English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (11 milliseconds)
English Persian
i did that last ان کار را اخر از همه انجام دادم
Search result with all words
I did the work ,but he got the credit. کار رامن انجام دادم ولی امتیازش ر ااوگرفت
Other Matches
i warned him of danger او را از خطراگاهی دادم
I asked for ... من سفارش ... را دادم.
i paid the debt plus interest بدهی را با بهره ان دادم
i gave him some others چندتای دیگر به او دادم
i lost the train قطار را از دست دادم
i gave the beggar one rial یک ریال به ان گدا دادم
i assured him of that به او در این باره اطمینان دادم
I asked for the child. من یک برای بچه سفارش دادم.
I asked for a small portion. من یک پرس کوچک سفارش دادم.
i gave it a slight press انرا کمی فشار دادم
That's not what I ordered. آن چیزی نیست که من سفارش دادم.
i took up where he left از جایی که او ول کرد من ادامه دادم
all that property تمام ان دارایی یامال داازدست دادم
i paid his d. wages مزد او را انچه لازم بود دادم
I clinched a lucrative deal. معامله چربی ( شیرینی ) انچام دادم
I listend but heard nothing . گوش دادم ولی چیزی نشنیدم
i parted from تمام ان دارایی یا مال را ازدست دادم
i lent him what money i had هرچه پول داشتم به او وام دادم
I missed the connection. من اتوبوس [قطار هواپیمای] رابط را از دست دادم.
i floored the paper پاسخ همه پرسشهایی را که در کاغذ بود دادم
i swore him to secrecy او را سوگند دادم که راز راپوشیده نگاه دارد
i overpaid him for his work مزد کارش را بیش از انچه حقش بود دادم
i lost my friends دوستان خود را از دست دادم دوستانم از من جدا شدند
I was a thoussand tomans out of pocket in that transaction. د رآن معامله هزارتومان هم از جیب دادم ( ضرر کردم )
fails انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
failed انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
fail انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
like a duck takes the water [Idiom] کاری را تند یاد بگیرند انجام بدهند و از انجام دادن آن لذت ببرند
qui facit per alium facit perse کسی که کاری را بوسیله دیگری انجام بدهد خودش ان را انجام داده است
automates نصب ماشین هایی که کار نهایی را که قبلاگ افراد انجام می دادند انجام دهند
automated نصب ماشین هایی که کار نهایی را که قبلاگ افراد انجام می دادند انجام دهند
automating نصب ماشین هایی که کار نهایی را که قبلاگ افراد انجام می دادند انجام دهند
automate نصب ماشین هایی که کار نهایی را که قبلاگ افراد انجام می دادند انجام دهند
failure انجام ندادن کاری که باید انجام شود
failures انجام ندادن کاری که باید انجام شود
robot وسیلهای که برای انجام یک سری امور تولیدی که مشابه کارهای انجام شده توسط افراد است برنامه ریزی میشود
gurantee عبارت از ان است که دولت یا دولتهایی طی معاهدهای متعهد شوند که انچه را قادر باشند جهت انجام امر معینی انجام دهند
robots وسیلهای که برای انجام یک سری امور تولیدی که مشابه کارهای انجام شده توسط افراد است برنامه ریزی میشود
scratch one's back <idiom> کاری را برای کسی انجام دادن به امید اینکه اوهم برای تو انجام دهد
upward compatible اصلاحی به این معنی که یک سیستم کامپیوتری یا غستگاه جانبی قادر است هر کاری راکه مدل قبلی انجام می داده انجام داده و علاوه بر ان عملکردهای بیشتری هم داشته باشد سازگاری رو به پیشرفت
retention money مقدار پولی که کارفرما جهت حسن انجام کار پیمانکار نگه میدارد واین مقدار درصدی ازکل قرارداد است که حسن انجام کار نامیده میشود
queries 1-پنجرهای که در صورت بروز خطا فاهر میشود, برای پردازش از کاربر که چه علی باید انجام شود. 2-پنجرهای با مکان هایی که کاربر کند تا در پایگاه جستجو انجام شود
query 1-پنجرهای که در صورت بروز خطا فاهر میشود, برای پردازش از کاربر که چه علی باید انجام شود. 2-پنجرهای با مکان هایی که کاربر کند تا در پایگاه جستجو انجام شود
queried 1-پنجرهای که در صورت بروز خطا فاهر میشود, برای پردازش از کاربر که چه علی باید انجام شود. 2-پنجرهای با مکان هایی که کاربر کند تا در پایگاه جستجو انجام شود
querying 1-پنجرهای که در صورت بروز خطا فاهر میشود, برای پردازش از کاربر که چه علی باید انجام شود. 2-پنجرهای با مکان هایی که کاربر کند تا در پایگاه جستجو انجام شود
continue ادامه دادن چیزی یا انجام دادن چیزی که زودتر انجام می دادید
continues ادامه دادن چیزی یا انجام دادن چیزی که زودتر انجام می دادید
mission , oriented لازم برای انجام ماموریت ضروری برای انجام ماموریت
effectuation انجام
compietion انجام
performance انجام
enforcement انجام
fulfillment انجام
performances انجام
end all انجام
consummation انجام
commissions انجام
commissioning انجام
commission انجام
achievement انجام
terminuse ad quem انجام
achievements انجام
fulfilment انجام
accomplishment انجام
execution انجام
transaction انجام
implementation انجام
at last سر انجام
implement انجام
completion انجام
sequels انجام
implementation انجام
sequel انجام
implements انجام
implementing انجام
implemented انجام
conclusions انجام نتیجه
to put through انجام دادن
to carry through انجام دادن
to do a thing the right way انجام دادن
paying انجام دادن
conclusion انجام نتیجه
to go through انجام دادن
to make good انجام دادن
implements انجام دادن
to follow out انجام دادن
to carry into execution انجام دادن
char انجام دادن
non performance عدم انجام
chars انجام دادن
pay انجام دادن
pays انجام دادن
parform انجام دادن
stand to انجام دادن
performable انجام دادنی
processing of the order انجام سفارش
put on انجام دادن
sonsy نیک انجام
secondary action انجام عملیاتیجهتموثرترکردنیکاعتصاب
the d. of duty انجام وفیفه
thrust line خط حمله خط انجام تک
to be fulfilled انجام گرفتن
to bring to an issve انجام دادن
to bring to effect انجام دادن
charring انجام دادن
actions انجام کاری
performs انجام دادن
fulfil انجام دادن
fulfilled انجام دادن
fulfilling انجام دادن
fulfills انجام دادن
fulfils انجام دادن
done انجام شده
repeats باز انجام
repeat باز انجام
implement انجام دادن
implemented انجام دادن
implementing انجام دادن
performing انجام دهنده
accomplished انجام شده
action انجام کاری
accomplish انجام دادن
accomplishes انجام دادن
accomplishing انجام دادن
honored انجام تعهد
honoring انجام تعهد
honors انجام تعهد
honour انجام تعهد
honoured انجام تعهد
honouring انجام تعهد
feasibility توانایی انجام
perform انجام دادن
performed انجام دادن
administer انجام دادن
manipulation انجام با مهارت
successful نیک انجام
complier انجام دهنده
do up انجام دادن
executable انجام پذیر
honours انجام تعهد
finalization انجام رسانی
for doing it برای انجام ان
from a to izzard از اغاز تا انجام
from beginning to end ازابتداتا انجام
from first to last ازاغازتا انجام
fulfill انجام دادن
fulfit انجام دادن
functor انجام دهنده
go through انجام دادن
godspeed پایان انجام
completion of a contract انجام یک قرارداد
repetition باز انجام
unfulfilled انجام نشده
accomplishable انجام دادنی
accomplisher انجام دهنده
achiever انجام دهنده
carry out انجام دادن
chare انجام دادن
out-and-out انجام شده
out and out انجام شده
effecting انجام دادن
effected انجام دادن
effect انجام دادن
effectual انجام شدنی
repetitions باز انجام
feasance انجام کار
furnishing انجام دادن
unaided انجام چیزیبدونکمکدیگران
carry into effect به انجام رساندن
put inpractice به انجام رساندن
actualise [British] انجام دادن
put ineffect به انجام رساندن
implement به انجام رساندن
carry ineffect به انجام رساندن
actualize به انجام رساندن
actualise [British] به انجام رساندن
achievable <adj.> انجام شدنی
contrivable <adj.> انجام شدنی
possible [doable, feasible] <adj.> انجام شدنی
manageable <adj.> انجام شدنی
unsporting انجام حرکاتغیرورزشیدربرابرحریفدریکبازی
make something happen به انجام رساندن
makeable <adj.> انجام شدنی
makable [spv. makeable] <adj.> انجام شدنی
feasible <adj.> انجام شدنی
doable <adj.> انجام شدنی
make out <idiom> انجام دادن
feasible <adj.> انجام پذیر
make something happen انجام دادن
carry into effect انجام دادن
put inpractice انجام دادن
carry out انجام دادن
execute به انجام رساندن
execute انجام دادن
fulfill [American] انجام دادن
make a reality انجام دادن
put into practice انجام دادن
put into effect انجام دادن
bring into being انجام دادن
accomplish به انجام رساندن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com