Dictiornary-Farsi | انرژی متوسط جنبشی | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 201 (10 milliseconds)

English	Persian
average kinetic energy	انرژی متوسط جنبشی


Other Matches

kinetic energy	انرژی جنبشی
mace	نوعی موشک هدایت شونده که با انرژی جنبشی هدایت میشود
maces	نوعی موشک هدایت شونده که با انرژی جنبشی هدایت میشود
muzzle energy	انرژی جنبشی پرتابه درلحظه خروج از دهانه که نسبت به دهانه اندازه گیری میشود
medium energy particle	ذره با انرژی متوسط
virtual level	تراز انرژی سیستم هستهای داخل اتم که انرژی برانگیزش ان کمتر از کمترین انرژی جداشده از ذره هستهای بیشتر است
pair production	تغییر شکل انرژی سینتیک فوتون یا هر ذره پر انرژی به جرم
intrinsic energy	انرژی موجود در یک ترکیب شیمیایی انرژی ذاتی
motional	جنبشی
kinematical	جنبشی
kinesthetic	جنبشی
dynamically	جنبشی
hypokinetic	کم جنبشی
dynamic	جنبشی
immovability	بی جنبشی
quies csnce or cency	بی جنبشی
quiescsnce or cency	بی جنبشی
kinetic	جنبشی
energy transition	عبور انرژی [ عبور عرضه انرژی ازسوخت سنگواره ای به سوخت پایدار ]
kinesalgia	درد جنبشی
kinematic viscosity	چسبندگی جنبشی
Kinetic architecture	معماری جنبشی
immobility	بی جنبشی بیحرکتی
kinetic art	هنر جنبشی
parakinesia	نابهنجاری جنبشی
kinesthetic hallucination	توهم جنبشی
kinesthetic type	سنخ جنبشی
kinetic friction	اصطکاک جنبشی
kinetic stability	پایداری جنبشی
kinetic theory	نظریه جنبشی
kinetic energy	کارمایه جنبشی
dynamic load	بار جنبشی
optokinetic	بصری- جنبشی
dynamic loading	بارگذاری جنبشی
european unclear a energy agency	اداره انرژی هستهای اروپا یکی از سازمانهایی که درسال 8591 در بطن سازمان همکاری اقتصادی اروپا و به منظور تولید انرژی اتمی وبرای مقاصد صلح امیز درکشورهای اروپای غربی ایجاد شده است
fission to yield ratio	توان بمب اتمی نسبت انرژی شکافت اتمی به انرژی حاصله از پرتاب بمب
Hungarian Activism	[جنبشی مربوط به عقاید سازندگی گرایی، کوبیستم و غیره]
sound absorption	خاصیت تبدیل انرژی صوتی خاصیت جذب انرژی صوتی
mean sea level	ارتفاع متوسط از سطح دریا ارتفاع متوسط اب دریا
irredentism	نهضت استرداد منظور جنبشی است که هدف ان پیوستن قسمتی از اراضی مجاور یک کشورکه اهالی ان به زبان اهالی کشور منشاء نهضت صحبت می کنند به این مملکت باشد
moderates	متوسط
mediocre	متوسط
medium	متوسط
mediums	متوسط
meaner	متوسط
average limit of ice	حد متوسط یخ
moderated	متوسط
moderate	متوسط
modals	متوسط
modal	متوسط
tolerable	متوسط
intermediate	متوسط
meant	متوسط
mean	متوسط
life expectancy	سن متوسط
life expectancies	سن متوسط
moderating	متوسط
averages	متوسط
averages	حد متوسط
osculant	متوسط
mesne	متوسط
averaged	متوسط
averaged	حد متوسط
average	حد متوسط
average	متوسط
averaging	متوسط
intermedial	متوسط
averaging	حد متوسط
meanest	متوسط
medium gravle	شن متوسط
mean income	درامد متوسط
mean depth	عمق متوسط
mean price	قیمت متوسط
mean life	عمر متوسط
average deviation	انحراف متوسط
true power	توان متوسط
midway	متوسط میانجی
mean daily	متوسط روزانه
life expectancies	عمر متوسط
life expectancy	عمر متوسط
mean deviation	انحراف متوسط
girder bridge	پل بیلی متوسط
intermediate high voltage line	خط فشار متوسط
m.f.	بسامد متوسط
averagly	بطور متوسط
middlingly	بطور متوسط
averagely	بطور متوسط
average voltage	ولتاژ متوسط
average variable cost	هزینه متوسط
average value	مقدار متوسط
average total cost	هزینه متوسط کل
m.f.	فرکانس متوسط
a modest income	درآمدی متوسط
a medium sized car	یک اتومبیل متوسط
subaverage	زیر حد متوسط
weighted average	متوسط وزنی
sort of	بمیزان متوسط
sort of	بمقدار متوسط
intermediate contrast	تغایر متوسط
intermediate hurdle	مانع متوسط
intermediate lampholder	سر پیچ متوسط
intermediate pressure	فشار متوسط
intermediately	بطور متوسط
secondarily	بطور متوسط
every Tom, Dick and Harry <idiom>	طبقه متوسط
average speed	سرعت متوسط
average input	نهاده متوسط
average flow	جریان متوسط
average expense	هزینه متوسط
average efficiency	بازده متوسط
average discharge	بده متوسط
average depth	عمق متوسط
average cost	هزینه متوسط
average conditions	شرایط متوسط
average latency	رکود متوسط
average latency	تاخیر متوسط
average life	عمر متوسط
average revenue	درامد متوسط
average yield	بازده متوسط
average return	بازده متوسط
average productivity	بازدهی متوسط
average product	تولید متوسط
average product	محصول متوسط
average price	قیمت متوسط
average payment	پرداخت متوسط
average output	محصول متوسط
mean chord	وتر متوسط
averages	میانه متوسط
halftone	رنگ متوسط
duffers	بازیگر متوسط
duffer	بازیگر متوسط
medium wave	موج متوسط
above average <adj.>	بالاتر از حد متوسط
above-average <adj.>	بالاتر از حد متوسط
over-average <adj.>	بالاتر از حد متوسط
halftones	رنگ متوسط
par	میزان متوسط
on the a	بطور متوسط
average	میانه متوسط
middle classes	طبقه متوسط
middle class	طبقه متوسط
mean velocity	سرعت متوسط
above average <adj.>	بیشتر از حد متوسط
above-average <adj.>	بیشتر از حد متوسط
averaged	مقدار متوسط
middle price	قیمت متوسط
over-average <adj.>	بیش از حد متوسط
averaged	میانه متوسط
above-average <adj.>	بیش از حد متوسط
above average <adj.>	بیش از حد متوسط
over-average <adj.>	بیشتر از حد متوسط
medium voltage	ولتاژ متوسط
averages	مقدار متوسط
mid range	برد متوسط
monthly average	متوسط ماهیانه
average	مقدار متوسط
moderate speed	سرعت متوسط
mediums	مقدار متوسط
mean time	زمان متوسط
mean time	ساعت متوسط
mean value	مقدار متوسط
mean variation	تغییر متوسط
mean	میانه متوسط
medially	بطورمیانه یا متوسط
median income	درامد متوسط
thin	تیم متوسط
thinned	تیم متوسط
mean stress	خستگی متوسط
mediterranean sea	بحر متوسط
medium	متوسط معتدل
thinnest	تیم متوسط
thins	تیم متوسط
medium cloud	ابرهای متوسط
thinners	تیم متوسط
medium carbon steel	فولادباکربن متوسط
medium artillery	توپخانه متوسط
mean speed	سرعت متوسط
meaner	میانه متوسط
medial	میانه متوسط
medium scale	در مقیاس متوسط
mediums	متوسط معتدل
medium	مقدار متوسط
meanest	میانه متوسط
averaging	میانه متوسط
mediocrity	اندازه متوسط
medium frequency	بسامد متوسط
normal	میانه متوسط
median gray	خاکستری متوسط
averaging	مقدار متوسط
powered	انرژی
low energy	انرژی کم
zips	انرژی
zipping	انرژی
powers	انرژی
zipped	انرژی
powering	انرژی
zip	انرژی
power	انرژی
high energy	پر انرژی
energy	انرژی