Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English
Persian
Leave her alone.
اورا تنها (بحال خود ) بگذار
Other Matches
caveatemptor
به معنی " بگذار مشتری حذرکند یا بگذار مشتری موافب باشد "
let him do what he pleases
بگذار
let me go
بگذار بروم
Let her attend to her work .
بگذار بکارش برسد
Leave it I'll tomorrow . Let it wait tI'll tomorrow .
بگذار بماند تا فردا
soit fait comme il est desire
بگذار ان چنان که می خواهدباشد
Let him speak his pices. let him have his say. Let him state his case.
بگذار حرفش را بزند
you see
بگذار برای شمابگویم
Let him clear out . Let him go to blazes.
بگذار گورش را گه کند
Put it on my account. I'll foot the bill. Charge it to me.
بحساب من بگذار
[پای من حساب کن ]
Put the plates on the table .
بشقابها را بگذار روی میز
her
اورا
Let the car cool off.
بگذار اتوموبیل یکقدری خنک بشود
Put the books back on the shelf.
کتابها را بگذار توی قفسه سر جایش
Dont stand on ceremony.
تشریفات را بگذار کنار ( راحت باش )
Give him a taste of the whip .
بگذار مزه شلاق را یک کمی بچشد
he was sent to england
اورا فرستادندبانگلستان
they proclaimed him sovereign
جلوس اورا
Let him go jump in the lake . He can go and drown himself .
بگذار هر غلطی می خواهد بکند ( از تهدیدش ترسی ندارم )
i had a great wish to see him
داشتم که اورا به بینم
out with him
اورا بیرون کنید
they intended to kill him
قصدکشتن اورا داشتند
they intended to kill him
میخواستند اورا بکشند
We havent seen him for ages.
سالهاست اورا ندیده ایم
I wI'll get (persuade)him to sign .
اورا حاضر بامضاء می کنم
They gave him a sound thrashing .
اورا کتک مفصلی زدند
His path was strewn with flowers .
مقدم اورا گلباران کردند
the instant i saw him
بمحض اینکه اورا دیدم
Such extravagances ruined him.
این ولخرجی ها اورا زمین زد
He was not admitted to the university.
اورا به دانشگاه راه ندادند
I wish I could meet ( see ) her .
کاش می توانستم اورا ببینم
I sent him on an errand.
اورا دنبال یک کاری فرستادم
he was ordained priest
اورا بسمت کشیش گماشتند
They consider him as an outsider .
اورا غریبه بحساب می آورند
He is called by this name.
اورا به این رسم می خوانند
leave alone
بحال گذاردن
recvperate
بحال امدن
bring to
بحال اوردن
to let alone
بحال خودواگذاردن
alas for him
وای بحال او
the police are on his track
مامورین شهربانی اورا دنبال می کنند
The referee put a boycott on him .
داور اورا از بازی محروم کرد
they a his death to poison
مرگ اورا ازخوردن زهرمی دانند
I reckoned him as my friend.
اورا دوست خود حساب می کردم
Providence watches over him.
از عالم غیب اورا حفا ظت می کنند
She was pretty when I saw her at close quarters .
از نزدیک که اورا دیدم خوشگه بود
he was engagedon probation
بعنوان کاراموزی اورا استخدام کردند
I gave him a piece of my mind . I told him off. I gave him a good dressing down .
اورا شستم وگذاشتم کنار ( پر خاش )
dilapidate
بحال ویرانی دراوردن
recoils
بحال نخستین برگشتن
come round
بحال اول رسیدن
equilibrate
بحال تعادل دراوردن
fetch up
بحال ایست درامدن
recoil
بحال خود برگشتن
recoils
بحال خود برگشتن
recoiling
بحال نخستین برگشتن
recoiling
بحال خود برگشتن
recoiled
بحال نخستین برگشتن
recoiled
بحال خود برگشتن
recoil
بحال نخستین برگشتن
involuted
بحال نخست برگشته
restoring
بحال اول برگرداندن
woe betide thee
وای بحال تو بدابحال تو
to put to a pause
بحال ایست دراوردن
to come
بحال ایست درامدن
self pity
دلسوزی بحال خود
rehabilitate
بحال نخست برگرداندن
restitute
بحال اول برگرداندن
sympathy for any one
دلسوزی بحال کسی
rehabilitated
بحال نخست برگرداندن
rehabilitates
بحال نخست برگرداندن
restores
بحال اول برگرداندن
restored
بحال اول برگرداندن
restore
بحال اول برگرداندن
self-pity
دلسوزی بحال خود
rehabilitating
بحال نخست برگرداندن
let alone
بحال خود واگذاردن
She loves him in spite lf sll his faults .
با وجود تمام عیبهایش اورا دوست دارد
the churach built him up
کلیسا اورا تربیت یا تهذیب اخلاق کرد
diver's mate
یار اب باز که اورا ازاب بالا می کشد
Everybody condemned his foolish behaviour .
همه رفتار نادرست اورا محکوم کردند
The bandits stripped him of all his belongines .
دزدهای سر گردنه ( راهزنان ) اورا لخت کردند
moseys
بحال گردش راه رفتن
relapse
مرتد بحال نخستین برگشتن
relapsed
مرتد بحال نخستین برگشتن
relapses
مرتد بحال نخستین برگشتن
relapsing
مرتد بحال نخستین برگشتن
moseying
بحال گردش راه رفتن
moseyed
بحال گردش راه رفتن
mosey
بحال گردش راه رفتن
he should better to led than
باید اورا دلالت کرد زور فایده ندارد
she was her putative daughter
اورا دختری فرض میکرد مشهور بودکه وی دختراوست
To squash someone .
تو دهن کسی زدن ( اورا خاموش وخفه کردن )
It is immaterial to her .
بحال او هیچ فرقی نمی کند
let it remain as it is
بگذاری بحال خود باقی باشد
to leave him to him self
او را بحال خود واگذارید اورارها کنید
that book will immortalize him
ان کتاب نام اورا تا جاویدان زنده نگاه خواهد داشت
to stand any one in good stead
بحال کسی سودمند بودن بدردکسی خوردن
to hold any one to ransom
کسیرا در توقیف نگاه داشتن تااینکه با دادن فدیه اورا ازادکنند
puerperium
مرحله بین زایمان واعاده زهدان بحال اولیه خود
If the cap fit,wear it.
<proverb>
اگر کلاه به اندازه سرت هست به سر بگذار !(لقمه به اندازه دهن بردار).
antigone
دختری که همراه پدر نابینای خود به اتیکا رفت و تا زمان مرگ پدرش اورا خدمت کرد
retaining fee
وجهی که بطور مستمرپرداخت به وکیل پرداخت شودتا از خدمات حقوقی اومستمرا" استفاده شود یا اورا از قبول وکالت طرف مقابل بازدارند
single handed
تنها
solitarily
تنها
unaccompanied
تنها
alone
تنها
mere
تنها
only
تنها
solos
تنها
solo
تنها
lonely
تنها
soles
تنها
lone
تنها
uniquely
تنها
unique
تنها
single line
خط تنها
sole
تنها
merest
تنها
just
تنها
out in the cold
<idiom>
تنها
by yourself
تنها
solitary
تنها
single-handed
تنها
recluses
تنها
by it self
تنها
by one,s self
تنها
solus
تنها
by oneself
تنها
siolus
تنها
loneliest
تنها
recluse
تنها
exclusive
تنها
lonelier
تنها
single
تنها
aestivate
رخوت تابستانی داشتن تابستان را بحال رخوت گذراندن
fly by the seat of one's pants
<idiom>
دست تنها
wirte only
تنها نوشتن
to pull a lone oar
تنها کارکردن
Do not leave me alone.
من را تنها نگذار.
soli
تنها خوانان
he alone went
تنها اورفت
lone electron
الکترون تنها
asides
صحبت تنها
single
تنها یک نفری
singly
تنها انفرادا
strand
تنها گذاشتن
strands
تنها گذاشتن
bare handed
دست تنها
bread alone
تنها نان
leave alone
تنها گذاردن
aside
صحبت تنها
lonesome
تنها وبیکس
soles
تنها انحصاری
sole argument
تنها دلیل
sole
شالوده تنها
single haneded
دست تنها
sole
تنها انحصاری
read only
تنها خواندنی
soles
شالوده تنها
they rejected his proposition
پیشنهاد وی را رد کگردن پیشنهاد اورا نپذیرفتند
adhoc
تنها به این منظور
but
نه تنها بطور محض
To go alone to the judge .
<proverb>
تنها به قاضى رفتن.
kick back
<idiom>
تنها استراحت کردن
leave in the lurch
<idiom>
دست تنها گذاشتن
lonely hearts
تنها و جویای همدم
to live to oneself
تنها زندگی کردن
out of pure mischief
تنها از روی بدجنسی
to pull a lone oar
تنها پارو زدن
lone pair electron
زوج الکترون تنها
monological
تنها سخن گو خودگووخودشنو
to reckon with out one's host
تنها به قاضی رفتن
not only he came but
نه تنها امد بلکه
lip service
<idiom>
تنها زبونی موافقت کردن
photon
تنها یک الکترون تابش شود
rat race
<idiom>
رها کردن ،تنها گذاشتن
par for the course
<idiom>
تنها چیزیکه انتظار داشته
fair-weather friend
<idiom>
شخصی که تنها دوست است
one-track mind
<idiom>
تنها به یک چیز فکر کردن
zoon
تنها محصول یک نطفه واحد
bare king
شاه تنها یا بی یاور شطرنج
baring the king
تنها کردن شاه شطرنج
Come along and keep me company.
بامن بیا تا تنها نباشم
endorsement in blank
فهر نویسی به وسیله امضاء تنها
live out of a suitcase
<idiom>
تنها بایک چمدان زندگی کردن
i did it only for your sake
تنها به خاطرشما این کار را کردم
i rely solely on god...
تنها به خدا تکیه ... دارم وبس
i was reserved for it
تنها برای من مقدر شده بود
tapping
ضربه محکم که تنها یک میله را جا بگذارد
tapped
ضربه محکم که تنها یک میله را جا بگذارد
His only aim and object is to make afortune .
تنها قصدش پولدار شدن است
tap
ضربه محکم که تنها یک میله را جا بگذارد
monarchs
پادشاه یا ملکهای که تنها درکشوری سلطنت میکند
only death does not tell lies
تنها مرگ است که دروغ نمی گوید
peripheral
و تنها محدود به سرعت مدار الکترونیکی است
This is the only way to guarantee that ...
تنها راه برای تضمین این است که ...
monarch
پادشاه یا ملکهای که تنها درکشوری سلطنت میکند
My only problem is money .
تنها گرفتاریم پول است ( محتاج آن هستم )
You alone can help me.
تنها (فقط )شما می توانید کمکم کنید
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com