English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (13 milliseconds)
English Persian
advises اگاهانیدن توصیه دادن
advising اگاهانیدن توصیه دادن
Other Matches
advise توصیه دادن
foretoken قبلا اگاهانیدن
nihilism شورش و شدت عمل را توصیه کند مفهومی تقریبا" معادل نهیلیسم و انارشیسم از خودگذشتگی و تن به فنا دادن
recommend سفارش کردن توصیه کردن توصیه شدن
recommends سفارش کردن توصیه کردن توصیه شدن
recommending سفارش کردن توصیه کردن توصیه شدن
undeceive مبرا از فریب و تزویر کردن از فریب اگاهانیدن
commendation توصیه
references توصیه
reference توصیه
recommendation توصیه
recommendations توصیه
reference توصیه
Letter of recommendation. توصیه نامه
letter of reference توصیه نامه
discommend توصیه نکردن
recommend توصیه کردن
recommends توصیه کردن
recommending توصیه کردن
poniter توصیه مفید
counsels توصیه کردن
counselling توصیه کردن
counselled توصیه کردن
advisable قابل توصیه
recommendatory توصیه امیز
counseled توصیه کردن
counsel توصیه کردن
recommit توصیه کردن
letter of recommendation توصیه نامه
On my doctors advice. بنا به توصیه پزشکم
He advised (urged) me to go. به من توصیه کرد که بروم
swear by جدا توصیه کردن
To speake in recommendation of someone . To recommend somebody. سفارش کسی را کردن ( توصیه ومعرفی )
You have been recommended to us. توصیه شما رابه ما کرده اند
blurb تقریظ یا توصیه نامه مختصری برکتابی
I bought it on the recommendation of a friend. طبق توصیه دوستم آنرا خریدم
recommended retail price قیمت توصیه شده برای مصرف کننده
May I use your name as a reference? اجازه میدهید شما را بعنوان توصیه کننده بگویم؟
What advice would you give to someone starting up in business? چه توصیه ای شما به کسی که کسب و کار راه می اندازد می کنید؟
reduces تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
reducing تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
reduce تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
final act سندی است که در پایان کار کنفرانس تنظیم میشود وخلاصه کارهای کنفرانس ونتایج حاصله از آن و تعهدات و موافقتهای ناشیه از آن ونیز مسائلی که جنبه فرعی دارند مانند توصیه ها وارزوهای اعضا کنفرانس را در بردارد
consenting اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consents اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consent اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consented اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
ferries گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
ferried گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
ferry گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
ferrying گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
to sue for damages عرضحال خسارت دادن دادخواست برای جبران زیان دادن
to put any one up to something کسیرا از چیزی اگاهی دادن کسیرادر کاری دستور دادن
example is better than precept نمونه اخلاق از خود نشان دادن بهترازدستوراخلاقی دادن است
defining 1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
defines 1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
defined 1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
define 1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
formation سازمان دادن نیرو تشکیل دادن صورت بندی
shifts انتقال دادن اتش تغییرمکان دادن اتشها و یایکانها
expand توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
shifted انتقال دادن اتش تغییرمکان دادن اتشها و یایکانها
shift انتقال دادن اتش تغییرمکان دادن اتشها و یایکانها
expands توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
conduct هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
conducted هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
conducting هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
conducts هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
televise درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
televised درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
televises درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
televising درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
expanding توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
shifting حرکت دادن تغییر سمت دادن لوله
outdoes بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
outdoing بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
outdo بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
to picture شرح دادن [نمایش دادن] [وصف کردن]
adjudges با حکم قضایی فیصل دادن فتوی دادن
adjudged با حکم قضایی فیصل دادن فتوی دادن
adjudging با حکم قضایی فیصل دادن فتوی دادن
developments گسترش دادن یکانها توسعه دادن نمو
development گسترش دادن یکانها توسعه دادن نمو
promulge انتشار دادن بعموم اگهی دادن
organization of the ground سازمان دادن یا ارایش دادن زمین
allowance جیره دادن فوق العاده دادن
allowances جیره دادن فوق العاده دادن
organisations سازمان دادن ارایش دادن موضع
organization سازمان دادن ارایش دادن موضع
organizations سازمان دادن ارایش دادن موضع
advances ترقی دادن ترفیع رتبه دادن
greaten درشت نشان دادن اهمیت دادن
square away سروسامان دادن به دردسترس قرار دادن
indemnify غرامت دادن به تامین مالی دادن به
drag حرکت دادن mouse هنگام پایین نگهداشتن دکمه برای حرکت دادن یک تصویر یا نشانه روی صفحه
dragged حرکت دادن mouse هنگام پایین نگهداشتن دکمه برای حرکت دادن یک تصویر یا نشانه روی صفحه
drags حرکت دادن mouse هنگام پایین نگهداشتن دکمه برای حرکت دادن یک تصویر یا نشانه روی صفحه
mouses وسیله نشانه گر که با حرکت دادن آنرا روی سطح مسط ح کار میکند. و با حرکت دادن آن
dynamically اختصاص دادن حافظه به یک برنامه در صورت نیاز به جای اختصاص دادن بلاکهایی پیش از اجرا
dynamic اختصاص دادن حافظه به یک برنامه در صورت نیاز به جای اختصاص دادن بلاکهایی پیش از اجرا
mouse وسیله نشانه گر که با حرکت دادن آنرا روی سطح مسط ح کار میکند. و با حرکت دادن آن
triple option بازی تهاجمی با3 اختیار دادن توپ به مدافع پرتاب بازیگرمیانی حفظ توپ و دویدن باان یا پاس دادن
lend عاریه دادن اجاره دادن
massaged ماساژ دادن تغییر دادن
massage ماساژ دادن تغییر دادن
direct دستور دادن دستورالعمل دادن
lends عاریه دادن اجاره دادن
assign نسبت دادن تخصیص دادن
massages ماساژ دادن تغییر دادن
insulted فحش دادن دشنام دادن
directed دستور دادن دستورالعمل دادن
purging غرامت دادن جریمه دادن
assigns نسبت دادن تخصیص دادن
assigning نسبت دادن تخصیص دادن
assigned نسبت دادن تخصیص دادن
garnishing زینت دادن لعاب دادن
promoting ترفیع دادن درجه دادن
directs دستور دادن دستورالعمل دادن
plating اب دادن روکش فلز دادن
judging حکم دادن تشخیص دادن
judges حکم دادن تشخیص دادن
promoted ترفیع دادن درجه دادن
mitigate تخفیف دادن تسکین دادن
promoted ترفیع دادن ترویج دادن
promotes ترفیع دادن درجه دادن
illustrating شرح دادن نشان دادن
illustrates شرح دادن نشان دادن
illustrate شرح دادن نشان دادن
promotes ترفیع دادن ترویج دادن
promote ترفیع دادن ترویج دادن
promote ترفیع دادن درجه دادن
judged حکم دادن تشخیص دادن
judge حکم دادن تشخیص دادن
insult فحش دادن دشنام دادن
houses منزل دادن پناه دادن
mitigates تخفیف دادن تسکین دادن
housed منزل دادن پناه دادن
house منزل دادن پناه دادن
mitigated تخفیف دادن تسکین دادن
promoting ترفیع دادن ترویج دادن
instructed دستور دادن اموزش دادن
organizing سازمان دادن ارایش دادن
compensates پاداش دادن عوض دادن
compensated پاداش دادن عوض دادن
compensate پاداش دادن عوض دادن
to follow up ادامه دادن قوت دادن
give security for تامین دادن ضامن دادن
individualizing تمیز دادن تشخیص دادن
individualizes تمیز دادن تشخیص دادن
individualized تمیز دادن تشخیص دادن
organizes سازمان دادن ارایش دادن
organize سازمان دادن ارایش دادن
instructing دستور دادن اموزش دادن
instructs دستور دادن اموزش دادن
effectuate انجام دادن صورت دادن
expands توسعه دادن بسط دادن
expanding توسعه دادن بسط دادن
expand توسعه دادن بسط دادن
decern تشخیص دادن تمیز دادن
organises سازمان دادن ارایش دادن
organising سازمان دادن ارایش دادن
individualize تمیز دادن تشخیص دادن
individualising تمیز دادن تشخیص دادن
informs اطلاع دادن گزارش دادن
embellish ارایش دادن زینت دادن
embellished ارایش دادن زینت دادن
embellishes ارایش دادن زینت دادن
embellishing ارایش دادن زینت دادن
inform اطلاع دادن گزارش دادن
cure شفا دادن بهبودی دادن
cured شفا دادن بهبودی دادن
cures شفا دادن بهبودی دادن
pottion بهره دادن از جهاز دادن به
relate گزارش دادن شرح دادن
irritate خراش دادن سوزش دادن
irritated خراش دادن سوزش دادن
irritates خراش دادن سوزش دادن
individualises تمیز دادن تشخیص دادن
individualised تمیز دادن تشخیص دادن
loan قرض دادن عاریه دادن
loaning قرض دادن عاریه دادن
loans قرض دادن عاریه دادن
relates گزارش دادن شرح دادن
massaging ماساژ دادن تغییر دادن
circulate انتشار دادن رواج دادن
slashes چاک دادن شکاف دادن
pronounces حکم دادن فتوی دادن
prefers ترجیح دادن برتری دادن
preferring ترجیح دادن برتری دادن
prefer ترجیح دادن برتری دادن
develops بسط دادن پرورش دادن
slashed چاک دادن شکاف دادن
slash چاک دادن شکاف دادن
circulated انتشار دادن رواج دادن
circulates انتشار دادن رواج دادن
pronounce حکم دادن فتوی دادن
develop بسط دادن پرورش دادن
informing اطلاع دادن گزارش دادن
incises چاک دادن شکاف دادن
incised چاک دادن شکاف دادن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com