Total search result: 201 (10 milliseconds) |
|
|
|
English |
Persian |
She fabricates them. she makes them up . |
اینها را از خودش می سازد ( درمی آورد) |
|
|
Other Matches |
|
The noice gets my monkey up . |
این سر وصداها کفرم را درمی آورد |
to shoot one's mouth off <idiom> |
چیزهایی را بگویند که به مردم نباید گفت [مثال چقدر پول درمی آورد ماهانه] |
worded |
سیستم در برنامه کاربردی ویرایش یا کلمه پرداز که در آن لازم نیست اپراتور انتهای خط را مشخص کند, و پیاپی تایپ میکند و خود برنامه کلمات را جدا میکند و به صورت یک متن خط به خط درمی آورد |
word wrap |
سیستم در برنامه کاربردی ویرایش یا کلمه پرداز که در آن لازم نیست اپراتور انتهای خط را مشخص کند, و پیاپی تایپ میکند و خود برنامه کلمات را جدا میکند و به صورت یک متن خط به خط درمی آورد |
wraparound |
سیستم در برنامه کاربردی ویرایش یا کلمه پرداز که در آن لازم نیست اپراتور انتهای خط را مشخص کند, و پیاپی تایپ میکند و خود برنامه کلمات را جدا میکند و به صورت یک متن خط به خط درمی آورد |
word |
سیستم در برنامه کاربردی ویرایش یا کلمه پرداز که در آن لازم نیست اپراتور انتهای خط را مشخص کند, و پیاپی تایپ میکند و خود برنامه کلمات را جدا میکند و به صورت یک متن خط به خط درمی آورد |
external |
که به کامپیوتر اصلی وصل است . 2-هر وسیلهای که ارتباطات بین کامپیوتر و خودش را ممکن می سازد ولی مستقیماگ توسط کامپیوتر اصلی پردازش نمیشود |
externals |
که به کامپیوتر اصلی وصل است . 2-هر وسیلهای که ارتباطات بین کامپیوتر و خودش را ممکن می سازد ولی مستقیماگ توسط کامپیوتر اصلی پردازش نمیشود |
be your own worst enemy <idiom> |
از ماست که بر ماست [کسی که به دست خودش برای خودش دردسر می تراشد.] |
he pays his own money |
نه اینکه از پول خودش یا پول خودش رامیدهد |
here it is |
اینها |
those are your pencils |
اینها |
these |
اینها |
all this |
همه اینها |
here is my book |
کتاب من اینها |
none the less |
باهمه اینها |
about time <idiom> |
زودتراز اینها |
for all that |
با همه اینها |
all this |
تمام اینها |
For all that . In spite of all that . |
باتمام اینها ( معذلک ) |
for all that |
با وجود همه اینها |
It is all hot air . it is all talk. |
اینها همه اش حرف است |
keep these separate from those. |
اینها را از آنها جدا نگاهدار |
it films well |
درفیلم خوب درمی اید |
I want one of these please. |
لطفا من یکی از اینها را میخواهم. |
take to pieces |
پیاده کردن اجزاء ماشین یاکارخانه و مانند اینها |
She had the never to ask for cash . |
اینها همه هیچ تازه پول نقد هم می خواست |
flesh brush |
لیف یادستکشی که بتن مالیده خون رابگردش درمی اورند |
alpha privative |
الف سالبه که در سر برخی واژههای انگلیسی نیز درمی اید |
pusher tractor |
تراکتور چرخ زنجیری که اسکریپر را هنگام خاکبرداری به حرکت درمی اورد |
rain box |
صندوق یا اسباب بازی دیگری که درتماشاخانه صدای باران ازان درمی اورند |
arbitration |
ن می سازد |
escheat |
در CLاراضیی را گویند که پس ازفوت مالک به علت عدم وجودوراث قانونی به مالکیت دولت درمی اید |
gargoyle |
ناودانی که از دیوار پیشامدگی پیدا میکند و بیشتر انرابصورت سر وتن انسان یاجانوری درمی اورند |
gargoyles |
ناودانی که از دیوار پیشامدگی پیدا میکند و بیشتر انرابصورت سر وتن انسان یاجانوری درمی اورند |
She drove me round the edge of water . |
جانم را به لب آورد |
cluster mill |
فرزی که متشکل از دو نوردمتحرک کوچک که هر کدام ازانها به وسیله یک جفت نوردبزرگ حائل و به حرکت درمی اید |
She is always making excuses. |
دائما" عذروبهانه می آورد |
impossible to get hold of |
نمیشود گیر آورد |
Her behavior was ecough to make me swar. |
رفتارش کفرم را در آورد |
He exhausted(taxed)my patience.I got fed up with him. |
حوصله ام را بسر آورد |
Vegetables dont agree (disagree)with me . |
سبزیجات به من نمی سازد |
turbopump |
پمشی که توسط توربینی که بوسیله گازهای حاصل ازسوختن سوختهای راکت به چرخش درامده به حرکت درمی اید |
ciothes do not make the man. <proverb> |
لباس شخصیت نمی آورد . |
His house was redeemed . |
خانه اش از گرو در آمد ( در آورد ) |
She bore him a daughter. |
برایش یک دختر آورد (زائید) |
A still tongue makes a wise head. <proverb> |
لب بر سخن بستن ,فرزانگى آورد . |
That guy is a jinx. |
این آدم بدشانسی می آورد. |
money can't buy everything <idiom> |
پول خوشبختی نمی آورد |
perplexingly |
چنانکه گیج یا حیران سازد |
helmzhold resonator |
محفظه توخالی که تنها با یک سوراخ کوچک به محیط خارج مرتبط است و در ازای فرکانس معینی به تشدید درمی اید |
Sea [mountain] air makes you hungry. |
هوای دریایی [کوهستانی] گشنگی می آورد. |
microprocessor |
واحدی که عنصر اصلی ریزپردازنده را می سازد |
microprocessors |
واحدی که عنصر اصلی ریزپردازنده را می سازد |
A happy heart makes a blooming visage. <proverb> |
قلب شاد,چهره را بشاش مى سازد . |
palliatives |
مسکن دارویی که موقتاناخوشی ای راسبک سازد |
palliative |
مسکن دارویی که موقتاناخوشی ای راسبک سازد |
help any one . |
برایم خوش قدم بود ( شانس آورد ) |
Money doesn't bring [buy] happiness. <proverb> |
پول خوشبختی نمی آورد. [ضرب المثل] |
souvenir |
یادگاری [وقتی که کسی از جایی با خود می آورد] |
camera lucida |
دستگاهی که تصویری رابزرگ کرده و منعکس می سازد |
lady killer |
مردیکه زنها راباسانی شیفته خود می سازد |
compounds |
مدار یا تابع منط قی که از چندین ورودی که خروجی می سازد |
concentrator |
گرهای که دسترسی را از یک یا چند ایستگاه به شبکه ممکن می سازد |
compounded |
مدار یا تابع منط قی که از چندین ورودی که خروجی می سازد |
compound |
مدار یا تابع منط قی که از چندین ورودی که خروجی می سازد |
He acquired kudos by appearing on television. |
او [مرد] با ظاهر شدن در تلویزیون جلال [شهرت] به دست آورد. |
satiety of life |
بیزاری یا سیری از عمر [چندانکه بیزار کند یا تنفر آورد.] |
beginning |
بخشی از ماده که شروع ناحیه ضبط یک نوار مغناطیسی را می سازد |
beginnings |
بخشی از ماده که شروع ناحیه ضبط یک نوار مغناطیسی را می سازد |
platforms |
نوع استاندارد سخت افزار که محدوده مشخص از کامپیوترها را می سازد |
prohibitive tax |
مالیات گزافی که صدور یاورود کالا را غیر ممکن می سازد |
hardware |
دیسکها و مکانیزم هایی که یک کامپیوتر و وسایل جانبی آنرا می سازد |
platform |
نوع استاندارد سخت افزار که محدوده مشخص از کامپیوترها را می سازد |
itself |
خودش |
herself |
خودش |
himself |
خودش |
Floret [rosette] |
[طرح گل رزی با حالتی منظم و هندسی که جلوه ای از یک شکوفه را مجسم می سازد.] |
power fail restart |
سهولتی که یک کامپیوتر راقادر می سازد تا پس از قطع برق به عملیات عادی خودبرگردد |
rom |
کدی که توابع Bios را می سازد که در قطعه ROM ذخیره شده اند. |
symbolic |
برنامه رفع اشکال که نمایش نشانهای متغیرها و محل ها را هم ممکن می سازد |
clearance fit |
اتصالی که در ان حدود دوعضو جفت شونده همیشه مونتاژ را محکم می سازد |
channeled |
اتصال بین یک پردازنده و یک رسانه جانبی که انتقال داده را ممکن می سازد |
channelled |
اتصال بین یک پردازنده و یک رسانه جانبی که انتقال داده را ممکن می سازد |
channeling |
اتصال بین یک پردازنده و یک رسانه جانبی که انتقال داده را ممکن می سازد |
channels |
اتصال بین یک پردازنده و یک رسانه جانبی که انتقال داده را ممکن می سازد |
channel |
اتصال بین یک پردازنده و یک رسانه جانبی که انتقال داده را ممکن می سازد |
symbolically |
برنامه رفع اشکال که نمایش نشانهای متغیرها و محل ها را هم ممکن می سازد |
herself |
خود ان زن خودش را |
to his own profit |
بفایده خودش |
in his own name |
به اسم خودش |
in his own hand writing |
بخط خودش |
in his own name |
بخاطر خودش |
in his own similitude |
بصورت خودش |
in his own similitude |
مانند خودش |
number one <idiom> |
برای دل خودش |
on/upon one's head <idiom> |
برای خودش |
it tells its own tale |
از خودش پیداست |
He is behind it . He is at the bottom of it. |
زیر سر خودش است |
She pressed the child to her side. |
بچه را به خودش چسباند |
Hear it in his own words. |
از زبان خودش بشنوید |
There he is in the flesh. there he is as large as life. |
خودش حی وحاضر است |
vicarious saccifice |
خودش به جای دیگران |
It is her all right. |
خود خودش است |
He shot himself. |
او به خودش شلیک کرد. |
his own car [car of his own] |
خودروی خودش [مرد] |
his hat cover his fanily |
خودش است و کلاهش |
She considers herself to be the mastermind. She thimks she knows it all. |
خودش را عقل کل می داند |
he pays his own money |
پولش را خودش میدهد |
He has got too big for his boots . He tends to swagger . It has gone to his head . |
خودش را گه کرده است |
presumptive instruction |
دستور برنامه تغییر نکرده که پردازش میشود تا دستورات قابل اجرا را بدست آورد |
He fabcies himself as a writer (author). |
به خیال خودش نویسنده است |
He fouled his reputation . |
گند زد به آبرو ؟ حیثیت خودش |
She is the center of attraction . |
آن زن همه را بسوی خودش می کشد |
She only thinks of her self . she is self – centered. |
فقط بفکر خودش است |
She looks after number one . she does herself well . |
نمیگذارد برای خودش بد بگذرد. |
It is a gain . |
اینهم خودش غنیمت است |
It is the work of her enemies . |
کار دست خودش داد |
The letter is in his own handwriting . |
نامه بخط خودش است |
He lowered himself in the esteem of his friends. |
خودش را از چشم دوستانش انداخت |
all his g.are swans |
غازهای خودش همه غوهستند |
tin mordent |
دندانه قلع [در رنگرزی] [که بیشتر اثر سفیدکنندگی داشته و رنگ های روشن را بوجود می آورد.] |
super- |
پیشرفت در سیستم نمایش گرافیکی استاندارد VGAکه renolution تا x پیکسل با میلیون ها رنگ را ممکن می سازد |
wats |
Service Telephone WidaArea سرویسی که تعدادنامحدودی از مکالمات را درناحیهای وسیع از یک نقطه به هر مکان مجاز می سازد |
Internet |
می را می سازد که اینترنت و اتصالات فروش را آماده میکند تا کاربران خصوصی به آنها دسترسی داشته باشند |
cycle stealing |
ناتوان سازد و پس ازان حافظه داخلی کامپیوتر دراختیار دستگاه قرار گیرد چرخه دزدی |
Cambridge ring |
استاندارد شبکه محلی برای وصل کردن چندین وسیله و کامپیوتر در یک اتصال حلقهای می سازد |
He was quite a fellow in his day. |
زمانی برای خودش آدمی بود |
it pulls its weight |
نسبت به سنگینی خودش خوب می کشد |
One must uphold ones dignity. |
احترام هر کسی دست خودش است |
She was reading the book to herself. |
کتاب را آهسته ( پیش خودش) می خواند |
autoinoculation |
تلقیح کسی با مایه بدن خودش |
drafting |
[کشش کلاف های پشم یا پنبه بوسیله دست یا ماشین که آن را بصورت نوارهای باریک و نهایتا نخ در آورد.] |
unmodified instruction |
دستور برنامه که مستقیماگ و بدون تغییرات اجرا میشود تا عملیاتی که باید انجام شود را بدست آورد |
appleline |
IB تبادل اطلاعات کندرا قادر می سازد تا باکامپیوترهای بزرگ شرکت یک دستگاه سخت افزاری که ریزکامپیوتر ACINTOSH |
expanded memory system |
ابزاری که حافظه اضافی در IBM PC قرار دارد را مدیریت میکند و برای برنامه ها آماده استفاده می سازد |
ten key pad |
مجموعهای مجزا از کلیدهای شماره گذاری شده از 0 تا 9روی یک صفحه کلید که واردکردن عدد را اسان می سازد |
He went underground to avoid arrest. |
او [مرد] خودش را غایم کرد تا دستگیرش نکنند. |
autogamous |
مربوط به لقاح یا باروری گل بوسیله گرده خودش |
primes |
عددی که فقط قابل قسمت به خودش و یک باشد |
primed |
عددی که فقط قابل قسمت به خودش و یک باشد |
prime |
عددی که فقط قابل قسمت به خودش و یک باشد |
Being an actor has a certain amount of kudos attached to it. |
بازیگر بودن خودش تا اندازه ای جلال دربردارد . |
He's back to his usual self. |
او [مرد ] دوباره برگشت به رفتار قدیمی خودش. |
breezing |
تمرین دادن اسب با سرعت دلخواه خودش |
breezes |
تمرین دادن اسب با سرعت دلخواه خودش |
breezed |
تمرین دادن اسب با سرعت دلخواه خودش |
breeze |
تمرین دادن اسب با سرعت دلخواه خودش |
fricandeau |
گوشت گوساله سرخ کرده درروغن خودش |
self feeder |
ماشینی که موادلازمه ازطرف خودش بدان میرسد |
get what's coming to one <idiom> |
هرکسی نوع رفتار را خودش رقم میزند |
He is afraid of his own shadow. |
ازسایه خودش می ترسد . [خیلی ترسو است.] |
hansardize |
متوجه مذاکرات جلسه پیش خودش کردن |
He did away with himself . |
کلک خودش را کند ( خود کشی کرد ) |
He forced his way thru the crowd . |
بزور خودش رااز میان جمعیت رد کرد |
antigens |
مادهای که در بدن ایجادعکس العمل علیه خودش میکند |
multiplication |
عملیات ریاضی که یک عدد را یک واحد به خودش اضافه میکند |
She gave me her phone number , but I'll be blessed if I can remember it ! |
شماره تلفن خودش را به من داد ولی مگریادم می آید ! |
twicer |
حروف چینی که خودش هم چاپ کننده است دو مرده |
automatic |
آنچه خودش و بدون نیاز اپراتور کار میکند |
automatics |
آنچه خودش و بدون نیاز اپراتور کار میکند |
A prophet is not without honour, save in his own c. <proverb> |
یک پیامبر را همه جا ارج مى نهند جز در سرزمین و خانه خودش. |
antigen |
مادهای که در بدن ایجادعکس العمل علیه خودش میکند |
give someone enough rope and they will hang themself <idiom> |
به کسی طناب بدی تا راحت خودش دار بزند |
voicing |
کامپیوتر متصل به دستگاه تلفن که وقتی شخص آنجا نیست به تلفنهای او پاسخ میدهدو امکان ضبط پیام ها را بوجود می آورد. |
voices |
کامپیوتر متصل به دستگاه تلفن که وقتی شخص آنجا نیست به تلفنهای او پاسخ میدهدو امکان ضبط پیام ها را بوجود می آورد. |
voice |
کامپیوتر متصل به دستگاه تلفن که وقتی شخص آنجا نیست به تلفنهای او پاسخ میدهدو امکان ضبط پیام ها را بوجود می آورد. |
I dare you to say it to his face. |
خیلی راست می گویی ( اگه مردی ) جلوی خودش بگه |
braking length |
طول پارگی نخ [طولی از نخ که در اثر وزن خودش پاره شود] |
He feels he must have the last word. |
او فکر می کند که حتما باید حرف خودش را به کرسی بنشاند. |
self- |
فایل فشرده که حاوی برنامهای است که محتوای آن را از حالت فشرده در می آورد |
dual |
حافظه با دو مجموعه از داده و خط وط حافظه که ارتباطات بین CPU ها را ممکن می سازد |
TCP |
مین میکند. این پروتکل داده ها را به صورت بسته در می آورد و خطای آنها را بررسی میکند |
What one loses on the swings one makes up on the r. <proverb> |
آنچه کسى در بازى تاب از دست مى دهد روى بازى چرخ و فلک بدست مى آورد . |
to bring somebody into line |
زور کردن کسی که خودش را [به دیگران] وفق بدهد یا هم معیار بشود |
media |
زیر لایه در لایه اتصال داده از مدل شبکه OSI که دستیابی به رسانه ارسال را ممکن می سازد |
ground section |
بدنه و پیکر اصلی فرش [که از در هم رفتگی نخ های تار و پود بدست می آید و اسکلت فرش را بوجود می آورد.] |
answered |
سیگنال فرستاده شده توسط کامپیوتر گیرنده برای مشخص کردن خودش |
answering |
سیگنال فرستاده شده توسط کامپیوتر گیرنده برای مشخص کردن خودش |
answers |
سیگنال فرستاده شده توسط کامپیوتر گیرنده برای مشخص کردن خودش |
Carrie is her own worst enemy, she's always falling out with people. |
کری همیشه با همه بحث و جدل می کند و برای خودش دردسر می تراشد. |
striking off the roll |
اسم یک solicitor را به تقاضای خودش یا بعلت ارتکاب خطا از لیست وکلاحذف کردن |
privacy |
حق یک شخص برای کسترش دادن یا محدود کردن دستیابی به داده مربوط به خودش |
answer |
سیگنال فرستاده شده توسط کامپیوتر گیرنده برای مشخص کردن خودش |
fractal <adv.> <noun> |
شکل هندسی که در خودش تکرار میشود هر قدر که آنرا بزرگ کنید یک حالت دارد |
The guest brings his own portion . <proverb> |
مهمان روزى خود را با خود مى آورد . |
microprocessor |
قط عات واحد پردازش مرکزی روی یک قطعه مجتمع مجزا که در صورت ترکیب با حافظه و قط عات ورودی /خروجی یک ریزکامپیوتر می سازد |
microprocessors |
قط عات واحد پردازش مرکزی روی یک قطعه مجتمع مجزا که در صورت ترکیب با حافظه و قط عات ورودی /خروجی یک ریزکامپیوتر می سازد |
powering |
اصط لاح ریاضی برای بیان تعداد دفعاتی که یک عدد باید در خودش ضرب شود. |
power |
اصط لاح ریاضی برای بیان تعداد دفعاتی که یک عدد باید در خودش ضرب شود. |
powers |
اصط لاح ریاضی برای بیان تعداد دفعاتی که یک عدد باید در خودش ضرب شود. |
powered |
اصط لاح ریاضی برای بیان تعداد دفعاتی که یک عدد باید در خودش ضرب شود. |
self compiling compiler |
کامپایلری که به زبان اصلی خودش نوشته شده و قابلیت کامپایل کردن خود را نیز دارد |
ambiguous |
نام فایلی که برای یک فایل یکتا نام یکتایی ندارد و محل دهی فایل را مشکل می سازد |
xmodem |
یک پروتکل انتقال فایل غیرهمزمان برای کامپیوترهای شخصی که انتقال سالم فایل ها را از طریق سیستم تلفن اسان تر می سازد |
qui facit per alium facit perse |
کسی که کاری را بوسیله دیگری انجام بدهد خودش ان را انجام داده است |
ISP |
شرکتی که حاوی یکی از اتصالات داغی است که اتصالات اینترنت و فروش را ممکن می سازد تا کاربران خصوصی از طریق آن به اینترنت دستیابی داشته باشند |
He has grown into a man . |
برای خودش مردی شده ( بزرگ شده ) |
insitu |
واقع در جای طبیعی خودش در جای خود |
time |
روش ترکیب چندین سیگنال به یک سیگنال ترکیبی سریع , هر سیگنال ورودی الگوبرداری میشود و نتیجه ارسال میشود , گیرنده سیگنال را مجدداگ می سازد |