English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 121 (7 milliseconds)
English Persian
lachrymals اندام های اشکی
Other Matches
lachrymose اشکی
lachrymatory اشکی
lachrymal اشکی
lacrimal اشکی اشک اور
lachrymal استخوان اشکی چشم
lacrimal کیسه اشک استخوان اشکی چشم
the unruly اندام سر کش
organ اندام
dismemberment اندام
organs اندام
memberless بی اندام
members اندام
member اندام
mayhen اندام
hemialgia دردنیمه اندام
golgy tendon organ اندام گلژی
puny ریزه اندام
petite ریزه اندام
anthropometry اندام سنجی
effector اندام مجری
electric organ اندام برقزن
end organ اندام انتهایی
extirpation اندام برداری
extirpation قطع اندام
f. of uterus اندام رحم
flabellate اندام بادبزنی
flabelliform اندام بادبزنی
body-building پرورش اندام
largeof limb درشت اندام
phantom limb اندام خیالی
slimpsy باریک اندام
svelt باریک اندام
swimming bell اندام شنا
terminal organ اندام پایانی
Lilliputian ریزه اندام
svelte باریک اندام
handsome <adj.> خوش اندام
sense organ اندام حسی
sense modality اندام حسی
olfactory organ اندام بویایی
organ of corty اندام کورتی
organography اندام شناسی
organology اندام شناسی
well set up خوش اندام
plasticity اندام پذیری
plastisity اندام پذیری
prosthesis اندام مصنوعی
body building پرورش اندام
mutilates بی اندام کردن
limb اندام زیرین
lithe لاغر اندام
organic موثردرساختمان اندام
shapes ریخت اندام
shape ریخت اندام
mutilate بی اندام کردن
mutilating بی اندام کردن
slim باریک اندام
limbs اندام زیرین
slims باریک اندام
slimming باریک اندام
slimmest باریک اندام
slimmed باریک اندام
hobby اسب کوچک اندام
figurine پیکره کوچک اندام
paidle اندام شنا پرک
statuettes پیکره کوچک اندام
statuettes تندیس ریزه اندام
statuette پیکره کوچک اندام
statuette تندیس ریزه اندام
organic اندام دار اساسی
figurines پیکره کوچک اندام
midgets ریز اندام ریزه
slimsy باریک اندام نحیف
wolf hound تازی درشت اندام
tegument جلد پوشش اندام
midget ریز اندام ریزه
slight باریک اندام پست
lachrymals اندام های اشک
amputating قطع اندام کردن
handsomeness تناسب اندام مطبوعیت
hobbies اسب کوچک اندام
body-building ورزش زیبایی اندام
exairesis برش اندام زیادی
mutilated اندام بریده مغلوط
body building ورزش زیبایی اندام
amputates قطع اندام کردن
amputated قطع اندام کردن
membered دارای .....اندام یا عضو
slighted باریک اندام پست
slighter باریک اندام پست
slightest باریک اندام پست
slighting باریک اندام پست
slights باریک اندام پست
amputate قطع اندام کردن
tortrix پروانه بید درشت اندام
tortricid پروانه بید درشت اندام
to cut a figure عرض اندام یاجلوه کردن
tortricidae پروانه بید درشت اندام
launce سگ ماهی باریک اندام خاردار
sculpture in miniature پیکر تراشی کوچک اندام
dismember اندام های کسی رابریدن
dismembered اندام های کسی رابریدن
dismembering اندام های کسی رابریدن
slim jim شبیه ادم لاغر اندام
dismembers اندام های کسی رابریدن
sylphid زن جوان وزیبا وباریک اندام
limbs قطع کردن عضو اندام زبرین
limb قطع کردن عضو اندام زبرین
rachis اندام ساقهای یا محوری مهرههای پشت
tiger moth پروانه درشت اندام ودراز بال
slenderize لاغر اندام شدن باریک کردن
Give ( get , have ) somebody the shivers . ترس ولرز بر اندام کسی انداختن
malfunction [ اندام یا ماشین و غیره ] درست کار نکردن
willet مرغ ساحلی درشت اندام شبیه لک لک یا ماهیخوار
scal away ادم بی معنی جانور کوچک اندام یا لاغر
mammila اندام یا چیز دیگرکه مانند پستان باشد
saury ماهی باریک اندام ودراز منقار اقیانوس اطلس
marred ناقص کردن بی اندام کردن
mar ناقص کردن بی اندام کردن
marring ناقص کردن بی اندام کردن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com