English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English Persian
This drug excites the nerves. این دارو اعصاب را تحریک می کند
Other Matches
dose rate نواخت جذب دارو میزان جذب دارو مقدار اثر دارو
dosages مقدار معینی از یک دارو مقدار دوز یک خوراک دارو
dosage مقدار معینی از یک دارو مقدار دوز یک خوراک دارو
nervation رگ و پی اعصاب
neurologist ویژه گر اعصاب
nerve gases گاز اعصاب
nerve gas گاز اعصاب
neuropharmacology داروشناسی اعصاب
neuropathist پزشک اعصاب
nervous prostration ضعف اعصاب
neuroses اختلال اعصاب
neurosis اختلال اعصاب
neurochemistry شیمی اعصاب
neuralgia درد اعصاب
neurility وفیفه اعصاب
neuremia اختلال اعصاب
neurasthenia ضعف اعصاب
neurophysiology فیزیولوژی اعصاب
neurotomy تشریح اعصاب
neurologist متخصص اعصاب
war of nerves جنگ اعصاب
sensory nerves اعصاب حساسه
somatic nerves اعصاب تنی
peripheral nerves اعصاب پیرامونی
taste nerves اعصاب چشایی
neurotoxic مخدر اعصاب
neurosyphilis سیفلیس اعصاب
neurosurgery جراحی اعصاب
nervous prostration کسالت اعصاب
nerve racking خسته کننده اعصاب
nerve wrack خسته کننده اعصاب
nervous prostration سستی پی خستگی اعصاب
analeptics داروهای محرک اعصاب
nerve-racking خسته کننده اعصاب
neuroanatomy کالبد شناسی اعصاب
to stretch oneself تمد د اعصاب کردن
vasomotor اعصاب محرک رگها
vasomotor nerves اعصاب محرک رگها
neuropsychiatrist پزشک اعصاب و روان
reticulum بافت نگاهدارنده اعصاب
neuropathologist اسیب شناس اعصاب
let down one's hair <idiom> تمدد اعصاب کردن
neurodynamic substances مواد پویاساز اعصاب
neurovegetative system دستگاه اعصاب نباتی
neural وابسته به سلسله اعصاب
nervous عصبی مربوط به اعصاب عصبانی
You're a pain in the neck! اعصاب آدم را خورد می کنی!
neurasthenic دچار خستگی یاضعف اعصاب
pain in the neck آدم [چیز] اعصاب خورد کن
to blow out one's brains اعصاب کسی را خورد کردن
pull oneself together بر اعصاب خود تسلط پیدا کردن
neuration بخش پی یا اعصاب درتن عصب بندی
The nerves can only take so much . اعصاب می توانند فقط تا حدی تحمل بکنند .
end bulb انتهای اعصاب در پوست یا مخاط که به ان endcopuscle نیز می گویند
myelin sheath ماده سفید چربی که غلاف بعضی اعصاب رامیپوشاند
remedy دارو
natural philosophy دارو
materia medica دارو
medication دارو
medications دارو
pharmaceutical دارو
pharmaceuticals دارو
remedying دارو
pill حب دارو
puisne judge دارو جز
pharmaceutic دارو
medicinally با دارو
medics دارو
pills حب دارو
cures دارو
cured دارو
cure دارو
medicines دارو
drugged دارو
medicine دارو
medicaments دارو
drugging دارو
drug دارو
remedied دارو
remedies دارو
medicament دارو
drugs دارو
hyssop اشنان دارو
cure all نوش دارو
alkahest نوش دارو
calomel کرم دارو
chemic دارو فروش
troche قرص دارو
substance withdrawal ترک دارو
philter مهر دارو
pouch kit جعبه دارو
philtre مهر دارو
dosing یک خوراک دارو
dosing مقدار دارو
dose مقدار دارو
dosage یک خوراک دارو
muller دارو ساز
male fern کیل دارو
lungwort سینه دارو
withdrawal ترک دارو
withdrawals ترک دارو
dose یک خوراک دارو
pouch kit جای دارو
doses مقدار دارو
dosages یک خوراک دارو
dosed یک خوراک دارو
dosed مقدار دارو
doses یک خوراک دارو
doze دوز یک خوراک دارو
resolutive دارو یا عامل گدازنده
hocus نوشابه دارو زده
dozed دوز یک خوراک دارو
miyhridate زهر دارو پادزهر
seasoning دارو زنی بچوب
dosage مقدار استعمال دارو
dozes دوز یک خوراک دارو
dosages مقدار استعمال دارو
dozing دوز یک خوراک دارو
orthopathy معالجه بدون دارو
drug abuse سوء استفاده از دارو
drug holiday ترک موقت دارو
withdrawal symptoms نشانههای ترک دارو
diatessaron ترکیبی ازچهار دارو
drugs دارو [به طور کلی ]
drugs of every description [of all descriptions] همه نوع دارو
pillboxes قوطی حب دارو وغیره
pillbox قوطی حب دارو وغیره
vial شیشه کوچک دارو
medications دارو [به طور کلی ]
withdrawal syndrome نشانگان ترک دارو
dozes مقدار کافی از یک دارو خوراک
dozing مقدار کافی از یک دارو خوراک
dozed مقدار کافی از یک دارو خوراک
spaced out <idiom> از خوردن دارو گیج شدن
dosage مقدار تجویز شده دارو
doze مقدار کافی از یک دارو خوراک
nauseant دارو و یا چیزدیگری که تهوع اورد
dope دارو دادن تخدیر کردن
iamatology مبحث دارو شناسی پزشکی
dopes دارو دادن تخدیر کردن
drug دارو خوراندن تخدیر کردن
drugged دارو خوراندن تخدیر کردن
dosages مقدار تجویز شده دارو
drugging دارو خوراندن تخدیر کردن
drugs دارو خوراندن تخدیر کردن
love philtre مهر دارو شربت سحر امیز
potion دارو یا زهر ابکی شربت عشق
gallipot پیاله کوچک مخصوص مرهم و دارو
potions دارو یا زهر ابکی شربت عشق
love potions مهر دارو شربت عشق امیز
love potion مهر دارو شربت عشق امیز
rodenticide دارو یا عامل کشنده جانوران جونده
cold turkey <idiom> ترک کردن اعتیاد بدون دارو
stateroom اتاق ویژه تختخواب دارو مجلل
lay off <idiom> بیش از این استفاده نکردن (دارو،سیگار)
pulsatilla شیره شقایق که برای دارو بکار می رود
pharmacodynamics مبحث اثر دارو بر ساختمان موجودات زنده
reconstituent دارو یا چیز دیگری که نیرووبافت تازه به بدن بدهد
muller سنگی که برای ساییدن دارو یا رنگ بکار میبرند
vasomotor اعصاب تنگ کننده وگشاد کننده رگها
relaxing تمدد اعصاب کردن راحت کردن
relaxes تمدد اعصاب کردن راحت کردن
relax تمدد اعصاب کردن راحت کردن
irritation تحریک
irritations تحریک
provcation تحریک
persuasion تحریک
persuasions تحریک
suasion تحریک
incitation تحریک
inanition تحریک
snit تحریک
fomentation تحریک
afterdischarge رد تحریک
provacation تحریک
agitation تحریک
boiled تحریک
boil تحریک
excitation تحریک
stimulation تحریک
kiaugh تحریک
impulsion تحریک
impulsions تحریک
excitements تحریک
boils تحریک
provocation تحریک
incitement تحریک
instigation تحریک
provocations تحریک
stimuli تحریک
stimulus تحریک
excitement تحریک
field exciation تحریک میدان
diotic stimulation تحریک دو گوشی
hypo تحریک کردن
dichotic stimulation تحریک دو گوشی
field excitation تحریک میدان
faradization تحریک با الکتریک
excitation تحریک برانگیختن
electronic excitation تحریک الکترونی
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com