Total search result: 206 (14 milliseconds) |
|
|
|
English |
Persian |
shall i go? |
ایا باید بروم |
|
|
Search result with all words |
|
i must go |
باید بروم |
i ought to go |
باید بروم |
i ougth to go |
باید بروم |
I must be going now. |
الان دیگه باید بروم |
I must leave at once. |
باید فورا بروم. |
Other Matches |
|
let me go |
بروم |
it fell to my lot to go |
من شد که بروم |
it fell to my lot to go |
قرار شد من بروم |
i can go |
میتوانم بروم |
i made up my mind to go |
بر ان شدم که بروم |
iam d. to go |
مایلم بروم |
iam a to go |
میترسم بروم |
let me go |
بگذار بروم |
i will go |
که بروم میروم |
He advised (urged) me to go. |
به من توصیه کرد که بروم |
i made up my mind to go |
نصمیم گرفتم که بروم |
i may go |
ممکن است بروم |
in order that i may go |
برای اینکه بروم |
How do I get to ... ? |
چطور می تونم به ... بروم؟ |
How do I get to this place / this address? |
چطور می تونم به ... بروم؟ |
i am unwilling to go |
مایل نیستم بروم |
i am unwilling to go |
راضی نیستم بروم |
he gave me a sign to go |
اشاره کرد که بروم |
byzantine |
وابسته بروم شرقی |
i agreed to go |
حاضر شدم بروم |
i am bend on going |
مصمم هستم بروم |
he insisted on me to go |
اصرار کرد که بروم |
i am purposed to go |
قصد دارم بروم |
I have no place (nowhere) to go. |
جایی ندارم بروم |
i am purposed to go |
در نظر دارم بروم |
i am reluctant to go |
میل ندارم بروم |
She asked me in (inside the house). |
تعارفم کرد بروم بو |
double coincidence of wants |
زیرا هرطرف مبادله باید کالائی را به بازار عرضه کند که طرف دیگر مبادله به ان نیاز دارد ونیز شرایط مبادله باید موردتوافق طرفین مبادله باشد |
I wI'll be damned if I ll go . |
لعنت برمن اگه بروم |
may i go yes you may |
ایا ممکن است من بروم |
i have no other place to go |
جای دیگری ندارم که بروم |
I am thinding of going to Europe. |
خیال دارم به اروپ؟ بروم |
i had barely time to get out |
همینقدروقت داشتم که بیرون بروم |
How do I get to city center? |
چطور میتوانم به مرکز شهر بروم؟ |
I have a short trip ahead. |
قرار است یک مسافرت کوتاهی بروم |
Can I get there on foot? |
آیا میتوانم تا آنجا پیاده بروم؟ |
He arrived just as I was about to go . |
درست موقعیکه می خواستم بروم او آمد |
I dont have time to go to the movies . |
فرصت نمی کنم به سینما بروم |
You wont catch me going to his house . |
غلط می کنم دیگه به منزلش بروم |
Can I drive to the centre of town? |
آیا می توانم تا مرکز شهر با ماشین بروم؟ |
Can I go earlier today, just as a special exception? |
اجازه دارم امروز استثنأ زودتر بروم؟ |
Now it is about time to head home! |
الان وقتش رسیده به خانه برویم [بروم] ! |
iam impatient to go |
دلم شور میزند که بروم شتاب دارم برفتن |
i had half a mind to go |
چندان مایل برفتن نبودم انقدر ها میل نداشتم بروم |
I wanted to go camping but the others quickly ruled out that idea. |
من می خواستم به کمپینگ بروم اما دیگران سریع ردش کردند. |
i am very keen on going there |
من خیلی مشتاقم انجا بروم خیلی دلم میخواهد به انجابروم |
there is a rule that... |
که باید..... |
in due f. |
باید |
maun |
باید |
the f. of a table |
باید |
must |
باید |
shall |
باید |
ought |
باید |
outh |
باید |
to have to |
باید |
should |
باید |
it is to be noted that |
باید دانست که |
how shall we proceed |
چه باید کرد |
it is necessary to go |
باید رفت |
We have to go as well. |
ما هم باید برویم . |
one must go |
باید رفت |
i ougth to go |
باید رفت |
It must be granted that … |
باید تصدیق کر د که … |
it is necessary for him to go |
باید برود |
you must know |
باید بدانید |
as it deserves |
چنانکه باید |
ought |
باید وشاید |
it is to be noted that |
باید ملتفت بود که |
he needs must go |
ناچار باید برود |
he must have gone |
باید رفته باشد |
it is to be noted that |
باید توجه کردکه |
prettily |
بخوبی چنانکه باید |
enow |
بسنده انقدرکه باید |
meetly |
چنانکه باید و شاید |
You should have told me earlier. |
باید زودتر به من می گفتی |
chicane |
مانعی که باید دور زد |
One must suffer in silence. |
باید سوخت وساخت |
Water must be stopped at its source . <proverb> |
آب را از سر بند باید بست . |
to do a thing the right way |
کاری راچنانکه باید |
we must winnow away the refuse |
اشغال انرا باید |
Let us see how it turns out. |
باید دید چه از آب در می آید |
you might have come |
باید امده باشید |
you must go |
شما باید بروید |
to d. what to say |
اندیشیدن که چه باید گفت |
comme il faut |
چنانکه باید وشاید |
the needful |
انچه باید کرد |
What can't be cured must be endured. <idiom> |
باید سوخت و ساخت. |
We must find a basic solution. |
باید یک فکر اساسی کرد |
parting of the ways |
جایی که باید یکی از چندچیزرابرگزید |
loads |
کاری که باید انجام شود |
Two witnesses should testify. |
دو شاهد باید شهادت بدهند |
There must be a catch(trick)in it. |
باید حقه ای درکار باشد |
how shall we proceed |
چگونه باید اقدام کرد |
you shoud rinse it in lukewarm water. |
در آب ولرم باید آنرا آب بکشید |
I must make do with this low salary. I must somehow manage on this low salary. |
بااین حقوق کم باید بسازم |
I must take the kid to school . |
باید بچه راببرم مدرسه |
Protocol must be observed. |
تشریفات باید رعایت شود |
some one must stay here |
یک کسی باید اینجا بماند |
I've got to watch what I eat. |
باید مواظب رژیمم باشم. |
One must tackle it in the right way. |
هرکاری را باید از راهش وارد شد |
load |
کاری که باید انجام شود |
he is much to be pitted |
بحالش باید رحم کرد |
One must keep up with the times. |
باید با زمان آهنگ بود |
She must be at least 40. |
او [زن] کم کمش باید ۴۰ ساله باشد. |
i must answer for the damages |
ازعهده خسارت ان باید برایم |
to which side do I have to turn? |
به کدام طرف باید بپیچم؟ |
You have to go back to ... |
شما باید به طرف ... برگردید. |
We had to queue [line] up for three hours to get in. |
ما باید سه ساعت در صف می ایستادیم تا برویم تو. |
if i know what to do |
اگر میدانستم چه باید کرد |
Every day that you go unheeded, you need to count on that day |
هر روز که بیفتید، باید در آن روز حساب کنید |
There must be some mistakes. |
باید اشتباهی شده باشد. |
backlog |
کاری که باید انجام شود |
One must take time by the forelock . |
وقت را باید غنیمت شمرد |
I have some letters to write . |
چند تا کاغذ باید بنویسم |
do the necessary |
انچه باید کرد بکنید |
it needs to be done carefully |
باید بدقت کرده شود |
You must make allowances for his age . |
باید ملاحظه سنش را بکنی |
One must draw the line somewhere. <proverb> |
هر کس باید ید و مرزش را مشخص کند . |
backlogs |
کاری که باید انجام شود |
It must be quiet. |
باید ساکت و آرام باشد. |
What must be must be . <proverb> |
آنچه باید بشود خواهد شد . |
why need he say that |
چرا باید این سخن را بگوید |
integrand |
جملهای که باید تابع اولیه ان را گرفت |
operand |
که باید توسط عملگرا اجرا شود |
i know how to do it |
میدانم چطور باید اینکار را کرد |
How can you ask? |
این باید واضح باشد برای تو |
blank |
فضایی در فرم که باید کامل شود |
blankest |
فضایی در فرم که باید کامل شود |
Do I have to change busses? |
آیا باید اتوبوس عوض کنم؟ |
Do I have to change trains? |
آیا باید قطار عوض کنم؟ |
There must be some mistakes. |
باید اشتباهی روی داده باشد. |
unauthorized |
آنچه باید مجوز داشته باشد |
disclose |
یات چیزی که باید مخفی می ماند |
discloses |
یات چیزی که باید مخفی می ماند |
today of all days |
از همه روزها امروز [باید باشد] |
Only dead fish swim with the flow [stream] . <proverb> |
در زندگی باید بجنگیم. [ضرب المثل] |
You will need to spend some money on it. |
تو باید برایش پول خرج بکنی. |
Why should I take the blame? |
چرا من باید تقصیر را به گردن بگیرم؟ |
a bitter pill to swallow <idiom> |
یک واقعیت ناخوشایند که باید پذیرفته شود |
disclosing |
یات چیزی که باید مخفی می ماند |
How many times do I have to tell you that … |
چند بار باید به شما بگویم که ... |
you must know this |
شما باید این مطلب را بدانید |
You must account for every penny. |
باید تا دینار آخر حساب پس بدهی |
action |
شی که کاربر باید به آن عمل را اعمال کند |
A bitter pI'll to swallow. |
چیز تلخ وناخوشایندی که باید پذیرفت |
One must take the bad with the good . |
باید خوب وبدش راقبول کرد |
It must have a solid foundation. |
اساس کار باید محکم باشد |
You must have respect for your promises. |
باید بقول خودتان احترام بگذارید |
You ought to coordinate(harmonize) your plans (programs). |
باید برنامه هایتان را هم آهنگ کنید |
actions |
شی که کاربر باید به آن عمل را اعمال کند |
you ought to know better |
شما باید بهتر از این بدانید |
The football field must be marked out. |
زمین فوتبال را باید خط کشی کرد |
It must be put up to the prime minister . |
باید بعرض نخست وزیر برسد |
We must settle the price first. |
اول باید قیمت راطی کرد |
We should be leaving now. |
باید زحمت راکم کنیم (خداحافظی ) |
There is some hocus – pocus . I smell a rat . Ther is a trick in it . |
کلکی درکار باید باشد ( هست ) |
I should bring you round to my way of thinking . |
باید تو راهم با خودم همفکر کنم |
you must a for that conduct |
باید از این طرز رفتار پوزش بخواهید |
a stitch in time saves nine <proverb> |
علاج واقعه قبل از وقوع باید کرد |
reportable incident |
اتفاقی که قانونا باید گذارش داده شود |
make hay while the sun shines |
تا تنور گرم است باید نان راپخت |
You must stick to your guns . You must take a firm stand in this matter. |
پای این کار باید محکم بایستی |
I don't know what to do with that. |
من نمی دونم باهاش چه کار باید بکنم. |
I must think things over. |
باید راجع به این چیز ها فکر کنم |
Do I have to pay a supplement? |
آیا من چیزی اضافه باید پرداخت کنم؟ |
Now, of all times! |
از همه وقتها حالا [باید پیش بیاید] ! |
if [when] it comes to the crunch <idiom> |
وقتی که اجبارا باید تصمیم گرفت [اصطلاح] |
Every crisis should be viewed [seen] as an opportunity. |
هر بحرانی باید به عنوان یک فرصت دیده شود. |
i will t. you for the book |
شیر یا خط می کنم ببینم کتاب را کی باید بردارد |
strike while the iron is hot |
تا تنور گرم است باید نان پخت |
now this man was lying |
باید دانست که این مرد دروغ میگفت |
The craps should match the curtains. |
پرده ها با قالیها باید بخورد ( جور در آید ) |
notify party |
فرد یا شرکتی که باید به اواطلاع داده شود |
Where do I change for ... ? |
برای رفتن به ... کجا باید عوض کنم؟ |
previous examination |
نخستین امتحانی که درجه A.B در کمبریج باید داد |
You really ought to take better care of yourself. |
شما واقعا باید بهترمراقب خودتان باشید. |
Those who lose must step out. |
هر که سوخت (باخت ) باید از بازی بیرون برود |
qualifying shares |
سهامی که مدیران الزاما"باید خریداری کنند |
to have to bite the bullet <idiom> |
باید انجام کاری سخت یا ناخوشایند را پذیرفت |
We must inquire into this matter. |
درمورد این موضوع باید تحقیق کنیم |
I must get hold of her at all costs. |
بهر قیمتی شده باید گیرش بیاورم |
task |
کاری که باید توسط کامپیوتری اجرا شود |
current liabilities |
بدهیهایی که باید در اینده نزدیک پرداخت شوند |
wicket |
دروازههای فلزی کوتاه که گوی باید از ان بگذرد |
wickets |
دروازههای فلزی کوتاه که گوی باید از ان بگذرد |
job |
مرتب کردن کارهایی که باید پردازش شوند |
loads |
تعداد کارهایی که ماشین باید کامل کند |
load |
تعداد کارهایی که ماشین باید کامل کند |
I'd |
مخفف should I و Iwouldبمعنی من میبایستی و Ihadبمعنی من باید و من داشتم |
executory contract |
قراردادی که درزمان اینده باید اجرا شود |
jobs |
مرتب کردن کارهایی که باید پردازش شوند |
tasks |
کاری که باید توسط کامپیوتری اجرا شود |
Christmas comes but once a year. <proverb> |
جشنها و تعطیلات را باید به عنوان اوقات ویژه در نظرگرفت. |
overhead |
کد اضافی که برای سازماندهی برنامه باید ذخیره شود |
I must make a special note of that. |
من باید یادداشت ویژه ای برای این مورد بکنم. |
entry |
موقعیتی که باید پیش از ورود یک تابع انجام شود |
makeweight |
مقدار کمبودی که باید به وزن چیزی اضافه شود |
multiple |
نتیجه و محل دستور بعدی که باید اجرا شود |
proportional tax |
مالیات که هرفرد بدون توجه به مقداراموالش باید بپردازد |
We ought to (should)examineit in all itsaspects. |
باید کلیه جهات وجوانب آنرا بررسی کنیم |