Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (33 milliseconds)
English
Persian
to set off
انداختن برابر کردن
Other Matches
double
سیستمی که فرفیت ذخیره سازی دیسک را با دو برابر کردن تعداد بیتهای روی سطح دیسک دو برابر میکند
doubled up
سیستمی که فرفیت ذخیره سازی دیسک را با دو برابر کردن تعداد بیتهای روی سطح دیسک دو برابر میکند
doubled
سیستمی که فرفیت ذخیره سازی دیسک را با دو برابر کردن تعداد بیتهای روی سطح دیسک دو برابر میکند
densities
سیستمی که حجم ذخیره سازی درایو دیسک را با دو برابر کردن تعداد بیتهایی که روی سطح دیسک می توان گذاشت دو برابر میکند
density
سیستمی که حجم ذخیره سازی درایو دیسک را با دو برابر کردن تعداد بیتهایی که روی سطح دیسک می توان گذاشت دو برابر میکند
triplicate
سه برابر سه برابر کردن
howitzer
توپی که طول لوله ان برابر با 02 تا03 برابر کالیبر باشد
dropped
گل پس از چرخیدن روی حلقه بسکتبال به زمین انداختن انداختن گوی گلف به سوراخ به زمین انداختن توپ پس ازبل گرفتن
drop
گل پس از چرخیدن روی حلقه بسکتبال به زمین انداختن انداختن گوی گلف به سوراخ به زمین انداختن توپ پس ازبل گرفتن
drops
گل پس از چرخیدن روی حلقه بسکتبال به زمین انداختن انداختن گوی گلف به سوراخ به زمین انداختن توپ پس ازبل گرفتن
dropping
گل پس از چرخیدن روی حلقه بسکتبال به زمین انداختن انداختن گوی گلف به سوراخ به زمین انداختن توپ پس ازبل گرفتن
withstand
مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن
withstands
مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن
withstood
مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن
withstanding
مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن
paralleled
برابر بودن مانند کردن تشبیه کردن پارالل
parallelling
برابر بودن مانند کردن تشبیه کردن پارالل
parallels
برابر بودن مانند کردن تشبیه کردن پارالل
parallel
برابر بودن مانند کردن تشبیه کردن پارالل
parallelled
برابر بودن مانند کردن تشبیه کردن پارالل
paralleling
برابر بودن مانند کردن تشبیه کردن پارالل
isodomon
[بنایی با بلوک های سنگی برابر در طبقاطی با طول های برابر]
isodomun
[بنایی با بلوک های سنگی برابر در طبقاطی با طول های برابر]
par
برابر کردن
equalization
برابر کردن
triplex
سه برابر کردن
reduplicate
دو برابر کردن
sextuple
شش برابر کردن
double
دو برابر کردن
trebling
سه برابر کردن
trebles
سه برابر کردن
trebled
سه برابر کردن
treble
سه برابر کردن
doubled up
دو برابر کردن
eualize
برابر کردن
doubled
دو برابر کردن
parallelize
برابر کردن
level out
برابر کردن
prallelize
برابر کردن
septuple
هفت برابر کردن
quintuplicate
پنج برابر کردن
compressive strength
قابلیت یک جسم برای مقاومت در برابر نیروی فشاری یانیرویی که گرایش به فشردن موتاه کردن و متراکم کردن ان دارد
to safeguard
[against]
تامین کردن
[علیه]
[در برابر]
to safeguard
[against]
حفظ کردن
[علیه]
[در برابر]
to safeguard
[against]
نگهداری کردن
[علیه]
[در برابر]
sensitive to corrosion
حساس در برابر زنگ زدگی حساس در برابر خوردگی
sextuplicate
شش برابر کردن تبدیل به شش کردن
paralleling
موازی کردن برابر کردن
parallelling
موازی کردن برابر کردن
parallel
موازی کردن برابر کردن
parallels
موازی کردن برابر کردن
paralleled
موازی کردن برابر کردن
parallelled
موازی کردن برابر کردن
to keep pace with something
<idiom>
با چیزی برابر راه رفتن
[یاد گرفتن]
[تغییر کردن]
[اصطلاح]
launch
به اب انداختن کشتی پرداخت کردن گلوله یا موشک شروع کردن کار
launched
به اب انداختن کشتی پرداخت کردن گلوله یا موشک شروع کردن کار
launching
به اب انداختن کشتی پرداخت کردن گلوله یا موشک شروع کردن کار
launches
به اب انداختن کشتی پرداخت کردن گلوله یا موشک شروع کردن کار
entrances
مدهوش کردن دربیهوشی یاغش انداختن ازخودبیخودکردن زیادشیفته کردن
to cut out
بریدن ودراوردن- پیش دستی کردن بر- اماده کردن-انداختن
primming
بتونه کاری کردن راه انداختن موتور یا گرم کردن ان
entrance
مدهوش کردن دربیهوشی یاغش انداختن ازخودبیخودکردن زیادشیفته کردن
entranced
مدهوش کردن دربیهوشی یاغش انداختن ازخودبیخودکردن زیادشیفته کردن
entrancing
مدهوش کردن دربیهوشی یاغش انداختن ازخودبیخودکردن زیادشیفته کردن
operate
به کار انداختن خرید و فروش کردن معامله کردن
operates
به کار انداختن خرید و فروش کردن معامله کردن
operated
به کار انداختن خرید و فروش کردن معامله کردن
without recourse
عبارتی که درفهر نویسی اسناد قابل انتقال بکار می رود و به وسیله ان فهر نویس مسئوولیت خودرا در برابر فهر نویسان بعدی نفی میکند و تنها خودرا در برابر کسی که سند رابرایش صادر کرده است مسئول قرار میدهد
bring down
به زمین انداختن حریف انداختن شکار
trachle
تصادم کردن خسته کردن بزحمت انداختن
launch
انداختن پرت کردن
puts
تعویض کردن انداختن
launched
انداختن پرت کردن
slotting
انداختن چفت کردن
put
تعویض کردن انداختن
launches
انداختن پرت کردن
to put by
دور انداختن رد کردن
launching
انداختن پرت کردن
lay aside
پس انداز کردن انداختن
to let fly
انداختن تیرخالی کردن
putting
تعویض کردن انداختن
hurtles
پرت کردن انداختن
tossing
پرت کردن انداختن
tossed
پرت کردن انداختن
hurtled
پرت کردن انداختن
toss
پرت کردن انداختن
slot
انداختن چفت کردن
spit
سوراخ کردن تف انداختن
spits
سوراخ کردن تف انداختن
slots
انداختن چفت کردن
tosses
پرت کردن انداختن
hurtle
پرت کردن انداختن
hurtling
پرت کردن انداختن
horrified
بهراس انداختن به بیم انداختن
horrifies
بهراس انداختن به بیم انداختن
jeopard
بخطر انداختن بمخاطره انداختن
horrify
بهراس انداختن به بیم انداختن
horrifying
بهراس انداختن به بیم انداختن
embrangle
گیر انداختن گرفتار کردن
hollering
فریاد کردن سروصداراه انداختن
back
پشتی کردن پشت انداختن
involving
گیر انداختن وارد کردن
backs
پشتی کردن پشت انداختن
involves
گیر انداختن وارد کردن
hollered
فریاد کردن سروصداراه انداختن
holler
فریاد کردن سروصداراه انداختن
postpone
بتعویق انداختن موکول کردن
engages
مجذوب کردن درهم انداختن
engage
مجذوب کردن درهم انداختن
deface
ازشکل انداختن محو کردن
defaced
ازشکل انداختن محو کردن
defaces
ازشکل انداختن محو کردن
defacing
ازشکل انداختن محو کردن
postpones
بتعویق انداختن موکول کردن
postponed
بتعویق انداختن موکول کردن
operate
اداره کردن راه انداختن
grooves
خط انداختن شیار دار کردن
groove
خط انداختن شیار دار کردن
involve
گیر انداختن وارد کردن
throwin
در دنده انداختن تزریق کردن
kid
دست انداختن مسخره کردن
to play the fool with any one
کسیرادست انداختن کسیرامسخره کردن
retarding
عقب انداختن اهسته کردن
drop in
اتفاقا دیدن کردن انداختن در
retard
عقب انداختن اهسته کردن
kidded
دست انداختن مسخره کردن
postponing
بتعویق انداختن موکول کردن
kidding
دست انداختن مسخره کردن
paralyze
از کار انداختن بیحس کردن
prorogate
تعطیل کردن بتعویق انداختن
desolate
از ابادی انداختن مخروبه کردن
operated
اداره کردن راه انداختن
operates
اداره کردن راه انداختن
hollers
فریاد کردن سروصداراه انداختن
turn on
بجریان انداختن روشن کردن
retards
عقب انداختن اهسته کردن
put over
بتاخیر انداختن از سرباز کردن
prorogue
تعطیل کردن بتعویق انداختن
steer roping
کمند انداختن به گاو ونگهداشتن ناگهانی اسب برای انداختن گاو بزمین
tangle
درهم گیر انداختن گوریده کردن
to put on airs
باد در خود انداختن خودنمایی کردن
To fire a shot
تیر انداختن ( درکردن ، شلیک کردن )
to play off
از سر خود وا کردن و بجان دیگری انداختن
To tease someone. To pull someonelet.
کسی را دست انداختن ( مسخره کردن )
to make sport of any one
کسی را استهزا کردن یا دست انداختن
mimic
مسخرگی کردن دست انداختن تقلیدی
disunited
باهم بیگانه کردن نفاق انداختن
mimicked
مسخرگی کردن دست انداختن تقلیدی
disunites
باهم بیگانه کردن نفاق انداختن
disuniting
باهم بیگانه کردن نفاق انداختن
mimicking
مسخرگی کردن دست انداختن تقلیدی
mimics
مسخرگی کردن دست انداختن تقلیدی
to reject something with a shrug
[of the shoulders]
با شانه بالا انداختن چیزی را رد کردن
teases
اذیت کردن کسی را دست انداختن
disunite
باهم بیگانه کردن نفاق انداختن
set up
<idiom>
راه انداختن ،برپا کردن چیزی
To swallow ones pride and request someone (to do something).
نزد کسی رو انداختن ( تقاضایی کردن )
catapults
منجنیق انداختن بامنجنیق پرت کردن
catapult
منجنیق انداختن بامنجنیق پرت کردن
catapulted
منجنیق انداختن بامنجنیق پرت کردن
catapulting
منجنیق انداختن بامنجنیق پرت کردن
To cause confusion . To kick up a fuss (row).
شلوغی راه انداختن (شلوغ کردن )
nails
با میخ الصاق کردن بدام انداختن
nailed
با میخ الصاق کردن بدام انداختن
tumult
اغتشاش کردن جنجال راه انداختن
To becomeinsbordinate .
لگد انداختن ( تمرد ونافرمانی کردن )
teaze
اذیت کردن کسی را دست انداختن
teased
اذیت کردن کسی را دست انداختن
tangles
درهم گیر انداختن گوریده کردن
nail
با میخ الصاق کردن بدام انداختن
runs
به کار انداختن روشن کردن موتور
tease
اذیت کردن کسی را دست انداختن
run
به کار انداختن روشن کردن موتور
splash proof enclosure
حفافت در برابر قطرات اب حفافت در برابر باران حفافت در مقابل ریزش قطرات اب
taunts
دست انداختن ومتلک گفتن سرزنش کردن
shunt
ترن را بخط دیگری انداختن منحرف کردن
shunts
ترن را بخط دیگری انداختن منحرف کردن
to start
روشن کردن
[به کار انداختن]
[موتور یا خودرو]
taunting
دست انداختن ومتلک گفتن سرزنش کردن
shunted
ترن را بخط دیگری انداختن منحرف کردن
stalling
متوقف شدن یا کردن از کار انداختن یا افتادن
To kint ones eyebrows . To frown .
گره برا برو انداختن ( اخم کردن )
stall
متوقف شدن یا کردن از کار انداختن یا افتادن
taunted
دست انداختن ومتلک گفتن سرزنش کردن
taunt
دست انداختن ومتلک گفتن سرزنش کردن
tantalizes
وسپس محروم کردن کسی را دست انداختن سردواندن
tantalize
وسپس محروم کردن کسی را دست انداختن سردواندن
tantalized
وسپس محروم کردن کسی را دست انداختن سردواندن
To take away someones living .
کسی را از نان خوردن انداختن ( نانش را آجر کردن )
tantalises
وسپس محروم کردن کسی را دست انداختن سردواندن
tantalised
وسپس محروم کردن کسی را دست انداختن سردواندن
switch
روشن کردن برق بخط دیگر انداختن قطار
switches
روشن کردن برق بخط دیگر انداختن قطار
switched
روشن کردن برق بخط دیگر انداختن قطار
to report somebody
[to the police]
for breach of the peace
از کسی به خاطر مزاحمت راه انداختن
[به پلیس]
شکایت کردن
octuple
هشت چندان هشت برابر کردن
stake
شرط بندی کردن شهرت خود رابخطر انداختن پول در قمار گذاشتن
stakes
شرط بندی کردن شهرت خود رابخطر انداختن پول در قمار گذاشتن
staked
شرط بندی کردن شهرت خود رابخطر انداختن پول در قمار گذاشتن
let down
پایین انداختن انداختن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com