English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 176 (9 milliseconds)
English Persian
terminal organ اندام پایانی
Other Matches
immeasurableness بی پایانی
termial پایانی
consummatory پایانی
immeusurableness بی پایانی
immeasurability بی پایانی
terminals پایانی
illimitableness بی پایانی
illimitability بی پایانی
final پایانی
finals پایانی
terminal پایانی
termination پایانی
terminal threshold استانه پایانی
terminal unit واحد پایانی
terminal insomnia بیخوابی پایانی
termination phase مرحله پایانی
termination stage مرحله پایانی
end action عمل پایانی
nonterminal غیر پایانی
terminal symbol علامت پایانی
terminal symbol نماد پایانی
terminal reinforcement تقویت پایانی
consummatory response پاسخ پایانی
reliability index نمایه پایانی
semifinal نیم پایانی
consummatory stimulus محرک پایانی
termial depression افسردگی پایانی
terminal error خطای پایانی
terminal stimulus محرک پایانی
end link حلقه پایانی
end pleasure لذت پایانی
game point امتیاز پایانی
a never-ending job کار بی پایانی
terminals پایانه پایانی
final cinditions شرایط پایانی
semi-final نیم پایانی
final state حالت پایانی
terminal پایانه پایانی
afterword سخن پایانی
end spurt جهش پایانی
end point نقطه پایانی
home stretch گام های پایانی
twentyfive yard line خط 52 یاردی موازی خط پایانی
nonterminal symbol نماد غیر پایانی
semi-final مسابقات نیم پایانی
krause's end bulbs پیازهای پایانی کراوس
final boiling point نقطه جوش پایانی
terminal and stay resident program برنامه مقیم پایانی ایستا
tsr برنامه مقیم پایانی ایستا
no-man's land منطقه بین خط سرویس و خط پایانی
back room محوطه بین خط پایانی ودیوار
playoffs مسابقهی پایانی برای تعیین تیم قهرمان
playoff مسابقهی پایانی برای تعیین تیم قهرمان
memberless بی اندام
organs اندام
organ اندام
the unruly اندام سر کش
mayhen اندام
dismemberment اندام
members اندام
member اندام
go baseline حرکت کردن در امتداد خط پایانی برای دریافت پاس
float ذخیره کردن انرژی برای سرعت گرفتن پایانی
floated ذخیره کردن انرژی برای سرعت گرفتن پایانی
floats ذخیره کردن انرژی برای سرعت گرفتن پایانی
Lilliputian ریزه اندام
handsome <adj.> خوش اندام
largeof limb درشت اندام
phantom limb اندام خیالی
plasticity اندام پذیری
plastisity اندام پذیری
prosthesis اندام مصنوعی
sense modality اندام حسی
organology اندام شناسی
organography اندام شناسی
organ of corty اندام کورتی
olfactory organ اندام بویایی
sense organ اندام حسی
slimpsy باریک اندام
svelt باریک اندام
swimming bell اندام شنا
well set up خوش اندام
hemialgia دردنیمه اندام
shape ریخت اندام
anthropometry اندام سنجی
petite ریزه اندام
puny ریزه اندام
organic موثردرساختمان اندام
body-building پرورش اندام
limb اندام زیرین
body building پرورش اندام
mutilate بی اندام کردن
slims باریک اندام
mutilates بی اندام کردن
lithe لاغر اندام
mutilating بی اندام کردن
slimming باریک اندام
slimmest باریک اندام
slimmed باریک اندام
effector اندام مجری
electric organ اندام برقزن
shapes ریخت اندام
svelte باریک اندام
golgy tendon organ اندام گلژی
flabelliform اندام بادبزنی
flabellate اندام بادبزنی
f. of uterus اندام رحم
extirpation قطع اندام
slim باریک اندام
end organ اندام انتهایی
extirpation اندام برداری
limbs اندام زیرین
slighting باریک اندام پست
statuette پیکره کوچک اندام
wolf hound تازی درشت اندام
slight باریک اندام پست
slighted باریک اندام پست
slighter باریک اندام پست
statuettes تندیس ریزه اندام
slightest باریک اندام پست
statuettes پیکره کوچک اندام
statuette تندیس ریزه اندام
hobby اسب کوچک اندام
midget ریز اندام ریزه
midgets ریز اندام ریزه
figurine پیکره کوچک اندام
figurines پیکره کوچک اندام
organic اندام دار اساسی
amputated قطع اندام کردن
hobbies اسب کوچک اندام
slights باریک اندام پست
amputate قطع اندام کردن
tegument جلد پوشش اندام
body building ورزش زیبایی اندام
paidle اندام شنا پرک
mutilated اندام بریده مغلوط
membered دارای .....اندام یا عضو
exairesis برش اندام زیادی
body-building ورزش زیبایی اندام
slimsy باریک اندام نحیف
lachrymals اندام های اشکی
lachrymals اندام های اشک
amputating قطع اندام کردن
amputates قطع اندام کردن
handsomeness تناسب اندام مطبوعیت
slim jim شبیه ادم لاغر اندام
sculpture in miniature پیکر تراشی کوچک اندام
dismembered اندام های کسی رابریدن
launce سگ ماهی باریک اندام خاردار
sylphid زن جوان وزیبا وباریک اندام
tortrix پروانه بید درشت اندام
tortricidae پروانه بید درشت اندام
tortricid پروانه بید درشت اندام
to cut a figure عرض اندام یاجلوه کردن
dismembering اندام های کسی رابریدن
dismembers اندام های کسی رابریدن
dismember اندام های کسی رابریدن
rachis اندام ساقهای یا محوری مهرههای پشت
tiger moth پروانه درشت اندام ودراز بال
limbs قطع کردن عضو اندام زبرین
Give ( get , have ) somebody the shivers . ترس ولرز بر اندام کسی انداختن
malfunction [ اندام یا ماشین و غیره ] درست کار نکردن
slenderize لاغر اندام شدن باریک کردن
limb قطع کردن عضو اندام زبرین
willet مرغ ساحلی درشت اندام شبیه لک لک یا ماهیخوار
mammila اندام یا چیز دیگرکه مانند پستان باشد
scal away ادم بی معنی جانور کوچک اندام یا لاغر
re entry vehicle نوعی رسانگرهای فضایی که برای ورود به اتمسفر زمین در بخش پایانی مسیر خودطراحی شده اند
saury ماهی باریک اندام ودراز منقار اقیانوس اطلس
melodramas نمایش توام با موسیقی واوازکه پایانی خوش داشته باشد عشق خوش فرجام
melodrama نمایش توام با موسیقی واوازکه پایانی خوش داشته باشد عشق خوش فرجام
gridding محدودیت ساختمان یک تصویرگرافیکی که مستلزم افتادن نقاط پایانی خطوط روی نقاط شبکه است
marred ناقص کردن بی اندام کردن
mar ناقص کردن بی اندام کردن
marring ناقص کردن بی اندام کردن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com