English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 204 (23 milliseconds)
English Persian
accentuate اهمیت دادن برجسته نمودن
accentuated اهمیت دادن برجسته نمودن
accentuates اهمیت دادن برجسته نمودن
accentuating اهمیت دادن برجسته نمودن
Other Matches
greaten درشت نشان دادن اهمیت دادن
to take into account اهمیت دادن به
emphasize اهمیت دادن
emphasized اهمیت دادن
to attach importance to اهمیت دادن به
to make a point of اهمیت دادن
accents اهمیت دادن
to give prominence to اهمیت دادن
to make an account of اهمیت دادن به
emphasised اهمیت دادن
emphasizes اهمیت دادن
emphasizing اهمیت دادن
emphasising اهمیت دادن
emphasises اهمیت دادن
accenting اهمیت دادن
tolay street on اهمیت دادن
accent اهمیت دادن
accented اهمیت دادن
overrating زیاد اهمیت دادن به
consequentially با اهمیت دادن به خود
overrated زیاد اهمیت دادن به
overrate زیاد اهمیت دادن به
to lay stress on something بچیزی اهمیت دادن
overrates زیاد اهمیت دادن به
depone عزل نمودن گواهی دادن
to i. on particulars به چیزهای جزئی اهمیت دادن
abash خجالت دادن دست پاچه نمودن
impact اثر گذاشتن یا اهمیت دادن به چیزی
impacts اثر گذاشتن یا اهمیت دادن به چیزی
fussily ازروی بیقراری با اهمیت دادن بچیزهای جزئی
textualism اهمیت دادن به لفظ یا معنی فاهر انتقاد لفظی
leads هدایت نمودن سوق دادن وادار کردن ریاست داشتن بر
lead هدایت نمودن سوق دادن وادار کردن ریاست داشتن بر
alto-rilievo [ویژگی های نقش برجسته ای که در آن شکل ها به اندازه ای بیش از نصف ضخامت خود برجسته اند.]
secondary در درجه دوم اهمیت یا کم اهمیت تر از اولین
embossing طرح برجسته [برجسته کردن زمینه فرش]
perspective spatial model مدل برجسته زمین زیر برجسته بین
litotes کوچک قلم دادن چیزی برای افزایش اهمیت ان ویااجتناب ازانتقاد شکسته نفسی
supereminent برجسته فوق العاده برجسته
saliency نکته برجسته موضوع برجسته
embossment نقوش برجسته برجسته کاری
salience نکته برجسته موضوع برجسته
bas relif حجاری ونقوش برجسته برجسته
stereoscope جهان نما دوربین یا عینک برجسته نما مبحث اشکال برجسته
of secondary importance از حیث اهمیت د ردرجه دوم دردرجه دوم اهمیت
stereograph نوشته یاتصویر برجسته نما برجسته نما کردن
repousse برجسته نمایاحکاکی برجسته
anaglyph عکس رنگی برجسته بینی تجزیه رنگ عکس در برجسته بینی
seem نمودن
seems نمودن
showŠetc نمودن
abstract نمودن
shows نمودن
animalize نمودن
dont نمودن
dost نمودن
seemed نمودن
animadvert نمودن
show نمودن
to gain any ones ear نمودن
abstracts نمودن
abstracting نمودن
showed نمودن
of no consequence بی اهمیت
notbility اهمیت
matter اهمیت
nonsignificant کم اهمیت
worthless بی اهمیت
indifferent بی اهمیت
dimensions اهمیت
dimension اهمیت
matters اهمیت
inconsiderable بی اهمیت
mattering اهمیت
mattered اهمیت
of no significance بی اهمیت
off the map بی اهمیت
emphasis اهمیت
inconseqential بی اهمیت
technical کم اهمیت
unimportant بی اهمیت
materiality اهمیت
momentousness اهمیت
concernment اهمیت
negligible بی اهمیت
importance اهمیت
inconsequential بی اهمیت
notability اهمیت
two bit بی اهمیت
main با اهمیت
immaterial بی اهمیت
self importance اهمیت
two-bit بی اهمیت
piddling بی اهمیت
trifler بی اهمیت
weensy بی اهمیت
weeny بی اهمیت
small-time بی اهمیت
weightiness اهمیت
worthful پر اهمیت
small change کم اهمیت
small time بی اهمیت
of no account بی اهمیت
momentous با اهمیت
weeniest بی اهمیت
seriousness اهمیت
weenier بی اهمیت
unmeaning بی اهمیت
significance اهمیت
stock piling ذخیره نمودن
waives اغماض نمودن
sends ارسال نمودن
waived اغماض نمودن
depilate ازاله مو نمودن از
dissociating تفکیک نمودن
doubled up مضاعف نمودن
digitizing دیجیتالی نمودن
accommodates تطبیق نمودن
sending ارسال نمودن
send ارسال نمودن
to humble oneself افتادگی نمودن
accommodate تطبیق نمودن
fill up خاکریزی نمودن
accommodated تطبیق نمودن
sum خلاصه نمودن
sums خلاصه نمودن
impeaching احضار نمودن
acquitting نمودن برائت
authorise مجاز نمودن
curtailing مختصر نمودن
curtails مختصر نمودن
arraign احضار نمودن
sketch رسم نمودن
sketched رسم نمودن
sketches رسم نمودن
plot رسم نمودن
plots رسم نمودن
plotted رسم نمودن
dusk تاریک نمودن
curtailed مختصر نمودن
acquits نمودن برائت
acquit نمودن برائت
assimilatc مقایسه نمودن
anneal بادوام نمودن
double مضاعف نمودن
doubled مضاعف نمودن
curtail مختصر نمودن
adjust تسویه نمودن
adjust تصفیه نمودن
account محاسبه نمودن
waive اغماض نمودن
dissociate تفکیک نمودن
catering فراهم نمودن
caters فراهم نمودن
friend یاری نمودن
abate رفع نمودن
abated رفع نمودن
abates رفع نمودن
abating رفع نمودن
friends یاری نمودن
mirroring معکوس نمودن
microjustification ریزتراز نمودن
affix اضافه نمودن
affixed اضافه نمودن
affixes اضافه نمودن
misrepresentation بد ارائه نمودن
sorting مرتب نمودن
dissociates تفکیک نمودن
cater فراهم نمودن
catered فراهم نمودن
imprisons حبس نمودن
imprisoning حبس نمودن
imprison حبس نمودن
standardizing استاندارد نمودن
standardizes استاندارد نمودن
standardize استاندارد نمودن
standardising استاندارد نمودن
standardises استاندارد نمودن
standardised استاندارد نمودن
numeralization عددی نمودن
affixing اضافه نمودن
instal منصوب نمودن
installing منصوب نمودن
installs منصوب نمودن
impeach احضار نمودن
impeached احضار نمودن
indorsation تصویب نمودن
impeaches احضار نمودن
install منصوب نمودن
small timer ادم بی اهمیت
meanest بی اهمیت حد وسط
of f.importance اهمیت مهمترین
last but not least نه از حیث اهمیت
to let slid اهمیت ندادن به
significance مفهوم اهمیت
least significant کم اهمیت ترین
trivia چیزهای بی اهمیت
fingerling چیزکوچک و بی اهمیت
account اهمیت گزارش
it does not matter اهمیت ندارد
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com