Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (14 milliseconds)
English
Persian
Should anything happen to me, ...
<idiom>
اگر اتفاق بدی افتاد برای من ...
Other Matches
it happened
اتفاق افتاد
It took place under my very eyes.
درست جلوی چشمم اتفاق افتاد
russian revolution
وقایعی که در فاصله سالهای 5091 تا 7191 درروسیه اتفاق افتاد و بالاخره به تشکیل دولت سوسیالیستی در ان کشور منجر شد
french revolution
انقلابی که درسال 9871 در فرانسه اتفاق افتاد و باعث امحاء سیستم فئودالی و انتقال قدرت حاکمه به طبقه بورژوا شد
It dawned upon him.
برای او
[مرد]
جا افتاد.
It was borne in on him.
برای او
[مرد]
جا افتاد.
My mouth watered.
دهانم آب می افتاد
i saw him fall
دیدم که افتاد
I licked my lips
[in anticipation]
.
دهنم آب افتاد.
he fell to the ground
دویدن اغازکردبزمین افتاد
The button on my coat off.
تکمه کتم افتاد
the lot fell upon me
پشک بمن افتاد
She had to eat humble pie . she cringed .
به غلط کردن افتاد
he fell ill
به بستر بیماری افتاد
his mind was petrified
ذهنش از کار افتاد
The waters run clear of the mill .
<proverb>
آبها از آسیاب افتاد .
He outgrew this habit.
این عادت ازسرش افتاد
It finally sunk in !
<idiom>
آخرش دوزاریش افتاد!
[اصطلاح]
At last the penny dropped!
<idiom>
آخرش دوزاریش افتاد!
[اصطلاح]
Now he gets the point!
<idiom>
دوزاریش حالا افتاد!
[اصطلاح]
The moment I set eyes on you. ,
از آن لحظه که چشمم بتو افتاد
When the dust settles.
وقتی که خوب آبها از آسیاب افتاد
The patients hrart stopped beating.
قلب بیمار از کار افتاد ( ایستاد )
He licked ( smacked ) his lips .
لب ودهنش آب افتاد ( از روی لذت وخوشی )
His departure has been postponed for two days.
حرکت او
[مرد]
دو روز به تاخیر افتاد.
He fell off his bike and bruised his knee.
او
[مرد]
از دوچرخه افتاد و زانویش کوفته
[کبود]
شد.
league
اتفاق
occurrences
اتفاق
leagues
اتفاق
occurrence
اتفاق
accidentalness
اتفاق
accidentalism
اتفاق
accidence
اتفاق
togtherness
اتفاق
fortuity
اتفاق
unity
اتفاق
federal
اتفاق
happening
اتفاق
happenings
اتفاق
hap
اتفاق
cases
اتفاق
togetherness
اتفاق
lague
اتفاق
confederacy
اتفاق
event
اتفاق
confederacies
اتفاق
coincidence
اتفاق
chances
اتفاق
coincidences
اتفاق
events
اتفاق
chance
اتفاق
case
اتفاق
occurence
اتفاق
chancing
اتفاق
chanced
اتفاق
joinder
اتفاق
confederation
اتفاق
flukes
اتفاق
fluke
اتفاق
accidents
اتفاق
accident
اتفاق
confederations
اتفاق
occurring
اتفاق افتادن
occurred
اتفاق افتادن
to be played out
[enacted]
اتفاق افتادن
to play itself out
اتفاق افتادن
betide
اتفاق افتادن
unanimity
اتفاق اراء
unanimously
به اتفاق اراء
fall out
اتفاق افتادن
chanced
اتفاق افتادن
chances
اتفاق افتادن
happened
<past-p.>
اتفاق افتاده
chancing
اتفاق افتادن
occurs
اتفاق افتادن
act of God
اتفاق قهری
tide
اتفاق افتادن
befell
اتفاق افتادن
befalls
اتفاق افتادن
befalling
اتفاق افتادن
occur
اتفاق افتادن
hap
اتفاق افتادن
befallen
اتفاق افتادن
renewal of the convention
تجدید اتفاق
consensus
اتفاق اراء
acts of God
اتفاق قهری
fortuitism
عقیده به اتفاق
unison
اتحاد اتفاق
occurred
<past-p.>
اتفاق افتاده
supervention
اتفاق ناگهانی
befall
اتفاق افتادن
incidentally
<adv.>
برحسب اتفاق
by hazard
<adv.>
برحسب اتفاق
Accidentally . By chance.
بر حسب اتفاق
coincidentally
<adv.>
برحسب اتفاق
Accompanied by. Together with .
به اتفاق (همراه )
accidently
<adv.>
برحسب اتفاق
come to pass
اتفاق افتادن
disunion
عدم اتفاق
chance
اتفاق افتادن
at random
<adv.>
برحسب اتفاق
as it happens
<adv.>
برحسب اتفاق
fortuitously
<adv.>
برحسب اتفاق
by happenstance
<adv.>
برحسب اتفاق
by chance
<adv.>
برحسب اتفاق
consensus of opinion
اتفاق اراء
confederative
اتفاق کننده
by a coincidence
<adv.>
برحسب اتفاق
by a unanimous
به اتفاق اراء
by a unanimity vote
به اتفاق اراء
by accident
<adv.>
برحسب اتفاق
accidentally
<adv.>
برحسب اتفاق
come about
اتفاق افتادن
casualist
معتقد به اتفاق
in the wind
<idiom>
بزودی اتفاق افتادن
by chance
برحسب اتفاق یاتصادف
way the wind blows
<idiom>
چیزی که اتفاق میافتد
It never occurred again
دیگر اتفاق نیفتاد.
it is of frequent
بسیار اتفاق میافتد
allopatric
جداگانه اتفاق افتاده
hold breath
منتظر یک اتفاق بودن
sure thing
<idiom>
حتما اتفاق افتادن
it is bound to nappen
مقدراست اتفاق بیافتد
happens
رخ دادن اتفاق افتادن
consentaneous
دارای اتفاق اراء
previously
زودتر اتفاق افتادن
occurred
رخ دادن یا اتفاق افتادن
What a coincidence !
چه تصادف ( اتفاق )عجیبی
occurs
رخ دادن یا اتفاق افتادن
occurring
رخ دادن یا اتفاق افتادن
fortuitously
برحسب اتفاق اتفاقا
happened
رخ دادن اتفاق افتادن
happen
رخ دادن اتفاق افتادن
fortune
اتفاق افتادن مقدرکردن
occur
رخ دادن یا اتفاق افتادن
fortunes
اتفاق افتادن مقدرکردن
unanimity
اتفاق ارا هم اوازی
as one man
به اتفاق مانند یک مرد
common
آنچه اغلب اتفاق میافتد
give
اتفاق افتادن فدا کردن
giving
اتفاق افتادن فدا کردن
commoners
آنچه اغلب اتفاق میافتد
coincides
دریک زمان اتفاق افتادن
coincide
دریک زمان اتفاق افتادن
coinciding
دریک زمان اتفاق افتادن
coincided
دریک زمان اتفاق افتادن
hazards
اتفاق در معرض مخاطره قراردادن
gives
اتفاق افتادن فدا کردن
bay
چه قبل اتفاق افتاده است
leaguer
عضو مجمع اتفاق ملل
commonest
آنچه اغلب اتفاق میافتد
immediate
آنچه یکباره اتفاق افتد
hazard
اتفاق در معرض مخاطره قراردادن
hazarded
اتفاق در معرض مخاطره قراردادن
hazarding
اتفاق در معرض مخاطره قراردادن
Accidents wI'll happen .
جلوی اتفاق رانتوان گرفت
It's Lombard Street to a China orange.
<idiom>
بطور قطع
[حتما]
اتفاق می افتد.
incident
ناگهان اتفاق افتادن فهور کردن
incidents
ناگهان اتفاق افتادن فهور کردن
combinatorial explosion
موقعیتی که به هنگام حل مسئله اتفاق میافتد
accidental
آنچه تصادفی اتفاق افتاده است
kiosk
فضایی در صفحه نمایش برای داده کاربر و کامپیوتر برای تامین اطلاعات کلی برای عموم
kiosks
فضایی در صفحه نمایش برای داده کاربر و کامپیوتر برای تامین اطلاعات کلی برای عموم
There's no danger of that happening again.
خطری وجود ندارد که آن دوباره اتفاق بیافته.
contingent annuity
پرداخت مقرری به علت اتفاق غیر مترقبه
cry over spilt milk
<idiom>
شکایت وناله از چیزی که بتازگی اتفاق افتاده
interrupt
توقف رخ دادن چیزی که در حال اتفاق است
interrupting
توقف رخ دادن چیزی که در حال اتفاق است
interrupts
توقف رخ دادن چیزی که در حال اتفاق است
concert of europe
اتفاق دولت بزرگ اروپا نسبت به مسائل سیاسی
data logging
ضبط دادههای مربوط به حوادثی که در زمانهای متوالی اتفاق می افتند
Can count on the fingers of one hand
<idiom>
رخ دادن اتفاقی به تعداد انگشتان دست
[اتفاق نادر و به دفعات محدود]
flukes
یکنوع ماهی پهن دارای دو انتهای نوک تیز اصابت اتفاق
fluke
یکنوع ماهی پهن دارای دو انتهای نوک تیز اصابت اتفاق
for two weeks
جلسه دوهفته پس افتاد جلسه را به دوهفته بعدموکول کردند
protocols
خلاصه مذاکرات معاهده و اتفاق نسخه اول و اصلی مقاوله نامه مقدماتی
cyclic
دستیابی به اطلاع ذخیره شده که فقط در یک نقط ه مشخص در حلقه اتفاق میافتد
protocol
خلاصه مذاکرات معاهده و اتفاق نسخه اول و اصلی مقاوله نامه مقدماتی
badminton
بازی انفرادی یا دو نفره در زمین به طول 04/31 متر و عرض 01/6متر برای دونفره و 81/5متر در 01/6 متر برای انفرادی و شامل سه گیم وهر گیم 51 امتیاز برای مردان و 11 امتیاز برای زنان
Beginner's All Purpose Symbolic Instruction Code
زبان برنامه سازی مط ح بالا برای توسعه برنامه به صورت محاورهای برای ایجاد یک مقدمه ساده برای برنامه نویسی کامپیوتری
plug compatible
دستگاه جانبی که نیازمند هیچ گونه تغییر رابط برای اتصال مستقیم به سیستم کامپیوتری یک سازنده دیگر نمیباشدهمساز برای اتصال سازگاری برای اتصال
latest event time
دیرترین زمانیکه تا ان زمان یک واقعه میتواند اتفاق بیافتد بدون انکه مدت اجرای پروژه طولانی تر گردد
microsoft
بزرگترین طراحی و ناشر نرم افزار برای PC و Macintosh. ماکروسافت سیستم عامل را برای IBM PC سافت و پس برای ماکروسافت با مجموعهای از نرم افزارهای کاربردی
coincidence element
مدار الکترونیکی که یک سیگنال خروجی تولید میکند وقتی که دو ورودی همزمان اتفاق میافتد یا دو کلمه دودویی معادل باشند
coincidence circuit
مدار الکترونیکی که یک سیگنال خروجی تولید میکند وقتی که دو ورودی همزمان اتفاق میافتد یا دو کلمه دودویی معادل باشند
coalitions
مثلا" جنگ علیه دشمن اطلاق میشود دراین مقام می توان چنانچه معمول است این کلمه را به "اتفاق " یا " اتحاد " تبدیل کرد
coalition
مثلا" جنگ علیه دشمن اطلاق میشود دراین مقام می توان چنانچه معمول است این کلمه را به "اتفاق " یا " اتحاد " تبدیل کرد
drives
چنیدن درایو دیسک متصل بهم با یک کنترولی هوشمند که ازدرایوها برای ذخیره چندین کپی ازدادههای هر درایو برای اطمینان بیشتر تهیه می کنند یا بخش از هر داده روی هر درایو برای سرعت بیشتر
drive
چنیدن درایو دیسک متصل بهم با یک کنترولی هوشمند که ازدرایوها برای ذخیره چندین کپی ازدادههای هر درایو برای اطمینان بیشتر تهیه می کنند یا بخش از هر داده روی هر درایو برای سرعت بیشتر
strategies
طرح نقشه برای جنگ یا علم طراحی نقشه برای جنگ یاطرح نقشه برای نقل وانتقالات جنگی
strategy
طرح نقشه برای جنگ یا علم طراحی نقشه برای جنگ یاطرح نقشه برای نقل وانتقالات جنگی
infra red link
روش استاندارد برای ارسال اطلاعات از اشعه نوری . که اغلب برای انتقال اطلاعات از کامپیوتر متحرک یا چاپگر یا صفحه نمایش به کار می رود. برای استفاده از ین خصوصیت کامپیوتر یا چاپگر باید پورت IrDA داشته باشد
IrDA
روش استاندارد برای انتقال اطلاعات از طریق اشعه نوری . برای انتقال اطلاعات در کامپیوترهای قابل حمل یا PDA به یک چاپگر یا صفحه تصویر. برای این منظور کامپیوتر و چاپگر باید پورت IrDA داشته باشند
c
استفاده از کامپیوتر برای کمک به دانش آموزان برای یادگیری یک موضوع
recalled
برگرداندن متن یا فایل از محل برای ذخیره سازی برای ویرایش
recall
برگرداندن متن یا فایل از محل برای ذخیره سازی برای ویرایش
narrative
یادداشتها یا دستورات اضافی برای کمک به کاربر برای اجرای سیستم
recalls
برگرداندن متن یا فایل از محل برای ذخیره سازی برای ویرایش
Ackerman's function
تابع بازگشتی برای بررسی توانایی کامپیوتر برای اجرای بازگشت
narratives
یادداشتها یا دستورات اضافی برای کمک به کاربر برای اجرای سیستم
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com