Total search result: 207 (4 milliseconds) |
|
|
|
English |
Persian |
if it works |
اگر این کار با موفقیت انجام شود |
|
|
Search result with all words |
|
achieve |
موفقیت در انجام کاری |
achieved |
موفقیت در انجام کاری |
achieves |
موفقیت در انجام کاری |
achieving |
موفقیت در انجام کاری |
go great guns <idiom> |
موفقیت آمیز،انجام کاری خیلی سریع یا خیلی سخت |
by the skin of one's teeth <idiom> |
بزور [با زحمت] کاری را با موفقیت انجام دادن |
Other Matches |
|
winning streak <idiom> |
موفقیت پشت موفقیت |
success |
موفقیت |
hits |
موفقیت |
prosperity |
موفقیت |
successes |
موفقیت |
hitting |
موفقیت |
achievement |
موفقیت |
good speed |
موفقیت |
hit |
موفقیت |
achievements |
موفقیت |
fail |
انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن |
failed |
انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن |
fails |
انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن |
like a duck takes the water [Idiom] |
کاری را تند یاد بگیرند انجام بدهند و از انجام دادن آن لذت ببرند |
qui facit per alium facit perse |
کسی که کاری را بوسیله دیگری انجام بدهد خودش ان را انجام داده است |
miscarriages |
عدم موفقیت |
hits |
اصابت موفقیت |
grand slams |
موفقیت کامل |
miscarriage |
عدم موفقیت |
grand slam |
موفقیت کامل |
pass muster <idiom> |
آزمایش را با موفقیت |
exploitation |
استفاده از موفقیت |
hitting |
اصابت موفقیت |
hit |
اصابت موفقیت |
achievable |
موفقیت پذیر |
unsuccessfully |
عدم موفقیت |
unsuccessful |
عدم موفقیت |
abortiveness |
عدم موفقیت |
flying colors |
موفقیت قطعی |
average |
میانگین موفقیت |
failures |
عدم موفقیت |
averaged |
میانگین موفقیت |
success ratio |
بهر موفقیت |
unsuccess |
عدم موفقیت |
successful <adj.> |
موفقیت آمیز |
failure |
عدم موفقیت |
top flight |
بالاترین موفقیت |
averages |
میانگین موفقیت |
averaging |
میانگین موفقیت |
automating |
نصب ماشین هایی که کار نهایی را که قبلاگ افراد انجام می دادند انجام دهند |
automated |
نصب ماشین هایی که کار نهایی را که قبلاگ افراد انجام می دادند انجام دهند |
automates |
نصب ماشین هایی که کار نهایی را که قبلاگ افراد انجام می دادند انجام دهند |
automate |
نصب ماشین هایی که کار نهایی را که قبلاگ افراد انجام می دادند انجام دهند |
failures |
انجام ندادن کاری که باید انجام شود |
failure |
انجام ندادن کاری که باید انجام شود |
win out <idiom> |
موفقیت پس از کار سخت |
oddson |
محتمل به بردیا موفقیت |
prospect [of something] |
امید موفقیت [در چیزی] |
achieve |
کسب موفقیت کردن |
He was drunk with success. |
سرمست از موفقیت بود |
lock up <idiom> |
اطمینال کامل از موفقیت |
ten strike |
امر موفقیت امیز |
connects |
حرکت موفقیت امیز |
connect |
حرکت موفقیت امیز |
fleshment |
خوشحالی حاصله از نخستین موفقیت |
abort |
عدم موفقیت درانجام ماموریت |
percentages |
نسبت حرکات موفقیت امیز |
to carry something to a successful issue |
چیزی را با موفقیت به پایان رساندن |
he wished success to all |
بهمه گفت موفقیت شماراخواستارم |
bring off |
به نتیجه موفقیت امیزی رسیدن |
percentage |
نسبت حرکات موفقیت امیز |
caculated risk <idiom> |
شانس زیاد برای موفقیت |
land on one's feet <idiom> |
با موفقیت برشرایط سخت پیروزشدن |
gurantee |
عبارت از ان است که دولت یا دولتهایی طی معاهدهای متعهد شوند که انچه را قادر باشند جهت انجام امر معینی انجام دهند |
robot |
وسیلهای که برای انجام یک سری امور تولیدی که مشابه کارهای انجام شده توسط افراد است برنامه ریزی میشود |
robots |
وسیلهای که برای انجام یک سری امور تولیدی که مشابه کارهای انجام شده توسط افراد است برنامه ریزی میشود |
you said it/you can say that again <idiom> |
نشان دادن موفقیت با نظریه دیگران |
track record |
آمار اعمال یا موفقیت های پیشین |
pass completion average |
میانگین موفقیت بازیگر درگرفتن پاس |
get through <idiom> |
کاری شاق را با موفقیت پشت سر نهادن |
We made a long step toward success. |
قدم بزرگه بسوی موفقیت برداشتیم |
His triumph was very short- lived . |
موفقیت اش بسیار کوتاه ( مدت ) بود |
track records |
آمار اعمال یا موفقیت های پیشین |
chasing |
تغییر دادن توپ زن به علت عدم موفقیت او |
With a long face . |
با لب ؟ لوچه آویزان ( اشاره به ناکامی وعدم موفقیت ) |
chase |
تغییر دادن توپ زن به علت عدم موفقیت او |
chased |
تغییر دادن توپ زن به علت عدم موفقیت او |
chases |
تغییر دادن توپ زن به علت عدم موفقیت او |
rest on one's laurels <idiom> |
خرسند شدن از موفقیت که قبلا حاصل شده است |
land office business |
کار وسیع وبسیط وسریع کارپر سود یا پر موفقیت |
scratch one's back <idiom> |
کاری را برای کسی انجام دادن به امید اینکه اوهم برای تو انجام دهد |
lap money |
جایزه نقدی برای موفقیت درهر دور مسابقه اتومبیل رانی |
When we get this project off the ground we can relax. |
وقتی این پروژه پا بگیرد و با موفقیت شروع شود، دیگر خیالمان راحت است. |
They have successfully managed the balancing act between retaining the rustic charm and modern conversion. |
آنها با موفقیت توانستند تعادل بین افسون روستایی و تبدیل مدرن را ایجاد کنند. |
dummies |
دستوری در برنامه که برا ی موفقیت دستورات زبان یا افزایش طول بلاک قرار دارد |
dummy |
دستوری در برنامه که برا ی موفقیت دستورات زبان یا افزایش طول بلاک قرار دارد |
upward compatible |
اصلاحی به این معنی که یک سیستم کامپیوتری یا غستگاه جانبی قادر است هر کاری راکه مدل قبلی انجام می داده انجام داده و علاوه بر ان عملکردهای بیشتری هم داشته باشد سازگاری رو به پیشرفت |
framing error |
خطایی که در اثر عدم موفقیت و خرابی دستگاه پذیرش دربازشناسی صحت بیتهایی که تشکیل یک کاراکتر را میدهندپیش می اید |
retention money |
مقدار پولی که کارفرما جهت حسن انجام کار پیمانکار نگه میدارد واین مقدار درصدی ازکل قرارداد است که حسن انجام کار نامیده میشود |
querying |
1-پنجرهای که در صورت بروز خطا فاهر میشود, برای پردازش از کاربر که چه علی باید انجام شود. 2-پنجرهای با مکان هایی که کاربر کند تا در پایگاه جستجو انجام شود |
query |
1-پنجرهای که در صورت بروز خطا فاهر میشود, برای پردازش از کاربر که چه علی باید انجام شود. 2-پنجرهای با مکان هایی که کاربر کند تا در پایگاه جستجو انجام شود |
queried |
1-پنجرهای که در صورت بروز خطا فاهر میشود, برای پردازش از کاربر که چه علی باید انجام شود. 2-پنجرهای با مکان هایی که کاربر کند تا در پایگاه جستجو انجام شود |
queries |
1-پنجرهای که در صورت بروز خطا فاهر میشود, برای پردازش از کاربر که چه علی باید انجام شود. 2-پنجرهای با مکان هایی که کاربر کند تا در پایگاه جستجو انجام شود |
If these projections are anywhere close to accurate, it would be a great success. |
اگر این پیش بینی ها حتی کمی دقیق باشند، این موفقیت بزرگی می بود. |
aborts |
عدم موفقیت درانجام ماموریت انصراف از ماموریت |
aborting |
عدم موفقیت درانجام ماموریت انصراف از ماموریت |
aborted |
عدم موفقیت درانجام ماموریت انصراف از ماموریت |
achieves |
تحصیل کردن کسب موفقیت کردن |
achieving |
تحصیل کردن کسب موفقیت کردن |
achieved |
تحصیل کردن کسب موفقیت کردن |
continues |
ادامه دادن چیزی یا انجام دادن چیزی که زودتر انجام می دادید |
continue |
ادامه دادن چیزی یا انجام دادن چیزی که زودتر انجام می دادید |
mission , oriented |
لازم برای انجام ماموریت ضروری برای انجام ماموریت |
ego loss programming |
تنظیم کارهای برنامه نویسی بطوریکه اعتبار موفقیت یاگناه شکست باید بجای یک برنامه نویس میان چندبرنامه نویس تقسیم گردد |
performance |
انجام |
accomplishment |
انجام |
performances |
انجام |
fulfillment |
انجام |
fulfilment |
انجام |
execution |
انجام |
terminuse ad quem |
انجام |
implementation |
انجام |
transaction |
انجام |
completion |
انجام |
implemented |
انجام |
sequels |
انجام |
sequel |
انجام |
achievements |
انجام |
implements |
انجام |
achievement |
انجام |
consummation |
انجام |
implementing |
انجام |
enforcement |
انجام |
commissions |
انجام |
at last |
سر انجام |
end all |
انجام |
commission |
انجام |
effectuation |
انجام |
implement |
انجام |
commissioning |
انجام |
implementation |
انجام |
compietion |
انجام |
performs |
انجام دادن |
fulfilling |
انجام دادن |
performed |
انجام دادن |
performable |
انجام دادنی |
fulfills |
انجام دادن |
fulfilled |
انجام دادن |
fulfil |
انجام دادن |
accomplishing |
انجام دادن |
stand to |
انجام دادن |
parform |
انجام دادن |
accomplish |
انجام دادن |
processing of the order |
انجام سفارش |
char |
انجام دادن |
sonsy |
نیک انجام |
honoured |
انجام تعهد |
honouring |
انجام تعهد |
honours |
انجام تعهد |
to bring to effect |
انجام دادن |
the d. of duty |
انجام وفیفه |
thrust line |
خط حمله خط انجام تک |
to be fulfilled |
انجام گرفتن |
charring |
انجام دادن |
chars |
انجام دادن |
perform |
انجام دادن |
put on |
انجام دادن |
honored |
انجام تعهد |
pays |
انجام دادن |
paying |
انجام دادن |
pay |
انجام دادن |
honoring |
انجام تعهد |
honors |
انجام تعهد |
honour |
انجام تعهد |
to bring to an issve |
انجام دادن |
fulfils |
انجام دادن |
finalization |
انجام رسانی |
accomplisher |
انجام دهنده |
accomplishable |
انجام دادنی |
from a to izzard |
از اغاز تا انجام |
from beginning to end |
ازابتداتا انجام |
out-and-out |
انجام شده |
out and out |
انجام شده |
effecting |
انجام دادن |
effected |
انجام دادن |
repeat |
باز انجام |
achiever |
انجام دهنده |
carry out |
انجام دادن |
unfulfilled |
انجام نشده |
feasance |
انجام کار |
executable |
انجام پذیر |
for doing it |
برای انجام ان |
successful |
نیک انجام |
do up |
انجام دادن |
manipulation |
انجام با مهارت |
complier |
انجام دهنده |
completion of a contract |
انجام یک قرارداد |
chare |
انجام دادن |
repeats |
باز انجام |
functor |
انجام دهنده |
go through |
انجام دادن |
godspeed |
پایان انجام |
implement |
انجام دادن |
accomplishes |
انجام دادن |
accomplished |
انجام شده |
feasibility |
توانایی انجام |
done |
انجام شده |
action |
انجام کاری |
fulfit |
انجام دادن |
implemented |
انجام دادن |