English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 58 (5 milliseconds)
English Persian
he was shot for a spy او به جرم جاسوسی تیرباران شد
Other Matches
volley تیرباران
volleyed تیرباران
volleying تیرباران
volleys تیرباران
shoot down تیرباران کردن
death squads جوخهی تیرباران
death squad جوخهی تیرباران
shoot تیرباران کردن
shoots تیرباران کردن
execute by shooting تیرباران کردن
fusillade شلیک متوالی تیرباران
pepper فلفل زدن به تیرباران کردن
peppers فلفل زدن به تیرباران کردن
peppering فلفل زدن به تیرباران کردن
she was shot for a spy اورابه تهمت جاروزی تیرباران کردند
shooting تیراندازی درمیدان تیر تیرباران کردن
shootings تیراندازی درمیدان تیر تیرباران کردن
dead line خطی که تجاوز ازان زندانیان نظامی رامحکوم به تیرباران فوری میکند
espial جاسوسی
espionage جاسوسی
counter espionage ضد جاسوسی
counterespionage ضد جاسوسی
spionnage جاسوسی
counter-espionage ضد جاسوسی
Counter – espionage operations k. عملیات ضد جاسوسی
industrial espionage جاسوسی صنعتی
spial جاسوسی کردن
to spy جاسوسی کردن
industrial espionage جاسوسی در صنعت
spying عمل جاسوسی
spial عملیات جاسوسی
spionnage جاسوسی کردن
espial عملیات جاسوسی
intelligence خبرگیری جاسوسی
espy جاسوسی کردن
espies جاسوسی کردن
espied جاسوسی کردن
spy جاسوسی کردن
spied جاسوسی کردن
espying جاسوسی کردن
spies جاسوسی کردن
counterintelligence سازمان ضد جاسوسی
fifth column دستگاه جاسوسی
stags جاسوسی کردن
stag جاسوسی کردن
counterspy مامور ضد جاسوسی
spial officer افسر عملیات جاسوسی
fifth cloumn مامورین سازمانهای جاسوسی
espial officer افسر عملیات جاسوسی
finks اعتصاب شکن جاسوسی کردن
fink اعتصاب شکن جاسوسی کردن
pickeer لاس زدن جاسوسی کردن
nark مامور خفیه پلیس جاسوسی کردن
espial جاسوسی عمل مخفی انجام دادن
Big Brother دولت یا هر سازمانی که در امور خصوصی و داخلی مردم دخالت و جاسوسی کند و آنها را سختمهار نماید
volley bombing شلیک تیرباران شلیک کردن
espionage جاسوسی کردن کسب خبر از دشمن کردن مراقبت دشمن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com