Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (3 milliseconds)
English
Persian
dare he go?
ایا جرات دارد برود
Other Matches
he did not d. to go
جرات نکرد که برود
he durst not go
جرات نکرد که برود
liberty man
ملوانی که اجازه دارد به ساحل برود
i advised him to go there
به صلاح او دانستم که برود مصلحت دیدم که برود
it pleased him to go
خوش داشت که برود خوشش می امدکه برود
provided he goes at once
بشرط اینکه بی درنگ برود مشروط بر اینکه فورا برود
scalar
متغیری که یک مقدارمجزا منتسب به خود دارد. یک مقدارمجزا پایه دارد. بردار دویا چند مقدارجهت دار دارد
print
برود
printed
برود
prints
برود
let him go
برود
he insists on going
اصراردارد که برود
let him go
بگذارید برود
it is necessary for him to go
باید برود
he was made to go
او را وادارکردند برود
he refused to go
نخواست برود
he is not willing to go
نیست برود
tell him to go
بگویید برود
he refused to go
حاضر نشد برود
he is indisposed to go
مایل نیست برود
show someone the door
<idiom>
خواستن از کسی که برود
none but the old shold go
کسی مگربزرگان برود
it is necessary for him to go
لازم است برود
in order that he may go
برای اینکه برود
i made him go
او را وادار کردم برود
he was motioned to go
باو اشاره شد که برود
he needs must go
ناچار باید برود
he was signalled to go
باو اشاره شد که برود
Long absent, soon forgotten.
<proverb>
از دل برود هر آنکه از دیده برفت.
it is necessary for him to go
براو واجب است که برود
Seldom seen soon forgotten .
<proverb>
از دل برود هر آنچه از دیده برفت .
sticker
[guest]
مهمانی که نمی خواهد برود
overland mail
پستی که از راه خشکی برود
out of sigt out of mind
از دل برود هر انکه از دیده برفت
out of sight out of mind
از دل برود هر انچه از دیده برفت
spirit
جرات
spineless
بی جرات
spiriting
جرات
gutless
کم جرات
weakhearted
کم جرات
mettle
جرات
wanting in courage
بی جرات
high souled
با جرات
to take
جرات
stout heartedness
جرات
spiritless
بی جرات
shout hearted
با جرات
intrepid
با جرات
discouraging
جرات کش
assertiveness
جرات
spunk
جرات
heart
دل و جرات
venture
جرات
hearts
دل و جرات
daringness
جرات
ventured
جرات
ventures
جرات
venturing
جرات
courage
جرات
gamely
با جرات
gamey
بد بو با جرات
grittiness
جرات
grit
دل و جرات
pluck
دل و جرات
derring-do
دل و جرات
as weak as water
<idiom>
کم جرات
He will not sleep in a place which can get wt unde.
<proverb>
جایى نمى خوابد که آب زیرش برود .
abetted
جرات دادن
heartening
جرات دادن
to take
جرات کردن
tooth and nail
با جرات باتهور
heartens
جرات دادن
assertive training
جرات اموزی
daring
جرات شهامت
gutsy
دل و جرات دار
courageously
ازروی جرات
abetting
جرات دادن
daresay
با جرات گفتن
abets
جرات دادن
heartened
جرات دادن
dares
جرات کردن
discourages
بی جرات ساختن
discourage
بی جرات ساختن
hearten
جرات دادن
derring do
بادل و جرات
male courage
جرات مردانه
durst
جرات کرد
gutting
طاقت جرات
guts
طاقت جرات
daunt
بی جرات کردن
daunted
بی جرات کردن
daunting
بی جرات کردن
to screw up one's courage
جرات گرفتن
to pluck up one's heart
جرات گرفتن
to pluck up heart
جرات گرفتن
to lose courage
بی جرات شدن
abet
جرات دادن
dared
جرات کردن
dare
جرات کردن
daunts
بی جرات کردن
gut
طاقت جرات
reanimate
جرات دادن
heart
جرات دادن
countenance
[encourage]
جرات دادن
elate
جرات دادن
embolden
جرات دادن
encourage
جرات دادن
hearts
جرات دادن
hearten
جرات دادن
I am counting(relying) on you, dont let me down.
روی تو حساب می کنم نگذار آبرویم برود
Why did you let it slip thru your fingers ? Why did you lose it for nothing ?
چرا گذاشتی مفت ومسلم از دستت برود
humpty dumpty
کسی یاچیزی که یکباربزمین افتداز میان برود
Those who lose must step out.
هر که سوخت (باخت ) باید از بازی بیرون برود
He cannot sit up, much less walk
[ to say nothing of walking]
.
او
[مرد]
نمی تواند بنشیند چه برسد به راه برود.
deflections
ضربهای که به چیزی بخوردو گوی بطرف دروازه برود
deflection
ضربهای که به چیزی بخوردو گوی بطرف دروازه برود
dismaying
بی جرات کردن ترس
muster up your courage
جرات بخود بدهید
screw up one's courage
جرات بخود دادن
gritty
ریگ مانند با جرات
to d. a leap
جرات پرش داشتن
dismays
بی جرات کردن ترس
keep your peck up
جرات داشته باشید
to summon up courage
جرات بخود دادن
i do not have the courage
جرات انرا ندارم
dismayed
بی جرات کردن ترس
white livered
بزدل ترسو کم جرات
to d. a leap
جرات پریدن کردن
piker
قمار بازکم جرات
dismay
بی جرات کردن ترس
valorize
جرات وشهامت دادن به
aman of courage
مرد دلیر و با جرات
pluck up
<idiom>
به کسی جرات دادن
actions
که باعث میشود نشانه گر به میله عمل در بالای صفحه برود
You cannot make a crab walk straight .
<proverb>
نمى توان خرچنگ را واداشت منظم و صاف راه برود .
jump instruction
موقعتی که CUPU از دستورالعمل فعلی به نقط ه دیگر برنامه برود
action
که باعث میشود نشانه گر به میله عمل در بالای صفحه برود
durst
جرات داشت جسارت کرد
i dare say
به جرات می گویم بسیارمحتمل است
encouage
جرات دادن تشجیع کردن
. The car is gathering momentum.
اتوموبیل دارد دور بر می دارد
threshold
سطح تنظیم که اگر سیگنال از آن پایین تر برود عملی انجام میدهد
ball back
ضربه تصادفی با پا به توپ که از مرز بیرون برود ومنتج به تجمع شود
He is absolutely determined to go and there's just no reasoning with him.
او
[مرد]
کاملا مصمم است برود و باهاش هیچ چک و چونه نمیشه زد.
threshholds
سطح تنظیم که اگر سیگنال از آن پایین تر برود عملی انجام میدهد
thresholds
سطح تنظیم که اگر سیگنال از آن پایین تر برود عملی انجام میدهد
How dare you say that?
چطور جرات میکنی اینو بگی؟
to ask somebody out
از کسی پرسیدن که آیا مایل است
[با شما]
بیرون برود
[جامعه شناسی]
demoratize
بی جرات کردن ازمیان بردن حس شهامت وانتظامات ارتش
joint
دستگاه کوچک باطریدار که سوارکار بطور غیر مجازروی گردن اسب می گذارد تاتندتر برود
Walls have ears
<idiom>
دیوار موش دارد و موش گوش دارد
[اصطلاح]
labor theory of value
براساس این نظریه قیمتهای نسبی کالاها به مقادیر نسبی کارکه در تولید ان کالاهابکاررفته بستگی دارد بخش عمدهای از اقتصاد مارکس برپایه نظریه ارزش کارقرار دارد
zero insertion force socket
[قطعه ای که ترمینال های اتصال متحرک دارد و امکان درج قطعه بدون اعمال نیرو دارد سپس اهرم کوچکی می چرخد تا با لبه های قطعه برخورد کند]
pull
ضربه زدن بطوری که گوی به سمت مخالف دست گلف باز برود حرکت بازوی شناگر در اب کشیدن دهنه اسب
pulls
ضربه زدن بطوری که گوی به سمت مخالف دست گلف باز برود حرکت بازوی شناگر در اب کشیدن دهنه اسب
enclave economices
اقتصادهائی که عمدتا درکشورهای در حال توسعه وجود دارد در این اقتصادهاتعداد کمی مناطق پیشرفته ازنظر اقتصادی وجود دارد وبقیه مناطق که وسیعترند ازرشد و پیشرفت بسیار کمی برخوردار میباشند
walls here ears
دیوار موش دارد موش گوش دارد
dare
جرات کردن مبادرت بکار دلیرانه کردن بمبارزه طلبیدن
dared
جرات کردن مبادرت بکار دلیرانه کردن بمبارزه طلبیدن
dares
جرات کردن مبادرت بکار دلیرانه کردن بمبارزه طلبیدن
pubs
میخانه ادمی که ازاین میخانه بان میخانه برود خمار
pub
میخانه ادمی که ازاین میخانه بان میخانه برود خمار
tractor feed
روش وارد کردن کاغذ در چاپگر که سوراخهای لبه کاغذ در دندانههای چاپگر قرار می گیرند تا کاغذ به جلو برود
heavy fighting is in progress
دارد
he has worms
دارد
he has a rage for money
دارد
has
دارد
there is a time for everything
دارد
he is ill with fever
تب دارد
hast
او دارد
chain
دارد.
chains
دارد.
are there any remarks?
دارد
the probability is
احتمال دارد
the reason is manifold
چنددلیل دارد
the reason is two fold
دودلیل دارد
there is a rumour that
شهرت دارد که
multungulate
که بیش از دو سم دارد
He has a day off.
او مرخصی دارد.
not a patch on
چه دخلی دارد
it is sufficiently stamped
کسرتمبر دارد
our library is well stocked
خوبی دارد
it is usual with him
عادت دارد
it has sides
سه پهلو دارد
he tops .0 metres
یک مترونیم قد دارد
he speaks to the purpose
قصدی دارد
it depends
[on]
بستگی دارد
[به]
leek d;
[,vjvi ;i fv'ihd \ik ,
بزرگ دارد
he is fifty
تمام دارد
what matter?
چه اهمیت دارد
viruses
وجود دارد
what the odds
چه اهمیت دارد
he has a spite against me
بامن لج دارد
what hurt is there in that
چه زیانی دارد
Windows GDI
بیتی دارد
he has a maggot in his head
وسواس دارد
But one leg to the fowl.
<proverb>
مرغ یک پا دارد .
god is
خداوجود دارد
figure on
<idiom>
بستگی دارد به
I owe him a dept of gratitude.
حق بگردنم دارد
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com