English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (32 milliseconds)
English Persian
To make desperate efforts. این دروآن در زدن ( تلاش کردن )
Other Matches
scrounged تلاش کردن
scrounging تلاش کردن
scrounges تلاش کردن
make a push تلاش کردن
to lay about تلاش کردن
scrounge تلاش کردن
to cast about تلاش کردن
competed تلاش و جدیت کردن
put up a good fight <idiom> سخت تلاش کردن
go for broke <idiom> به سختی تلاش کردن
put someone's best foot forward <idiom> بیشتر تلاش کردن
endevour تلاش کردن کوشیدن
to make a real effort تلاش جدی کردن
go out of one's way <idiom> تلاش زیادی کردن
bend over backwards to do something <idiom> سخت تلاش کردن
endeavor تلاش کردن کوشیدن
roll up one's sleeves <idiom> سخت تلاش کردن
compete تلاش و جدیت کردن
competes تلاش و جدیت کردن
do one's best <idiom> تمام تلاش خودرا کردن
to lavisheffort زیاد تلاش یا کوشش کردن
to torpedo تارومار کردن [مانند تلاش کسی]
to try to stop the march of time تلاش به جلوگیری از گذشت زمان کردن
to scramble for a living برای معاش یازندگی تلاش کردن
follow up <idiom> بهتر کردن کار با تلاش بیشتر
muss درهم وبرهم یاکثیف کردن تلاش
to make an effort to do something تلاش کردن برای انجام دادن کاری
To go flat out . To make astupendous effort. غیرت بخرج دادن ( نهایت تلاش را کردن )
phones شماره گیری یا تلاش برای صحبت کردن با کسی در تلفن
phoned شماره گیری یا تلاش برای صحبت کردن با کسی در تلفن
phone شماره گیری یا تلاش برای صحبت کردن با کسی در تلفن
to score with a girl <idiom> موفق شدن در تلاش نزدیکی کردن با دختری [اصطلاح روزمره]
phoning شماره گیری یا تلاش برای صحبت کردن با کسی در تلفن
struggling تلاش کردن مبارزه کردن
struggled تلاش کردن مبارزه کردن
struggles تلاش کردن مبارزه کردن
struggle تلاش کردن مبارزه کردن
write خطای گزارش شده هنگام تلاش برای ذخیره کردن داده روی رسانه مغناطیسی
writes خطای گزارش شده هنگام تلاش برای ذخیره کردن داده روی رسانه مغناطیسی
competency تلاش
synergic هم تلاش
search تلاش
searched تلاش
searchingly تلاش
quests تلاش
searches تلاش
scrounge تلاش
scrounges تلاش
scrounging تلاش
endevour تلاش
efforts تلاش
endeavor تلاش
effort تلاش
scrounged تلاش
stressing تلاش
stresses تلاش
quest تلاش
set out <idiom> تلاش
stress تلاش
effort syndrome نشانگان تلاش
bursting charge خرج تلاش
detonation charge خرج تلاش
design stress resultant تلاش محاسباتی
shearing force تلاش برشی
normal force تلاش عمودی
unity of effort وحدت تلاش
wild-goose chase تلاش بیهوده
wild-goose chases تلاش بیهوده
wild goose chase تلاش بیهوده
filler خرج تلاش
fillers خرج تلاش
level of effort میزان تلاش
main effort تلاش اصلی
full bore حداکثر تلاش
burster خرج تلاش
prowls پرسه زدن تلاش
last-ditch وابسته به آخرین تلاش
all out با تمام قدرت و تلاش
level of effort تلاش رزمی یکان
competence روح تلاش جدیت
knock oneself out <idiom> باعث تلاش فراوان
burster course مسیرانفجار خرج تلاش
prowled پرسه زدن تلاش
prowl پرسه زدن تلاش
burster tube لوله خرج تلاش
main effort تلاش اصلی نیروها
main attack تلاش اصلی نیروها
prowling پرسه زدن تلاش
admissible stress تلاش قابل قبول
inert filling خرج تلاش بی اثر
scramble بزحمت جلو رفتن تلاش
powers حداکثر تلاش در کمترین زمان
work someone's finger to the bone <idiom> تمام تلاش را به کار بستند
go long تلاش درپاس طولانی بجلو
try for point تلاش برای کسب امتیاز
to turn upside down هر تلاش امکان پذیری را کرن
Thank you for your efforts. با تشکر برای تلاش شما.
run scared <idiom> تلاش برای رقابت سیاسی
power حداکثر تلاش در کمترین زمان
foraging تلاش وجستجو برای علیق
forages تلاش وجستجو برای علیق
foraged تلاش وجستجو برای علیق
forage تلاش وجستجو برای علیق
scrambling بزحمت جلو رفتن تلاش
powered حداکثر تلاش در کمترین زمان
scrambles بزحمت جلو رفتن تلاش
scrambled بزحمت جلو رفتن تلاش
powering حداکثر تلاش در کمترین زمان
throw up one's hands <idiom> توقف تلاش ،پذیرش موفق نشدن
use up every ounce of energy نهایت تلاش خود را به کار بستن
stretch runner تلاش زیاد اسب در اخرین مرحله
inert mine مین بی اثر وبدون خرج تلاش
to put one's best foot formost <idiom> حداکثر تلاش خود را به کار بستن.
Whistle past the graveyard <idiom> تلاش برای بشاش ماندن در اوضاع وخیم
However hard he tried ... با این وجود که او [مرد] سخت تلاش کرد ...
I wI'll fall behind with everything if I dont try hard . اگر تلاش نکنم از کار وزندگه با زمی مانم
You wI'll fail unless you work harder . موفق نخواهی شد مگه اینکه تلاش بیشتری بکنی
power 0 تلاش برای سرعت بیشتر ضمن مسابقه با 02 پاروزن پی درپی
biochip تلاش صنعت کامپیوتر برای تبدیل ارگانیزم زنده به ریزه تراشه ها
Short of replacing the engine, I have tried everything to fix the car. به غیر از تعویض موتور برای تعمیر ماشین من همه کاری را تلاش کردم .
to reinvent the wheel <idiom> هدر مقدار زیادی از زمان و یا تلاش در ساختن چیزی که قبلا وجود داشته.
Don't let making a living prevent you from making a life. اجازه ندهید تلاش برای پول درآوردن مانع زندگی شما شود.
flechette پیکان شراپنل ساچمه ها یا پیکانهای مخلوط با خرج تلاش که پره دار هستند
The documentary tries to be truthful to the events. این فیلم مستند تلاش می کند صادقانه رویدادها را توصیف کند.
burster block مجموعه منفجر کننده مجموعه خرج تلاش
design stress resultant تلاشی که در محاسبات بکار میرود وبرابر است با حاصلضرب تلاش در ضریب تشدید یادرصورت لزوم ضریب تصغیر
bending stress خستگی خمشی تلاش خمشی
plasticizer ماده سخت کننده و کشدار کننده خرج انفجار یا خرج تلاش
to let somebody treat you like a doormat <idiom> با کسی خیلی بد رفتار کردن [اصطلاح] [ مثال تحقیر کردن بی محلی کردن قلدری کردن]
unmew رها کردن ازاد کردن ول کردن مرخص کردن بخشودن صرف نظر کرن
discharges اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
discharge اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
capturing اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
captures اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
capture اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
countervial خنثی کردن- برابری کردن با- جبران کردن- تلاقی کردن
challengo ادعا کردن دعوت کردن اعلام نشانی اسم عبور خواستن درخواست معرف کردن
verifies مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verified مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verify مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifying مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
foster تشویق کردن- حمایت کردن-پیشرفت دادن- تقویت کردن- به جلو بردن
shoots جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
shoot جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
to temper [metal or glass] آب دادن [سخت کردن] [آبدیده کردن] [بازپخت کردن] [فلز یا شیشه]
orient جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
orients جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
surveyed براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
survey براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
surveys براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
cross examination تحقیق چندجانبه بازپرسی کردن روبرو کردن شواهد استنطاق کردن
orienting جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
concentrate غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
assign مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
concentrating غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
to appeal [to] درخواستن [رجوع کردن به] [التماس کردن] [استیناف کردن در دادگاه]
calk بتونه کاری کردن زیرپوش سازی کردن مسدود کردن
tae پرش کردن با پا دفاع کردن و با پا ضربه زدن و خرد کردن
buck up پیشرفت کردن روحیه کسی را درک کردن تهییج کردن
assigned مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
serve نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
concentrates غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
serves نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
assigns مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
served نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
assigning مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
to inform on [against] somebody کسی را لو دادن [فاش کردن] [چغلی کردن] [خبرچینی کردن]
soft-pedalling رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedal رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedaled رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft pedal رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedaling رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedalled رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedals رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
withstand مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن
exploiting استخراج کردن بهره برداری کردن از استثمار کردن
withstands مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن
woos افهار عشق کردن با عشقبازی کردن با خواستگاری کردن
crosser تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر
crosses تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر
crossest تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر
exploits استخراج کردن بهره برداری کردن از استثمار کردن
cross تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر
wooed افهار عشق کردن با عشقبازی کردن با خواستگاری کردن
woo افهار عشق کردن با عشقبازی کردن با خواستگاری کردن
sterilizing گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
preached وعظ کردن سخنرانی مذهبی کردن نصیحت کردن
sterilizes گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
withstood مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن
preaches وعظ کردن سخنرانی مذهبی کردن نصیحت کردن
sterilized گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
withstanding مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن
times تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
preach وعظ کردن سخنرانی مذهبی کردن نصیحت کردن
sterilize گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
check بازدید کردن رسیدگی کردن سر زدن بازداشت کردن
infringing تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن
correct تنظیم کردن غلط گیری کردن اصلاح کردن
sterilises گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
correcting تنظیم کردن غلط گیری کردن اصلاح کردن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com