English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (13 milliseconds)
English Persian
job اهمیت یک کار در مقایسه با دیگر کارها
jobs اهمیت یک کار در مقایسه با دیگر کارها
Other Matches
priority اهمیت یک شغل در مقایسه با سایرین
priorities اهمیت یک شغل در مقایسه با سایرین
We are past that sort of thing . دیگر این کارها از ماگذشته
Comparison with other countries is extremely interesting. مقایسه با کشورهای دیگر بی اندازه جالب توجه است.
job فایل حاوی کارها با نام کارها که منتظر پردازش هستند
jobs فایل حاوی کارها با نام کارها که منتظر پردازش هستند
When compared to other countries around the world, Britain spends little on defence. در مقایسه با کشورهای دیگر در سراسر جهان بریتانیا کم برای دفاع خرج می کند.
penetrometer وسیلهای برای اندازه گیری قدرت نفود اشعه ایکس واشعههای نافد دیگر توسط مقایسه عبور و نفوذ انها درموارد مختلف
task جابجایی برنامهای در حافظه با دیگر که موقتاگ روی دیسک ذخیره شده است . جابجایی کارها مشابه چند کاره بودن نیست چون میتواند چندین برنامه را هم زمان اجرا کند
tasks جابجایی برنامهای در حافظه با دیگر که موقتاگ روی دیسک ذخیره شده است . جابجایی کارها مشابه چند کاره بودن نیست چون میتواند چندین برنامه را هم زمان اجرا کند
to contrast [with] مقایسه کردن با [برابرکردن برای مقایسه]
secondary در درجه دوم اهمیت یا کم اهمیت تر از اولین
of secondary importance از حیث اهمیت د ردرجه دوم دردرجه دوم اهمیت
relational کارها
relation کارها
programme of work صورت کارها
programme of work برنامه کارها
I am ready to compromise. کارها روبراه است
To get things moving. To set the wheels in motion. کارها راراه انداختن
To take things easy(lightly) کارها را آسان گرفتن
To get things moving. To set the ball rolling. To set the wheels in motion. کارها را بجریان انداختن
job scheduler زمان بند کارها
To put things straight(right). کارها را درست کردن
all aggairs pivot upon him کارها بدست او می گرد د
Our affairs are shaping well. کارها داردسروصورت می گیرد
Things are very slack (quiet) at the moment. فعلا" که کارها خوابیده
To gain full control of the affairs . To have a tight grip on things. کارها را قبضه کردن
artwork کارها و تصاویر گرافیکی
hang-up <idiom> تاخیر دربعضی از کارها
draw up کارها را تنظیم کردن
To spoilt things . To mess thing up . کارها را خراب کردن
pull one's weight <idiom> کارها را تقسیم کردن
chips قطعهای که حاوی مدارهایی برای بررسی آزمایش روی مدارهای دیگر یا قط عات دیگر است
chip قطعهای که حاوی مدارهایی برای بررسی آزمایش روی مدارهای دیگر یا قط عات دیگر است
otherwise <adv.> به ترتیب دیگری [طور دیگر] [جور دیگر]
i. for doing any thing عدم صلاحیت در همه کارها
put the cart before the horse <idiom> انجام کارها بدون نظم
push (someone) around <idiom> اجبار شخص درانجام کارها
She is not concerned with all that . با این کارها کاری ندارم
dispose ترتیب کارها رامعین کردن
pull (something) off <idiom> باانجام رساندن کامل کارها
batch قرار دادن داده ها و کارها در یک گروه
to make things hum کارها را دایر کردن یا درجنبش اوردن
scheduling مرتب کردن ترتیب پردازش کارها
batches قرار دادن داده ها و کارها در یک گروه
Things are coming to a critical juncture . کارها دارد بجاهای با ریک می کشد
set the pace <idiom> برای انجام کارها رقابت ایجادکردن
priority شینالی به کامپیوتر که از سایر کارها پیش می گیرد
priorities شینالی به کامپیوتر که از سایر کارها پیش می گیرد
to mend matters کارها را اصلاح کردن اوضاع را بهبود بخشیدن
activity کارها یا وفایفی که روی یک کامپیوتر انجام می شوند
It is an absolute chaos. همه رشته کارها از دست در رفته است
activities کارها یا وفایفی که روی یک کامپیوتر انجام می شوند
resource تقسیم منابع موجود در سیستم بین کارها
dispatching priority شماره کارها برای مشخص کردن تقدم انها
priorities سیستمی که کارها را به ترتیب الویت پردازش مرتب کند.
priority سیستمی که کارها را به ترتیب الویت پردازش مرتب کند.
common سخت افزاری که برای بسیاری کارها قابل استفاده است
commoners سخت افزاری که برای بسیاری کارها قابل استفاده است
general برنامه یا وسیلهای که کارها و برنامههای کاربردی مختلفی را انجام میدهد
commonest سخت افزاری که برای بسیاری کارها قابل استفاده است
minor league دسته یا گروه فرعی ورزشی تیمهای کودکان یا تازه کارها
generals برنامه یا وسیلهای که کارها و برنامههای کاربردی مختلفی را انجام میدهد
conversion وسیلهای که داده را از یک فرمت به فرمت دیگر تبدیل میکند. مناسب برای سیستم دیگر بدون تغییر محتوای
conversions وسیلهای که داده را از یک فرمت به فرمت دیگر تبدیل میکند. مناسب برای سیستم دیگر بدون تغییر محتوای
reference نقط های در زمان که به عنوان مبدا برای زمان بندی هادی دیگر یا اندازه گیریهای دیگر به کار می رود
references نقط های در زمان که به عنوان مبدا برای زمان بندی هادی دیگر یا اندازه گیریهای دیگر به کار می رود
some other time دفعه دیگر [وقت دیگر]
dry run اجرای برنامه با داده پیش فرض برای اطمینان از صحت کارها
tunnelling روش بستن یک بسته داده از یک نوع شبکه دربسته دیگر به طوری که روی شبکه دیگر و ناسازگار قابل ارسال باشد
hierarchical communications system روش اختصاص توابع کنترلی و پردازش در شبکهای از کامپیوتر که برای کارها مناسبند
agenda لیستی از کارها و قرارهای ملاقات یا فعالیتها که باید در یک روز مشخص انجام شوند
agendas لیستی از کارها و قرارهای ملاقات یا فعالیتها که باید در یک روز مشخص انجام شوند
he was otherwise ordered جور دیگر مقدر شده بود سرنوشت چیز دیگر بود
critical path analysis تعریف کارها و زمانی که هر یک نیاز دارند تابه اهداف خود برسند و نیز PERT
pert تعریف کارها و زمانی که هر یک نیاز دارند که برای رسیدن به هدف مرتب شده باشند
resemblance مقایسه
comparison مقایسه
comparisons مقایسه
datum line خط مقایسه
analogies مقایسه
collation مقایسه
analogy مقایسه
collations مقایسه
shifted تغییر از یک مجموعه حروف به دیگر , که امکان استفاده از حروف دیگر
shift تغییر از یک مجموعه حروف به دیگر , که امکان استفاده از حروف دیگر
shifts تغییر از یک مجموعه حروف به دیگر , که امکان استفاده از حروف دیگر
contrasting مقایسه کردن
contrast مقایسه کردن
even parity مقایسه زوج
to make comparisons مقایسه کردن
to draw comparisons مقایسه کردن
contrasted مقایسه کردن
contrasts مقایسه کردن
cf مقایسه شود
logical comparison مقایسه منطقی
odd parity مقایسه فرد
frequency comparison مقایسه فرکانس
parity bit بیت مقایسه
parity checking بازبینی مقایسه
parity error غلط مقایسه
incomparable مقایسه ناپذیر
no parity عدم مقایسه
parity error خطای مقایسه
incommensurable مقایسه ناپذیر
incomparability مقایسه ناپذیری
incomparable غیرقابل مقایسه
comparison operator عملگر مقایسه
assimilatc مقایسه نمودن
comparableness قابلیت مقایسه
compare مقایسه کردن
comparator مقایسه کننده
comparing مقایسه کردن
compares مقایسه کردن
compared مقایسه کردن
refrence مبنای مقایسه
analogous قابل مقایسه
comparisons روش مقایسه
comparison روش مقایسه
comparatively بطور مقایسه
datum سطح مقایسه
job زمان برنامه نویسی کامپیوتری که حاوی دستورات خاص مربط به امور کنترل کارها و پردازش است
jobs زمان برنامه نویسی کامپیوتری که حاوی دستورات خاص مربط به امور کنترل کارها و پردازش است
comparative gage دستگاه مقایسه کننده
comparator وسیله انجام مقایسه
a beauty and an elegance beyond [ without] compare زیبایی و ظرافتی بی مقایسه
comparably بطور قابل مقایسه
a comparison of the brain to a computer مقایسه ای از مغز با کامپیوتر
by comparison وقتی مقایسه می شوند
Next to you I'm slim. در مقایسه با تو من لاغر هستم.
to compare oppsites چیزهای ضد را با هم مقایسه کردن
between دربین درمقام مقایسه
A comparison of theory and practice. مقایسه ای از نظری و عمل.
to bear comparison with قابل مقایسه بودن با
measure مقایسه کردن سنجش
to stand comparison with قابل مقایسه بودن با
comparative philology علم مقایسه زبانها
incomparably بطور غیرقابل مقایسه
paired comparisons method روش مقایسه جفتی
incomparability غیر قابل مقایسه
table comparator مقایسه کننده نوارها
tape comparator مقایسه کننده نوار
metafile 1-فایلی که حاوی فایلهای دیگر باشد. 2-فایلی که داده مربوط به فایلهای دیگر را معرفی کند یا شامل شود
he had no more no to say دیگر سخنی نداشت که بگوید دیگر حرفی نداشت
relational database نشانهای که دو موضوع را مقایسه میکند
relational database management system نشانهای که دو موضوع را مقایسه میکند
document comparison utility برنامه کمکی مقایسه مدارک
proportions اندازه چیزی در مقایسه با سایرین
That's a poor comparison. این مقایسه ای نا مناسب است.
comparable قابل مقایسه مانند کردنی
a comparison of men's salaries with those of women مقایسه حقوق مردان با زنان
VBScript مقایسه شود با JAVA SCRIPT
to drow a p between two دوچیزراباهم مقایسه یاتشبیه کردن
comparable آنچه قابل مقایسه نیست
parity error اشتباه مقایسه خطای توازن
not a patch on به هیچ طرف مقایسه نیست با
comparable قابلیت مقایسه قیاس پذیر
relative آنچه با دیگری مقایسه شود
proportion اندازه چیزی در مقایسه با سایرین
inconsiderable بی اهمیت
dimensions اهمیت
emphasis اهمیت
significance اهمیت
worthless بی اهمیت
mattering اهمیت
inconsequential بی اهمیت
nonsignificant کم اهمیت
dimension اهمیت
mattered اهمیت
small change کم اهمیت
weensy بی اهمیت
trifler بی اهمیت
unimportant بی اهمیت
weightiness اهمیت
importance اهمیت
worthful پر اهمیت
momentousness اهمیت
materiality اهمیت
immaterial بی اهمیت
matter اهمیت
matters اهمیت
unmeaning بی اهمیت
small time بی اهمیت
main با اهمیت
momentous با اهمیت
notability اهمیت
two-bit بی اهمیت
two bit بی اهمیت
technical کم اهمیت
small-time بی اهمیت
of no account بی اهمیت
weeny بی اهمیت
weeniest بی اهمیت
weenier بی اهمیت
seriousness اهمیت
concernment اهمیت
inconseqential بی اهمیت
indifferent بی اهمیت
self importance اهمیت
off the map بی اهمیت
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com