکی
He has never taken a step for any one . He has never raised a finger to تا کنون برای کسی قدم یبر نداشته است ( مسا عدتی نکرده )
presumptive instruction دستور برنامه تغییر نکرده که پردازش میشود تا دستورات قابل اجرا را بدست آورد
accumulated profit پولی که شرکت یا شخصی در سال های قبل به دست آورده و استفاده نکرده یا به خریداران سهام نداده است
syntactic error خطای برنامه نویسی به علت اینکه عبارت برنامه دستور زبان را رعایت نکرده است
bomb reconnaissance شناسایی محل بمبهای عمل نکرده شناسایی محل بمب
curvature انحنا
uncurl از انحنا در امدن
pilable انحنا پذیر
change of curvature تغییر انحنا
curvy دارای انحنا
decurved دارای انحنا به پایین
curtsey تعظیم
curtseying تعظیم
curtsied تعظیم
obeisances تعظیم
obeisance تعظیم
curtsying تعظیم
curtsy تعظیم
curtsies تعظیم
saluting تعظیم
conge تعظیم
saluted تعظیم
salutes تعظیم
salute تعظیم
an inflexible rod of iron میل غیر قابل انحنا
architrave پوشش مستقیم بدون انحنا
outcurve انحنا یا خمیدگی بطرف خارج
Riemann curvature tensor تانسور انحنا ریمان [ریاضی]
bowed تعظیم کمان
bowing تعظیم کمان
bows تعظیم کمان
beck تعظیم کردن
bowed تعظیم کردن
bowing تعظیم کردن
inclining تعظیم تمایل
bow تعظیم کمان
bow تعظیم کردن
bend تعظیم کردن
bows تعظیم کردن
to give one the knee بکسی تعظیم کردن
inswinger توپی که در هوا با انحنا به سوی توپزن می اید
dip اندازه گیر زاویه انحنا عمق غوطه وری مین عمق شناوری ازاد مین نیم افراشتن پرچم
dips اندازه گیر زاویه انحنا عمق غوطه وری مین عمق شناوری ازاد مین نیم افراشتن پرچم
in a good light پیدا
indiscernible able نا پیدا
visible پیدا
axiomatical پیدا
phenomenally پیدا
phenomenal پیدا
prosilient پیدا
apparent پیدا
visibility پیدا
a rare bird کم پیدا
spottable پیدا کردنی
finds پیدا کردن
to figure up پیدا کردن
to look up پیدا کردن
detects پیدا کردن
detecting پیدا کردن
detected پیدا کردن
detect پیدا کردن
pin point پیدا کردن
open roof بام پیدا
track پیدا کردن
tracked پیدا کردن
turn up <idiom> پیدا شدن
tracks پیدا کردن
find پیدا کردن
scholastic agent شاگرد پیدا کن
gain پیدا کردن
averaging پیدا کردن
raise its head پیدا شدن
smell out با بو پیدا کردن
trover چیز پیدا ده
exposure پیدا شدن
exposures پیدا شدن
gains پیدا کردن
gained پیدا کردن
acquire پیدا کردن
finder پیدا کننده
to search out پیدا کردن
to pick up پیدا کردن
averages پیدا کردن
average پیدا کردن
averaged پیدا کردن
to pluck up one's heart دل پیدا کردن
show up <idiom> سر و کله اش پیدا می شود
he looks malice ازسیمای او پیدا است
hade تمایل پیدا کردن
equation of payments قاعده پیدا کردن
escrow اجرایی پیدا میکند
get at able یافتنی پیدا کردنی
to take umbra at رنجش پیدا کردن از
shield حفاظ پیدا کردن
shields حفاظ پیدا کردن
primigenial نخست پیدا شده
new discovered تازه پیدا شده
take to تمایل پیدا کردن
i had a quiet read فرصت پیدا کردم
i am through with my work ازکارفراغت پیدا کردم
to think out با فکر پیدا کردن
preempt حق تقدم پیدا کردن
to work out something حل چیزی را پیدا کردن
luff لنگر پیدا کردن
demonetize تنزل پیدا کردن
come to an agreement موافقت پیدا کردن
prove opplicable مصداق پیدا کردن
pvogenous از چرک پیدا شده
dampens رطوبت پیدا کردن
qualifies شایستگی پیدا کردن
converge تقارت پیدا کردن
converged تقارت پیدا کردن
converges تقارت پیدا کردن
converging تقارت پیدا کردن
to become a necessity لزوم پیدا کردن
liaising ارتباط پیدا کردن
take to تمایل پیدا کردن به
It showed on his face. از صورتش پیدا بود
To find a way out. To find a remedy. چاره پیدا کردن
stammers لکنت پیدا کردن
stammered لکنت پیدا کردن
dampening رطوبت پیدا کردن
dampened رطوبت پیدا کردن
dampen رطوبت پیدا کردن
liaises ارتباط پیدا کردن
liaised ارتباط پیدا کردن
liaise ارتباط پیدا کردن
to win fame شهرت پیدا کردن
to spring a leaguer رخنه پیدا کردن
stammer لکنت پیدا کردن
qualify شایستگی پیدا کردن
touting خریدار پیدا کردن
declined شیب پیدا کردن
tout خریدار پیدا کردن
in the doghouse <idiom> مشکل پیدا کردن با
touted خریدار پیدا کردن
declines شیب پیدا کردن
declining شیب پیدا کردن
trove چیز پیدا شده
to take a ply تمایل پیدا کردن
decline شیب پیدا کردن
touts خریدار پیدا کردن
out maneuver برتری مانور پیدا کردن
to rummage out با جستجوی زیاد پیدا کردن
Help me find my keys. کمک کن کلیدهایم را پیدا کنم
if he has found it اگر ان را پیدا کرده باشد
pot luck هرچه دردیگ پیدا شود
wavered فتور پیدا کردن دو دل بودن
neptunian ازاب پیدا شده نپتونی
The mountain peak is not in sight. قله کوه پیدا نیست
Fetch a doctor at once. زود یک دکتر پیدا کن بیاور
genealogize شجره کسی را پیدا کردن
to pick up فراگرفتن دوباره پیدا کردن
overmaster مهارت کامل پیدا کردن در
hit on/upon <idiom> پیدا کردن چیزی که میخواهی
read between the lines <idiom> پیدا کردن مفهوم ضمنی
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com