English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 86 (5 milliseconds)
English Persian
They consider him as an outsider . اورا غریبه بحساب می آورند
Other Matches
foreigner غریبه
foreigners غریبه
aliens غریبه
alien غریبه
he is a stranger to me غریبه
stranger غریبه
Some parent spoil their children . برخی پدر ومادرها بچه هایشان را لوس بار می آورند
A ston ethrown by a fool into a well , cannot be f. <proverb> سنگى را دیوانه اى در چاه بیاندازد صد عاقل نمى توانند در آورند .
strangest خارجی غریبه
strange خارجی غریبه
glossolalia غریبه گفتاری
unco شخص غریبه ناشناس
Our dog braks at strangers . سگ ما به غریبه ها پارس می کند
aliens ناسازگار غریبه بودن
alien ناسازگار غریبه بودن
on the map بحساب اوردنی
the investigation of accounts رسیدگی بحساب
make little of بحساب نیاوردن
unaccounted بحساب نیامده
To take into account (consideration). بحساب آوردن
to carry to a بحساب بردن
on my own account بحساب خودم
her اورا
chrome dyes کرم یا گروهی از رنگینه های شیمیایی که به همراه دی کرومات پتاسیم در رنگرزی پشم به کار رفته و رنگ نسبتا پایداری بوجود می آورند
uncharged بحساب هزینه نیامده
to pay in بحساب بانک گذاشتن
to go for nothing هیچ بحساب امدن
fixes بحساب کسی رسیدن
fix بحساب کسی رسیدن
It doesn't matter where you get your appetite as long as you eat at home. <proverb> بیرون ما را به اشتها می آورند اما در خانه غذا می خوریم. [ضرب المثل بیشتر مربوط به سکس تا غذا]
he was sent to england اورا فرستادندبانگلستان
they proclaimed him sovereign جلوس اورا
to count for lost از دست رفته بحساب آوردن
score حساب کردن بحساب اوردن
Put it on my account. I'll foot the bill. Charge it to me. بحساب من بگذار [پای من حساب کن ]
I reckon she is twenty. بحساب من بیست سالش است
scored حساب کردن بحساب اوردن
scores حساب کردن بحساب اوردن
they intended to kill him قصدکشتن اورا داشتند
they intended to kill him میخواستند اورا بکشند
i had a great wish to see him داشتم که اورا به بینم
out with him اورا بیرون کنید
We havent seen him for ages. سالهاست اورا ندیده ایم
I sent him on an errand. اورا دنبال یک کاری فرستادم
I wish I could meet ( see ) her . کاش می توانستم اورا ببینم
His path was strewn with flowers . مقدم اورا گلباران کردند
They gave him a sound thrashing . اورا کتک مفصلی زدند
Such extravagances ruined him. این ولخرجی ها اورا زمین زد
He was not admitted to the university. اورا به دانشگاه راه ندادند
the instant i saw him بمحض اینکه اورا دیدم
I wI'll get (persuade)him to sign . اورا حاضر بامضاء می کنم
He is called by this name. اورا به این رسم می خوانند
he was ordained priest اورا بسمت کشیش گماشتند
nap side خواب فرش [با انجام عمل پرداخت الیاف از قسمت گره بصورت راست و کشیده درآمده و ظاهر حقیقی فرش را بوجود می آورند.]
No one sent me, I am here on my own account. هیچکسی من را نفرستاد من بحساب خودم اینجا هستم.
The campaign was considered to have failed. مبارزه [انتخاباتی] شکست خورده بحساب آورده شد.
he was engagedon probation بعنوان کاراموزی اورا استخدام کردند
they a his death to poison مرگ اورا ازخوردن زهرمی دانند
The referee put a boycott on him . داور اورا از بازی محروم کرد
She was pretty when I saw her at close quarters . از نزدیک که اورا دیدم خوشگه بود
I reckoned him as my friend. اورا دوست خود حساب می کردم
Leave her alone. اورا تنها (بحال خود ) بگذار
I gave him a piece of my mind . I told him off. I gave him a good dressing down . اورا شستم وگذاشتم کنار ( پر خاش )
Providence watches over him. از عالم غیب اورا حفا ظت می کنند
the police are on his track مامورین شهربانی اورا دنبال می کنند
Is that enough to be a problem? آیا این کافی است یک مشکل بحساب بیاید؟
I'm not very hungry, so please don't cook on my account. من خیلی گرسنه نیستم، پس لطفا بحساب من آشپزی نکن.
diver's mate یار اب باز که اورا ازاب بالا می کشد
She loves him in spite lf sll his faults . با وجود تمام عیبهایش اورا دوست دارد
The bandits stripped him of all his belongines . دزدهای سر گردنه ( راهزنان ) اورا لخت کردند
the churach built him up کلیسا اورا تربیت یا تهذیب اخلاق کرد
Everybody condemned his foolish behaviour . همه رفتار نادرست اورا محکوم کردند
he should better to led than باید اورا دلالت کرد زور فایده ندارد
she was her putative daughter اورا دختری فرض میکرد مشهور بودکه وی دختراوست
To squash someone . تو دهن کسی زدن ( اورا خاموش وخفه کردن )
that book will immortalize him ان کتاب نام اورا تا جاویدان زنده نگاه خواهد داشت
paradise rug طرح درختی باغ و گل [در این طرح انواع درخت، گل و پرنده زمینه طرح را در بر می گیرند و نمادی از طبیعت بوجود می آورند که گاه به آن طرح بهشتی می گویند.]
to hold any one to ransom کسیرا در توقیف نگاه داشتن تااینکه با دادن فدیه اورا ازادکنند
veil of money نظریهای که براساس ان پول فقط بعنوان پوشش برای کالاها و خدمات بحساب می اید
antigone دختری که همراه پدر نابینای خود به اتیکا رفت و تا زمان مرگ پدرش اورا خدمت کرد
to regard somebody [something] as something کسی [چیزی] را بعنوان چیزی بحساب آوردن
retaining fee وجهی که بطور مستمرپرداخت به وکیل پرداخت شودتا از خدمات حقوقی اومستمرا" استفاده شود یا اورا از قبول وکالت طرف مقابل بازدارند
they rejected his proposition پیشنهاد وی را رد کگردن پیشنهاد اورا نپذیرفتند
on your own account بابت خود [بحساب خود]
I consider that a mistake. [I regard that as a mistake.] این به نظر من اشتباه است. [این را من اشتباه بحساب می آورم.]
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com