English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 142 (2 milliseconds)
English Persian
olfactory organ اندام بویایی
Other Matches
osmatic دارای اعضا بویایی وابسته به بویایی
smell بویایی
olfaction بویایی
olfaction حس بویایی
smells بویایی
smelling بویایی
smelled بویایی
olfactory nerve پی بویایی
flair بویایی
olfactory hallucination توهم بویایی
self dynamism بویایی خود
rhienencephalon مغز بویایی
olfactory nerve عصب بویایی
olfactory organ عضو بویایی
nose عضو بویایی
noses عضو بویایی
olfactory prism منشور بویایی
olfactometry بویایی سنجی
olfactometer بویایی سنج
hyperosmia شدت حس بویایی
olfactory bulb پیاز بویایی
nervus olfactorus عصب بویایی
parosmia نابهنجاری بویایی
olfaction حس شامه بویایی
olfactive وابسته به بویایی
rhinencephalon مرکز بویایی مغز
olfactory وابسته بحس بویایی
memberless بی اندام
dismemberment اندام
mayhen اندام
members اندام
organ اندام
organs اندام
the unruly اندام سر کش
member اندام
flabelliform اندام بادبزنی
golgy tendon organ اندام گلژی
hemialgia دردنیمه اندام
svelte باریک اندام
flabellate اندام بادبزنی
handsome <adj.> خوش اندام
f. of uterus اندام رحم
extirpation قطع اندام
extirpation اندام برداری
end organ اندام انتهایی
Lilliputian ریزه اندام
largeof limb درشت اندام
well set up خوش اندام
phantom limb اندام خیالی
plastisity اندام پذیری
organology اندام شناسی
organography اندام شناسی
organ of corty اندام کورتی
prosthesis اندام مصنوعی
sense modality اندام حسی
sense organ اندام حسی
slimpsy باریک اندام
svelt باریک اندام
swimming bell اندام شنا
terminal organ اندام پایانی
plasticity اندام پذیری
electric organ اندام برقزن
effector اندام مجری
slimmed باریک اندام
slim باریک اندام
mutilating بی اندام کردن
mutilates بی اندام کردن
mutilate بی اندام کردن
organic موثردرساختمان اندام
shape ریخت اندام
lithe لاغر اندام
limb اندام زیرین
slimmest باریک اندام
slimming باریک اندام
limbs اندام زیرین
petite ریزه اندام
puny ریزه اندام
body-building پرورش اندام
body building پرورش اندام
shapes ریخت اندام
anthropometry اندام سنجی
slims باریک اندام
figurines پیکره کوچک اندام
tegument جلد پوشش اندام
slimsy باریک اندام نحیف
statuette تندیس ریزه اندام
statuettes پیکره کوچک اندام
statuettes تندیس ریزه اندام
statuette پیکره کوچک اندام
figurine پیکره کوچک اندام
midget ریز اندام ریزه
hobby اسب کوچک اندام
midgets ریز اندام ریزه
hobbies اسب کوچک اندام
wolf hound تازی درشت اندام
organic اندام دار اساسی
slightest باریک اندام پست
slights باریک اندام پست
handsomeness تناسب اندام مطبوعیت
membered دارای .....اندام یا عضو
amputate قطع اندام کردن
amputated قطع اندام کردن
amputates قطع اندام کردن
amputating قطع اندام کردن
body-building ورزش زیبایی اندام
slighting باریک اندام پست
mutilated اندام بریده مغلوط
slight باریک اندام پست
exairesis برش اندام زیادی
slighted باریک اندام پست
paidle اندام شنا پرک
slighter باریک اندام پست
body building ورزش زیبایی اندام
lachrymals اندام های اشک
lachrymals اندام های اشکی
launce سگ ماهی باریک اندام خاردار
dismembered اندام های کسی رابریدن
dismembering اندام های کسی رابریدن
dismembers اندام های کسی رابریدن
tortricid پروانه بید درشت اندام
to cut a figure عرض اندام یاجلوه کردن
slim jim شبیه ادم لاغر اندام
sculpture in miniature پیکر تراشی کوچک اندام
tortrix پروانه بید درشت اندام
dismember اندام های کسی رابریدن
sylphid زن جوان وزیبا وباریک اندام
tortricidae پروانه بید درشت اندام
rachis اندام ساقهای یا محوری مهرههای پشت
tiger moth پروانه درشت اندام ودراز بال
limb قطع کردن عضو اندام زبرین
limbs قطع کردن عضو اندام زبرین
slenderize لاغر اندام شدن باریک کردن
malfunction [ اندام یا ماشین و غیره ] درست کار نکردن
Give ( get , have ) somebody the shivers . ترس ولرز بر اندام کسی انداختن
mammila اندام یا چیز دیگرکه مانند پستان باشد
willet مرغ ساحلی درشت اندام شبیه لک لک یا ماهیخوار
scal away ادم بی معنی جانور کوچک اندام یا لاغر
saury ماهی باریک اندام ودراز منقار اقیانوس اطلس
marred ناقص کردن بی اندام کردن
mar ناقص کردن بی اندام کردن
marring ناقص کردن بی اندام کردن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com