English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English Persian
mudlark اهل کوچه کسیکه خودرا باخاک و گل می الاید
Other Matches
earth باخاک پوشاندن
humbled to the dust باخاک برابر
earths باخاک پوشاندن
mediaevalist کسیکه هواخواه رسوم وعقایدقرنهای میانه است کسیکه اشنابتاریخ قرنهای
rase باخاک یکسان کردن
to kiss the dust باخاک یکسان شدن
soils سرزمین مملکت پوشاندن باخاک
soil سرزمین مملکت پوشاندن باخاک
soiling سرزمین مملکت پوشاندن باخاک
sawdust باخاک اره پوشاندن پوچ
without recourse عبارتی که درفهر نویسی اسناد قابل انتقال بکار می رود و به وسیله ان فهر نویس مسئوولیت خودرا در برابر فهر نویسان بعدی نفی میکند و تنها خودرا در برابر کسی که سند رابرایش صادر کرده است مسئول قرار میدهد
strippers کسیکه چیزی راباریکه باریکه جدا میکند کسیکه رقص برهنه میکند
stripper کسیکه چیزی راباریکه باریکه جدا میکند کسیکه رقص برهنه میکند
lanes کوچه
streets کوچه
alleyways کوچه
alleys کوچه
street کوچه
alley کوچه
byroad پس کوچه
by lane پس کوچه
lane کوچه
mutts سگ کوچه
mutt سگ کوچه
marl خاک کود باخاک اهکدار کود دادن
alley way کوچه تاریک
an off street کوچه فرعی
blind a lley کوچه بن بست
by lane کوچه فرعی
blind alleys کوچه بن بست
avenues کوچه باغ
avenue کوچه باغ
blind alley کوچه بن بست
allee کوچه باغ
cul-de-sac کوچه بن بست
impasse کوچه بن بست
by street کوچه پرت
by way کوچه پرت
gamine دختر کوچه
dead lock کوچه بن بست
cul de sac کوچه بن بست
streetwalker زن کوچه گرد
bystreet کوچه پرت
gamin بچه کوچه گرد
street arab بچه کوچه گرد
mudlark بچه کوچه گرد
gutter snipe بچه کوچه گرد
Don't act like you were clueless! خودت را به کوچه علی چپ نزن!
to lead somebody to believe not to be aware of something خود را به کوچه علی چپ زدن
glade خیابان یا کوچه جنگل درختستان
glades خیابان یا کوچه جنگل درختستان
lanes کوچه ساختن منشعب کردن
go to the school of hard knocks <idiom> در کوچه و بازار یاد گرفتن
lane کوچه ساختن منشعب کردن
tin pan alley کوچه موسیقی دانان واهنگ سازان
Dont sidetrack the issue. خودت را به کوچه علی چپ نزن ( وانمود به ندانستن )
street hockey نوعی هاکی در زمین یا کوچه بدون کفش اسکیت
to rangeoneself خودرا
he pretended to be asleep خودرا بخواب زد
to d. oneself up خودرا گرفتن
to a onself خودرا اراستن
to dress up خودرا اراستن
to suppress one's propensities خودرا فرونشاندن
to pay one's way خرج خودرا دراوردن
minces حرف خودرا خوردن
mince حرف خودرا خوردن
to boure one's way راه خودرا بزوربازکردن
to sun one self خودرا افتاب دادن
to a one's right حق خودرا ادعایامطالبه کردن
to veil oneself روی خودرا پوشاندن
To go through fire and water. خودرا به آب وآتش زدن
topull oneself together خودرا جمع کردن
To step aside . to shy from . To withdraw . خودرا کنا رکشیدن
to busy oneself خودرا مشغول کردن
to sow one's wild oats چل چلی خودرا کردن
off one's chest <idiom> خودرا خالی کردن
one's accomplice همدست خودرا لودادن
to plume oneself با پیرایه خودرا اراستن
to express one self مقاصد خودرا فهماندن
to pick up oneself خودرا نگاه داشتن
to show ones cards قصد خودرا اشکارکردن
to slake one's revenge انتقام خودرا گرفتن
to compromise oneself خودرا مظنون یا رسواکردن
self assertion خودرا جلو اندازی
to a. one selt انتقام خودرا کشیدن
to try one's luck بخت خودرا ازمودن
flatten روحیه خودرا باختن
flattens روحیه خودرا باختن
back-pedalled حرف خودرا پس گرفتن
pontify خودرا مقدس نمودن
he betray himself او خودرا رسوا ساخت
to breakin خودرا داخل کردن
back-pedalling حرف خودرا پس گرفتن
back-pedals حرف خودرا پس گرفتن
insconce خودرا جای دادن
back-pedal حرف خودرا پس گرفتن
demagogisme استفاده نامشروع از احساسات حاد و تعصبات عوام و مردم کوچه و بازار به منظور وصول به اهداف سیاسی
to detain one's due بدهی خودرا نگه داشتن
to protrude one's tongue زبان خودرا بیرون انداختن
take in stride <idiom> خودرا به باد سرنوشت دادن
get out of hand <idiom> کنترل خودرا از دست دادن
to givein one's a. موافقت خودرا اعلام کردن
wrathful عشق یا کینه خودرا اشکارکردن
for all one is worth <idiom> تمام سعی خودرا کردن
to lay down ones arms سلاح خودرا بزمین گذاشتن
to provide oneself خودرا اماده یا مجهز کردن
say one's piece <idiom> آشکارا نظر خودرا گفتن
to play possum خودرا بنا خوشی زدن
to play one's role وفیفه خودرا انجام دادن
o bey your parents والدین خودرا اطاعت کنید
pass the buck <idiom> مسئولیت خودرا به دیگری دادن
to keep the wolf from the door خودرا ازگرسنگی یا قحطی رهانیدن
go to pieces <idiom> کنترل خودرا از دست دادن
to bridle one's own tongue جلوی زبان خودرا گرفتن
to declare oneself قصد خودرا افهار کردن
hold one's ground موقعیت خودرا حفظ کردن
to recover damages خسارت خودرا جبران کردن
underplays دست خودرا ادا نکردن
to use one's d. عقل یا نظر خودرا بکاربردن
To set ones hopes on something. امید خودرا به چیزی بستن
hold one's own موقعیت خودرا حفظ کردن
to stay one's stomach شکم خودرا اندکی سیرکردن
To play ones part . نقش خودرا بازی کردن
to stand to one's duty وفیفه خودرا انجام دادن
to addict oneself عادت کردن خودرا معتادکردن
to change one's course خط مشی یا رویه خودرا تغییردادن
underplaying دست خودرا ادا نکردن
underplayed دست خودرا ادا نکردن
underplay دست خودرا ادا نکردن
to serve one's term خدمت خودرا انجام دادن
do one's best <idiom> تمام تلاش خودرا کردن
to cut ones way راه خودرا ازموانع بازکردن
To set ones watch . ساعت خودرا میزان کردن
To extend the scope of ones activities . میدان عملیات خودرا گسترش دادن
turn kings evidence شرکای جرم و همدستان خودرا لو دادن
to repeat oneself کاریا گفته خودرا تکرار کردن
he lost his reason عقل یا هوش خودرا ازدست داد
To consume all ones energy . تمام نیروی خودرا مصرف کردن
to d. a way one's time وقت خودرا به خواب و خیال گذراندن
show him your ticket بلیط خودرا باو نشان دهید
slosh خودرا بالجن وگل ولای الودن
to carry oneself خودرا اداره کردن یابوضعی دراوردن
to a oneself خودرا اماده یامجهزکردن سلاح پوشیدن
to calculate on فرض خودرا روی چیزی بنانهادن
sloshes خودرا بالجن وگل ولای الودن
to bridle one's anger خشم خودرا پایمال کردن یافروخوردن
to perform one's oromise پیمان یاوعده خودرا انجام دادن
sloshing خودرا بالجن وگل ولای الودن
cram خودرا برای امتحان اماده کردن
crammed خودرا برای امتحان اماده کردن
cramming خودرا برای امتحان اماده کردن
crams خودرا برای امتحان اماده کردن
to lick one's لب و لوچه خودرا لیسیدن ملچ و ملوچ کردن
To perfect oneself in a foreign language . معلومات خودرا در یک زبان خارجی کامل کردن
to be even witn any one انتقام خودرا ازکسی گرفتن باکسی باربریاسراسربودن
preening خودرا اراستن بامنقار وزبان خود رااراستن
preen خودرا اراستن بامنقار وزبان خود رااراستن
preened خودرا اراستن بامنقار وزبان خود رااراستن
to take up one'sindentures سند شاگردی خودرا در پایان خدمت پس گرفتن
to weigh one's word سخنان خودرا سنجیدن سنجیده سخن گفتن
preens خودرا اراستن بامنقار وزبان خود رااراستن
to do ones endeavour کوشش خودرابعمل اوردن وفیفه خودرا انجام دادن
He was engrossed in conversation . فوتبالیستها دارند قبل از بازی خودرا گرم می کنند
jilts زنی یا مردی که معشوق خودرا یکباره رها کند
to continue one's progress پیشرفت خودرا ادامه دادن همواره جلو رفتن
jilting زنی یا مردی که معشوق خودرا یکباره رها کند
jilted زنی یا مردی که معشوق خودرا یکباره رها کند
to make a p of one's learing دانش خودرا نمایش دادن علم فروشی کردن
jilt زنی یا مردی که معشوق خودرا یکباره رها کند
to secure a debtby a mortagage با گرفتن گرو بستانکاری خودرا ازدیگران تامین کردن
to ingratite oneself خودرا طرف توجه قرار دادن خود شیرینی کردن
to cry peccavi بگناهان خودخستوشدن گناهان خودرا اقرار کردن فریاداعتراف براوردن
flip one's lid <idiom> خیلی هیجان زده شدن ،کنترل خودرا از دست دادن
myrmidon یکی از اهالی جنگجوی thessalyکه در جنگ troyپادشاه خودرا پیروی کردند
doctrinaire کسی که می خواهد نظریات و اصول خودرا بدون توجه به مقتضیات اجرا کند
solipsism فرضیهای که معتقد است نفس انسان چیزی جز خودوتغییرات حاصله درنفس خودرا نمیشناسد
to idulge oneself in drinking بنوشابه خوری افتادن خودرا بباده نوشی سپردن تسلیم خوی میگساری شدن
gospeller کسیکه
blessed is he who کسیکه
dragman کسیکه
whom کسیکه
one who کسیکه
say's law عرضه تقاضای خودرا بوجود می اورد بنابراین تعادل همواره در سطح اشتغال کامل وجود خواهدداشت
whomso بهر کسیکه
constructionist کسیکه قانون
minimalist کسیکه خرسنداست
stalker کسیکه میخرامد
introspectionist کسیکه معتقد به
long shot کسیکه درمسابقات
guttersnipe بچه ولگرد بچه کوچه
tugger کسیکه کوشش وتقلامیکند
scaler کسیکه مقیاس بکارمیبرد
nob کسیکه از طبقات بالاباشد
pall bearer کسیکه در همراهی با جنازه
heliophobe کسیکه ازافتاب بیزاراست
snorter کسیکه خرناس میکشد
rumormonger کسیکه شایعه میسازد
nobs کسیکه از طبقات بالاباشد
figurant کسیکه باجمع میرقصد
misogynist کسیکه از زن بیزار است
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com