English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English Persian
It is beyond my authority(control). اینکار از اختیار من خارج است
Other Matches
weapons free جنگ افزار اتش به اختیار فرمان اتش به اختیار درپدافند هوایی
You wont reget it. You wont lose by it . از اینکار بد نخواهی دید
he is unequal to the task مرد اینکار نیست
There is nothing to be ashamed lf . ( اینکار ) خجالت ندارد
He is a pastmaster at it . خدای اینکار است
Shen wI'll the work be complete? اینکار کی کامل می شود ؟
What is the motive ( design) ? غرض از اینکار چیست ؟
It is not possible ( feasible , practicable) . اینکار عملی نیست
Be a good chap(fellow)and do it. جان من اینکار راانجام بد ؟
you shall smart for it سزای اینکار را خواهید دید
He did it out of friendship. ازروی دوستی اینکار راکرد
It wI'll come to a bad end. It is foredoomed. اینکار عاقبت ( خوشی ) ندارد
He is cut out for it. He is ideally (perfecly) suited to his work. برای اینکار جان می دهد
it wasdone in no time اینکار چندان وقتی نبرد
Nothing wI'll come out of this. از اینکار چیزی درنمی آید
I have pledged ( staked ) my reputation on it . شهرتم را درگروی اینکار گذاشته ام
so and so اینکار وانکار چنین وچنان
so-and-so اینکار وانکار چنین وچنان
He did it with his fathers knowledge. با اطلاع پدرش اینکار راکرد
He has not enough experience for the position. برای اینکار تجربه کافی ندارد
He wI'll give a good account of himself. خوب از عهده اینکار برخواهد آمد
The minisiter cant cope with it. از دست وزیر اینکار بر نمی آید
His action is in the nature of sour grapes. اززور پسی اینکار رامی کند
I took a great deal of trouble over it. روی اینکار خیلی زحمت کشیدم
He is cut out for it ( this job ). برای اینکار ساخته شده است
i know how to do it میدانم چطور باید اینکار را کرد
I'll eat my hat if I dont do it . اگر اینکار رانکردم اسمم راعوض می کنم
Dont let the grass grow under your feet. نگذار وسط اینکار باد بخورد ( وقفه بیافتد )
out of bounds خارج از خط کناری یا پایان یا خط دروازه توپ خارج از میدان واترپولو توپ مرده
hooked medallion ترنج قلاب شکل [در این ترنج سر قلاب ها می تواند به سمت خارج و یا ترکیبی از داخل و خارج طراحی شود.]
you shall rue it از اینکار پشیمان خواهید شد افسوس انرا خواهید خورد
tentering دار کشی [میخ کشی ] [اینکار برای اصلاح کجی یا سره فرش صورت می گیرد.]
vetoes حق و اختیار
vetoed حق و اختیار
attribution اختیار
freedom of the will اختیار
at the d. of به اختیار
controls اختیار
incoercible بی اختیار
vetoing حق و اختیار
spontaneous بی اختیار
free will اختیار
controlling اختیار
mandate اختیار
credential اختیار
control اختیار
mandated اختیار
mandates اختیار
mandating اختیار
unconscious بی اختیار
authority اختیار
unconsciously بی اختیار
veto حق و اختیار
liberties اختیار
voluntariness اختیار
options اختیار
involuntarily بی اختیار
option اختیار
liberty اختیار
spontaneous generation بی اختیار
warranted اختیار
warranting اختیار
warrants اختیار
will اختیار
willed اختیار
wills اختیار
authorisations اختیار
authorization اختیار
tests اختیار
clearance اختیار
warrant اختیار
involuntary بی اختیار
test اختیار
tested اختیار
carte blanche اختیار نامحدود
carte blanche اختیار تام
to follow a profession پیشهای را اختیار
jurisdication اختیار قانونی
seller's option اختیار فروشنده
to make one's option اختیار کردن
to be a master of در اختیار خودداشتن
options اختیار معامله
will adjust اتش به اختیار
option اختیار معامله
the optio to accept or reject اختیار قبول یا رد
cartle blanche اختیار نامحدود
powers اقتدار و اختیار
authorise اختیار دادن
body english چرخش بی اختیار
government عقل اختیار
enabling اختیار دادن
governments عقل اختیار
cart blanche اختیار نامحدود
jurisdiction اختیار قانونی
Delegation of Authority تفویض اختیار
enables اختیار دادن
at the mercy of در اختیار دستخوش
as you wish به اختیار شماست
empower اختیار دادن
powering اقتدار و اختیار
powered اقتدار و اختیار
adopted اختیار شده
authorizations اختیار اجازه
absolute authortity اختیار مطلق
empowers اختیار دادن
empowered اختیار دادن
enabled اختیار دادن
empowering اختیار دادن
fire at will اتش به اختیار
in the saddle صاحب اختیار
invested with power دارای اختیار
adopter اختیار کننده
power of procuration اختیار نامه
warrant of attorney اختیار نامه
power of authority اختیار نامه
commander's call در اختیار فرماندهی
power اقتدار و اختیار
power of attorney اختیار نامه
enable اختیار دادن
certificate of authority اختیار نامه
fix on اختیار کردن
adoption اختیار اتخاذ
full power of attorney اختیار نامه
letter of attorney اختیار نامه
take over in charge تحت اختیار دراوردن
options اختیار خریدیا فروش
to rule the roast اختیار داری کردن
option اختیار خریدیا فروش
To authorize someone. به کسی اختیار دادن
to have the run of a house اختیار خانهای را داشتن
catching در اختیار گرفتن توپ
fire at will اتش به اختیار خود
plenipotent دارای اختیار مطلق
tutelar authority اختیار ناشی از قیومت
he wept involuntarily بی اختیار گریه کرد
plenipotentiaries دارای اختیار تام
plenipotentiary دارای اختیار تام
lock option اختیار کاربرد قفل
magisterial مطلق دارای اختیار
run the show اختیار داری کردن
invested with power اختیار داده شده
spontaneously به طیب خاطر بی اختیار
commander's call ساعات در اختیار فرماندهی
ship will adjust ناو اتش به اختیار
discretionally مطابق میل و اختیار
sizing آهارزنی [گاه جهت استحکام و یکنواختی نخ های تار، قبل از چله کشی آنها را با نشاسته و چسب شستشو می دهند. اینکار در پارچه بافی مرسوم است ولی در بافت فرش نیز استفاد می شود.]
authorizing اختیار دادن تصویب کردن
local option اختیار تعیین محل معینی
bureaus ادارهای که اطلاعات در اختیار میدهد
accredits معتبر ساختن اختیار دادن
accredit معتبر ساختن اختیار دادن
authorises اختیار دادن تصویب کردن
authorising اختیار دادن تصویب کردن
local option اختیار تعیین چیزی درمحل
authorize اختیار دادن تصویب کردن
authorizes اختیار دادن تصویب کردن
hold at disposal در اختیار دیگری نگهداری کردن
accrediting معتبر ساختن اختیار دادن
delegation of authority دادن اختیار انجام عمل
bureau ادارهای که اطلاعات در اختیار میدهد
vicarious authority اختیار از طرف دیگری نمایندگی
visitatorial وابسته به یادارای اختیار بازرسی
Dont mention it . You are welcome. اختیار دارید (درمقام تعارف )
to run the show در کاری اختیار داری کردن
suzerain اختیار دار کشور حکومت مطلقه
to delegate one's authority to somebody به کسی اختیار تام دادن [حقوق]
I'll be happy to help [assist] you. من با کمال میل در اختیار شما هستم.
plenipotentiary تام الاختیار دارای اختیار مطلق
to empower somebody to do something اختیار دادن به کسی برای کاری
plenipotentiaries تام الاختیار دارای اختیار مطلق
to put something at somebody's disposal چیزی را در دسترس [اختیار] کسی گذاشتن
as your please هر طور میل شما است اختیار با شماست
ultra vires بیش از حد مجاز قانونی متجاوز از حدود اختیار
unprompted ناشی از طیب خاطر خودبخود بی اختیار خودرو
fiefdom هر چیزی که کاملا تحت اختیار شخص باشد
fiefdoms هر چیزی که کاملا تحت اختیار شخص باشد
When drink enters, wisdom departs. <proverb> آنگه که شراب از در درآمد ,هوش و عقل و اختیار از کف برفت .
Like every child, she has only limited vocabulary at her disposal. مانند هر کودک، او [زن] وسعت واژگان محدودی در اختیار دارد.
polyandry اختیار چندشوهر توسط زن دران واحد تعدد ازدواج
investor کسی که پولش را در اختیار موسسات می گذارد و سهام انها را می خرد
investors کسی که پولش را در اختیار موسسات می گذارد و سهام انها را می خرد
to delegate one's powers to somebody اقتدار و اختیار خود را به کسی محول کردن [اصطلاح رسمی]
seller's market بازاری که در ان اختیار معامله وتصمیم گیری در دست فروشنده است
DD/D نرم افزاری که لیستی از نوع و حالت دادههای پایگاه داده در اختیار قرار میدهد
adjunct register ثبات بیت که در آن بیتهای ابتدایی اطلاعات کنترلی و سایر بیتها در اختیار برنامه است
totaliarian state دولتی که دران یک نفر یا یک هیات حاکمه اختیار و تصدی همه امور رادر دست دارند
out خارج
forth of خارج از
non combatant خارج از صف
out-of- خارج از
out of خارج از
externally از خارج
non-combatant خارج از صف
non-combatants خارج از صف
off خارج از
abroad خارج
outwith [Scotish E] <adv.> خارج [از]
out [of] <adv.> خارج [از]
outside [of] <adv.> خارج [از]
aroint خارج شو
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com