Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 116 (6 milliseconds)
English
Persian
he acted from impluse
اورابکردن ان کار وادار کرد
Other Matches
muntin
وادار
mullion=middle post
وادار
trumeau
وادار
prompter
وادار کننده
compel
وادار کردن
persuading
وادار کردن
persuades
وادار کردن
persuade
وادار کردن
inducible
وادار کردنی
impelling
وادار کردن
impelled
وادار کردن
impel
وادار کردن
compelled
وادار کردن
compelling
وادار کردن
prompters
وادار کننده
endue
وادار کردن
enforcing
وادار کردن
persuasive
وادار کننده
enforces
وادار کردن
he was made to go
وادار به رفتن شد
enforced
وادار کردن
impeller
وادار کننده
enforce
وادار کردن
impellor
وادار کننده
compels
وادار کردن
persuadable
وادار کردنی
induce
وادار کردن
inducing
وادار کردن
induces
وادار کردن
induced
وادار کردن
persuasible
وادار کردنی
forcing
وادار کردن
forces
وادار کردن
suasive
وادار کننده
force
وادار کردن
transom
وادار افقی
impels
وادار کردن
pacification
به صلح وادار کردن
pacifying
به صلح وادار کردن
neutralized
وادار به بیطرفی شده
hustling
بزور وادار کردن
hustles
بزور وادار کردن
hustled
بزور وادار کردن
hustle
بزور وادار کردن
penance
وادار به توبه کردن
bring on
وادار به عمل کردن
impellent
محرک وادار کننده
i made him go
او را وادار کردم برود
to persuade in to an act
وادار بکاری کردن
incitation
وادار سازی اغوا
middle lintel in window
وادار میانی پنجره
entrap into
با اغفال وادار کردن به .....
to make repeat
وادار به تکرار کردن
pacify
به صلح وادار کردن
pacifies
به صلح وادار کردن
pacified
به صلح وادار کردن
intimidates
با تهدید وادار کردن
intimidate
با تهدید وادار کردن
enforcing
وادار کردن مجبورکردن
enforces
وادار کردن مجبورکردن
enforced
وادار کردن مجبورکردن
enforce
وادار کردن مجبورکردن
coerced
بزور وادار کردن
coercing
بزور وادار کردن
coerces
بزور وادار کردن
coerce
بزور وادار کردن
having
مجبور بودن وادار کردن
have
مجبور بودن وادار کردن
make
باعث شدن وادار یا مجبورکردن
to lead on
وادار به اقدامات بیشتری کردن
makes
باعث شدن وادار یا مجبورکردن
to persuade somebody of something
کسی را وادار به چیزی کردن
obliged
وادار کردن مرهون ساختن
obliges
وادار کردن مرهون ساختن
oblige
وادار کردن مرهون ساختن
imprest
وادار بخدمت لشکری یادریایی کردن
trick someone into doing somethings
با حیله کسی را وادار به کاری کردن
The party was latched on to him. He was saddled with the party.
میهمانی را بگردنش گذاشتند ( ترغیب یا وادار شد )
change of engagement
وادار کردن حریف به تغییرمسیر شمشیر
to compel the attendance of a witness
وادار به حاضر شدن شاهدی
[قانون]
to put any one through a book
کسیرا وادار بخواندن کتابی کردن
they howled the speaker down
سخنگوراباجیغ وداد وادار به پایین امدن کردند
collect
وادار کردن اسب به بلند شدن روی پاها
suborn
به وسیله تطمیع به کار بد یاگواهی دروغ وادار کردن
collecting
وادار کردن اسب به بلند شدن روی پاها
collects
وادار کردن اسب به بلند شدن روی پاها
change of leg
وادار کردن اسب به تغییر پادر چهارنعل کوتاه
leads
هدایت نمودن سوق دادن وادار کردن ریاست داشتن بر
lead
هدایت نمودن سوق دادن وادار کردن ریاست داشتن بر
extends
وادار کردن اسب به چهارنعل رفتن باپاهای کشیده و بلند
extending
وادار کردن اسب به چهارنعل رفتن باپاهای کشیده و بلند
extend
وادار کردن اسب به چهارنعل رفتن باپاهای کشیده و بلند
hopple
وسیلهای به پای اسب برای وادار کردن او به گامهای معین در ارابه رانی
following my lead
یک جور بازی که هر بازیکن را وادار میکنند هرکاری که استاد کرد او نیز بکند
hobbled
وسیلهای به پای اسب برای وادار کردن او به گامهای معین در ارابه رانی
hobbling
وسیلهای به پای اسب برای وادار کردن او به گامهای معین در ارابه رانی
hobbles
وسیلهای به پای اسب برای وادار کردن او به گامهای معین در ارابه رانی
hobble
وسیلهای به پای اسب برای وادار کردن او به گامهای معین در ارابه رانی
overpersuade
کسی را بر خلاف میلش به کردن کاری وادار کردن
to instigate something
چیزی را برانگیختن
[اغوا کردن ]
[وادار کردن ]
constraining
بزور وفشار وادار کردن تحمیل کردن
constrain
بزور وفشار وادار کردن تحمیل کردن
constrains
بزور وفشار وادار کردن تحمیل کردن
enforces
مجبور کردن وادار کردن به کاری
enforcement
مجبور کردن وادار کردن به اکراه
inciting
باصرار وادار کردن تحریک کردن
enforce
مجبور کردن وادار کردن به کاری
enforced
مجبور کردن وادار کردن به کاری
enforcing
مجبور کردن وادار کردن به کاری
incited
باصرار وادار کردن تحریک کردن
incite
باصرار وادار کردن تحریک کردن
incites
باصرار وادار کردن تحریک کردن
moves
وادار کردن تحریک کردن
moved
وادار کردن تحریک کردن
move
وادار کردن تحریک کردن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com