English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English Persian
This stone wont lift. این سنگ از جایش بلند نمی شود ( تکان نمی خورد )
Other Matches
It wI'll pass off without one single incident آب از آب تکان نخواهد خورد
THere is not even a ripple in the water . <proverb> آب از آب تکان نمى خورد .
He is as cool as a cucumber. <idiom> آب تو دلش تکان نمی خورد.
I wont budge an inch. من که از جایم تکان نخواهم خورد
numbly بی انکه حس داشته باشد یا تکان خورد
to interlock levers اهرم هارابهم پیوستن بدانسان که هرکدام راتکان دهندهمه باهم تکان می خورد
half volley پرتاب نزدیک به توپزن که بیدرنگ پس از بلند شدن ضربه می خورد
slap shot ضربه محکم که تیغه چوب هاکی پشت گوی به زمین می خورد و ان را بلند میکند
She doesn't eat meat, but other than that she'll eat just about anything. او [زن] گوشت نمی خورد اما به غیر از آن او [زن] کلا همه چیز می خورد.
The wound burns and throbs. زخم جایش می سوزد
he bobded up like a cork عین فنر از جایش پرید
There is a hitch in this project. این طرح یک جایش گیر دارد
Put the books back on the shelf. کتابها را بگذار توی قفسه سر جایش
levers اهرم کردن بااهرم بلند کردن بااهرم تکان دادن
lever اهرم کردن بااهرم بلند کردن بااهرم تکان دادن
wags تکان خوردن جنبانیدن تکان دادن
wagged تکان خوردن جنبانیدن تکان دادن
wag تکان خوردن جنبانیدن تکان دادن
wagging تکان خوردن جنبانیدن تکان دادن
He had a nast fall. بد جوری خورد زمین ( زمین بدی خورد )
shog تکان خوردن تکان دادن
shakable تکان دادنی تکان خوردنی
shakeable تکان دادنی تکان خوردنی
clackvalve دریچه لولاداروسفت که چون بلند کنندباصدای بلند بجای خودمیافتد
tout بلند جار زدن باصدای بلند انتشار دادن
touted بلند جار زدن باصدای بلند انتشار دادن
touting بلند جار زدن باصدای بلند انتشار دادن
touts بلند جار زدن باصدای بلند انتشار دادن
dirndl نوعی دامن بلند با کمر بلند
shimmy تکان تکان خوردن
jumbled تکان تکان خوردن
shimmey تکان تکان خوردن
joggled تکان تکان خوردن
joggles تکان تکان خوردن
joggling تکان تکان خوردن
jumble تکان تکان خوردن
jumbles تکان تکان خوردن
joggle تکان تکان خوردن
jumbling تکان تکان خوردن
encounter زد و خورد
encountered زد و خورد
encountering زد و خورد
engagement زد و خورد
encounters زد و خورد
engagements زد و خورد
punch-ups زد و خورد
punch-up زد و خورد
feedback پس خورد
passage of arms زد و خورد
prize fighting زد و خورد
ate خورد
feeds خورد
feed خورد
to rub a thing in چیزیرا خورد
regulating slack خورد دادن
to sinister in خورد رفتن
eating خورد و خوراک
he partook of fare ازخوراک ما خورد
parallel feed خورد موازی
in-fighting زد و خورد از فاصلهی کم
pin feed خورد سنجاقی
it ran into ten editions ده چاپ خورد
he drank himself to death خورد که مرد
passage at arms زدو خورد
pulverizer خورد کننده
drank عرق خورد
face up feed خورد رو به بالا
squish خورد کردن
waterline خط بر خورد اب باکشتی
face down feed خورد رو به پایین
drank نوشابه خورد
drank خورد سرکشید
the timber warped تیرپیچ خورد
feedback circuit مدار پس خورد
feedback باز خورد
cross feed خورد متقابل
card feed خورد کارت
misfeed سوء خورد
melec زدو خورد
self absorbed در خورد فرورفته
eating disorder اختلال خورد و خوراک
he wrenched his ankle قوزکش پیچ خورد
It melts in the mouth. مثل آب مشروب می خورد
diner کسی که شام می خورد
diners کسی که شام می خورد
He sprained (twisted) his ankle. پایش پیچ خورد
it is quite another story now ان دفتر را گاو خورد
He is good for nothing. به هیچ دردنمی خورد
My head hit the wall. سرم خورد به دیوار
I am in a good mood today. حالش بهم خورد
whang صدای بر خورد دو جسم
a dog in the manger <idiom> نه خود خورد نه کس دهد
I don't expect that ... چشمم آب نمی خورد که ...
I don't believe that ... چشمم آب نمی خورد که ...
warfare نزاع زدو خورد
He fell on his face. با صورت خورد زمین
the ship struck a arock کشتی بسنگ خورد
The stone struch me on the face. سنگ خورد به صورتم
overwhelming خورد کننده پرقدرت
overwhelmingly خورد کننده پرقدرت
It is of no use to me. I have no use for it. بدرد من نمی خورد
he sprained his ankle قوزکش پیچ خورد
She had three bowls of soup. سه کاسه سوپ خورد
the ship was snagged کشتی بچیزی خورد
At the beginning of the month (year). سرش ؟ بسنگ خورد
Where does this street lead on to ? این خیابان یکجا می خورد ؟
You're a pain in the neck! اعصاب آدم را خورد می کنی!
She eats extraordinary quantities. او [زن] مقدار فوق العاده ای را می خورد.
The ball hit the wall and bounced back. توپ خورد به دیوار وبرگشت
Appearances are deceptive. فریب ظاهر رانباید خورد
window panes باران با صدا به پنجره می خورد
abstemious ممسک در خورد ونوش و لذات
he was given 0 lashes بیست ضربه شلاق خورد
pain in the neck آدم [چیز] اعصاب خورد کن
They became estranged . They fell out . میانه آنها بهم خورد
they came to a rupture میانه انها بهم خورد
force-feeding به زور به خورد کسی دادن
He drank himself to death. آنقدر مشروب خورد تامرد
force-feeds به زور به خورد کسی دادن
it puckered up in sewing درضمن دوختن چین خورد
The bell goes at 9 . ساعت 9 زنگ می خورد ( می زنند )
force-fed به زور به خورد کسی دادن
force-feed به زور به خورد کسی دادن
to blow out one's brains اعصاب کسی را خورد کردن
He eats bread at the ruling market price. <proverb> نان را به نرخ روز مى خورد .
I heard a sound . صدائی به گوشم خورد( رسید )
monofilament الیاف تک رشته بلند [این نوع از لیف که دارای طول بسیار بلندی است بصورت طبیعی فقط در الیاف ابریشم وجود داشته ولی الیاف مصنوعی یا شیمیایی می توانند بصورت الیاف بلند یا کوتاه تهیه شوند.]
the door banged درباصدای محکم و بلندی بهم خورد
I am sceptical. I have my doubts. I am not all optimistic. من که چشمم آب نمی خورد ( خوشبین نیستم )
He tripped and fell . پایش گیر کرد وزمین خورد
The blow made my head swin. در اثر ضربه سرم گیج خورد
she doesnt even cough without her husband s permission(consent) بدون اجازه شوهرش آب نمی خورد
pabulum [هر چیزی که بشود به عنوان غذا خورد]
cousins حریفی که مرتبا" یا به اسانی شکست می خورد
cousin حریفی که مرتبا" یا به اسانی شکست می خورد
He is most suitable for brain work . خیلی بدرد کارهای فکری می خورد
A few spelling errors caught my eye. چند غلط املایی به چشمم خورد
After all that money is of no use. تازه آن پول هم بدردت نمی خورد.
we missed our mark تیر ما بسنگ خورد خطا کردیم
engrain درجسم چیزی فروکردن خورد دادن
This car wI'll do beautifully . این اتوموبیل قشنگ بدرد مان می خورد
He swore to having paid for the goods . قسم می خورد که پول کالاها را پرداخته است
I'm sick of that jike, cut it out, can't you? حالم از این جوک به هم می خورد، ساکت شو. نمیتونی؟
He swore off smoking cigarettes . قسم خورد سیگه ررا کنا ربگذارد
bounce shot گویی که به زمین می خورد وبه طرف دروازه می رود
The way he eats his food disgusts [revolts] [repulses] me. به نحوه ای که او [مرد] غذا می خورد حال من را بهم می زند.
If you criticize him, it's like a red rag to a bull. اگر از او [مرد] انتقاد بکنی زود بهش بر می خورد.
alley shot ضربه شدید کم ارتفاع به دیوار مقابل که بعد به دیوارکناری می خورد
He lost control of the car and swerved towards a tree. او [مرد] کنترل خودرو را از دست داد و از پهلو به درخت خورد.
shaggy ugs فرش های با پرز بلند [این گونه فرش علاوه بر داشتن پرز بلند در سطح فرش، دارای مقداری پرز در پشت فرش نیز می باشد و در مناطق سردسیر بافته می شود تا گرم بوده و عایق سرما در کف اتاق باشد.]
fish cake نان شیرینی که از ماهی خورد کرده وپوره سیب زمینی درست کنند
wagging تکان
rocking تکان
shocks تکان
wagged تکان
jostle تکان
jostled تکان
jostles تکان
jostling تکان
wag تکان
shake تکان
movement تکان
shocked تکان
motion تکان
motions تکان
motioned تکان
jolt تکان
heart quake تکان دل
nods تکان سر
nodding تکان سر
nodded تکان سر
nod تکان سر
shaking تکان
wags تکان
shakes تکان
jarring تکان
shock تکان
motioning تکان
rocked تکان
jerks تکان
rocks تکان
jerked تکان
stroking تکان
strokes تکان
stroked تکان
smooths بی تکان
jerking تکان
jerk تکان
stroke تکان
smoothest بی تکان
rock تکان
smoothed بی تکان
jolted تکان
smooth بی تکان
jolts تکان
jolting تکان
concussion تکان
mouse توپی درون آن می چرخد و به احساس کننده هایی می خورد که حرکات افقی و عمودی را در کامپیوتر انجام می دهند
mouses توپی درون آن می چرخد و به احساس کننده هایی می خورد که حرکات افقی و عمودی را در کامپیوتر انجام می دهند
shocked تکان دادن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com