English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 120 (6 milliseconds)
English Persian
organ of corty اندام کورتی
Other Matches
qwerty کورتی
rods of corti میلههای کورتی
pillars of corti ستونهای کورتی
arch of corti کمان کورتی
qwerty keyboard ترتیب صفحه کلید که روی بسیاری از صفحه کلیدهای موجود در ماشین تحریر وکامپیوتر و کلمه پردازهااستاندارد میباشد صفحه کلید کورتی
memberless بی اندام
organ اندام
organs اندام
mayhen اندام
dismemberment اندام
the unruly اندام سر کش
member اندام
members اندام
flabelliform اندام بادبزنی
golgy tendon organ اندام گلژی
hemialgia دردنیمه اندام
largeof limb درشت اندام
puny ریزه اندام
petite ریزه اندام
anthropometry اندام سنجی
extirpation قطع اندام
effector اندام مجری
flabellate اندام بادبزنی
electric organ اندام برقزن
end organ اندام انتهایی
extirpation اندام برداری
f. of uterus اندام رحم
body-building پرورش اندام
olfactory organ اندام بویایی
slimming باریک اندام
handsome <adj.> خوش اندام
svelte باریک اندام
Lilliputian ریزه اندام
well set up خوش اندام
terminal organ اندام پایانی
swimming bell اندام شنا
svelt باریک اندام
slimpsy باریک اندام
sense organ اندام حسی
sense modality اندام حسی
prosthesis اندام مصنوعی
plastisity اندام پذیری
plasticity اندام پذیری
phantom limb اندام خیالی
organology اندام شناسی
organography اندام شناسی
body building پرورش اندام
shape ریخت اندام
limb اندام زیرین
lithe لاغر اندام
organic موثردرساختمان اندام
limbs اندام زیرین
mutilate بی اندام کردن
mutilates بی اندام کردن
mutilating بی اندام کردن
slim باریک اندام
slimmed باریک اندام
shapes ریخت اندام
slimmest باریک اندام
slims باریک اندام
figurines پیکره کوچک اندام
slimsy باریک اندام نحیف
wolf hound تازی درشت اندام
statuette تندیس ریزه اندام
statuette پیکره کوچک اندام
statuettes تندیس ریزه اندام
statuettes پیکره کوچک اندام
tegument جلد پوشش اندام
figurine پیکره کوچک اندام
organic اندام دار اساسی
hobby اسب کوچک اندام
midgets ریز اندام ریزه
hobbies اسب کوچک اندام
midget ریز اندام ریزه
slighter باریک اندام پست
exairesis برش اندام زیادی
membered دارای .....اندام یا عضو
amputating قطع اندام کردن
slights باریک اندام پست
amputated قطع اندام کردن
amputates قطع اندام کردن
handsomeness تناسب اندام مطبوعیت
amputate قطع اندام کردن
lachrymals اندام های اشکی
slighting باریک اندام پست
lachrymals اندام های اشک
paidle اندام شنا پرک
body-building ورزش زیبایی اندام
slight باریک اندام پست
slighted باریک اندام پست
body building ورزش زیبایی اندام
mutilated اندام بریده مغلوط
slightest باریک اندام پست
dismembers اندام های کسی رابریدن
dismembering اندام های کسی رابریدن
dismember اندام های کسی رابریدن
slim jim شبیه ادم لاغر اندام
tortrix پروانه بید درشت اندام
dismembered اندام های کسی رابریدن
tortricid پروانه بید درشت اندام
sculpture in miniature پیکر تراشی کوچک اندام
sylphid زن جوان وزیبا وباریک اندام
launce سگ ماهی باریک اندام خاردار
tortricidae پروانه بید درشت اندام
to cut a figure عرض اندام یاجلوه کردن
limb قطع کردن عضو اندام زبرین
rachis اندام ساقهای یا محوری مهرههای پشت
tiger moth پروانه درشت اندام ودراز بال
limbs قطع کردن عضو اندام زبرین
malfunction [ اندام یا ماشین و غیره ] درست کار نکردن
slenderize لاغر اندام شدن باریک کردن
Give ( get , have ) somebody the shivers . ترس ولرز بر اندام کسی انداختن
scal away ادم بی معنی جانور کوچک اندام یا لاغر
mammila اندام یا چیز دیگرکه مانند پستان باشد
willet مرغ ساحلی درشت اندام شبیه لک لک یا ماهیخوار
saury ماهی باریک اندام ودراز منقار اقیانوس اطلس
mar ناقص کردن بی اندام کردن
marred ناقص کردن بی اندام کردن
marring ناقص کردن بی اندام کردن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com