Dictiornary-Farsi | این غیرممکن است که عملی بشود. | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 202 (10 milliseconds)

English	Persian
That's out of the question.	این غیرممکن است که عملی بشود.
No way!	این غیرممکن است که عملی بشود. [اصطلاح روزمره]


Other Matches

constructive notice	ابلاغ اختیاری در CL ابلاغی که به وکیل شخص بشود قانونی یااعتباری نامیده میشود و درمقابل ان " ابلاغ رسمی یاواقعی " قرار دارد و ان ابلاغی است که به خود شخص بشود
out of the question <idiom>	غیرممکن
romantics	غیرممکن
romantic	غیرممکن
romantically	غیرممکن
impossibly	بطور غیرممکن
on request	وقتی که درخواست بشود
where work is concerned	اگر مربوط به کار بشود ...
He promised to behave ( mend his ways)	قول داد آدم بشود
if he wishes to be a	اگرمی خواهد کسی بشود
I wI'll come as late as I possibly can .	تا آنجائیکه بشود دیر می آیم
What must be must be . <proverb>	آنچه باید بشود خواهد شد .
Talk a lot without saying much	خیلی صحبت بشود ولی کم معنی
pabulum	[هر چیزی که بشود به عنوان غذا خورد]
Let the car cool off.	بگذار اتوموبیل یکقدری خنک بشود
pseudo random	رشته تولید شده تصادفی که در مدت طولانی تکرار بشود
He was barred from the casino.	او [مرد] اجازه نداشت داخل این کازینو [قمارخانه] بشود.
I didn't tell anyone beforehand, as I didn't want to jinx it [anything] .	من قبل از آن به هیچکس نگفتم چونکه نخواستم [هیچ چیزی] جادو بشود.
to bring somebody into line	زور کردن کسی که خودش را [به دیگران] وفق بدهد یا هم معیار بشود
rhetorical question	مسئله مربوط بمعانی بیان سوالی که برای تسجیل موضوعی بشود
res inter alios	debet non actaalterinocere تعهدات دو جانبه باعث اضرار شخص ثالث نمیتواند بشود
It appears questionable whether he will manage to do that.	بحث برانگیز به نظر می رسد که آیا او موفق به انجام این کار بشود.
to stir up a hornet's nest <idiom>	چیزی که باعث وخیم تر شدن موقعیت و ایجاد دردسر حل نشدنی بشود [اصطلاح مجازی]
to open a can of worms <idiom>	چیزی که باعث وخیم تر شدن موقعیت و ایجاد دردسر حل نشدنی بشود [اصطلاح مجازی]
to poke one's head into a hornets' nest <idiom>	چیزی که باعث وخیم تر شدن موقعیت و ایجاد دردسر حل نشدنی بشود [اصطلاح مجازی]
policy of contianment	سیاست بازدارندگی اعمال سیاستی که باعث تحدید و توقف اقدامات سیاسی کشور دیگری بشود
hire purchase	کرایه چیزی به این ترتیب که کرایه کننده با پرداخت یک عده اقساط مالک ان شی بشود
cream-colored wool	پشم شکری [این نوع پشم مخلوطی از پشم سفید درجه یک با پشم های رنگی نیز بوده و جداسازی آن یا غیرممکن و یا دشوار می باشد. این اصطلاح به پشم زرد رنگ نیز اطلاق می شود.]
She's agreed to fill in for me on Friday, but I'd be pushing my luck if I asked her to do it on Saturday, too.	او [زن] موافقت کرد روز جمعه جاینشین من باشد اما من شورش را در می آوردم اگر از او [زن] درخواست بکنم که شنبه هم جاینشین من بشود.
freedom of seas	ازادی رفت وامد کشتی ها در خارج ازابهای ساحلی کشور مجاوردر زمان صلح بدون اینکه کسی بتواند به نحوی از انحامعترض انها بشود
unesco (= united nations educational	ه افزایش احترام ملل نسبت به عدالت و حکومت قانون وحقوق انسانی و ازادیهای اساسی انچنان که موردتصویب منشور ملل متحد است بشود
functional <adj.>	عملی
purpose-built <adj.>	عملی
empirical	عملی
applied	عملی
purposeful <adj.>	عملی
purposive <adj.>	عملی
suitable <adj.>	عملی
convenient <adj.>	عملی
applicative	عملی
de facto	عملی
down to earth	عملی
down-to-earth	عملی
operational	عملی
factual	عملی
applicatory <adj.>	عملی
operable	عملی
appropriate [for an occasion] <adj.>	عملی
useful <adj.>	عملی
factually	عملی
practicable	عملی
pragmatics	عملی
practical <adj.>	عملی
feasible	عملی
practicals	عملی
utilitarian [useful] <adj.>	عملی
pragmatic	عملی
handy <adj.>	عملی
workable	عملی
makable <adj.>	عملی
ex post	عملی
objectives	عملی
feasible <adj.>	عملی
doable <adj.>	عملی
contrivable <adj.>	عملی
performable	عملی
achievable <adj.>	عملی
experimental	عملی
business like	عملی
operatives	عملی
operative	عملی
pracitcable	عملی
practic	عملی
objective	عملی
workable <adj.>	عملی
practicable <adj.>	عملی
executable <adj.>	عملی
makeable <adj.>	عملی
makable [spv. makeable] <adj.>	عملی
possible [doable, feasible] <adj.>	عملی
proper <adj.>	عملی
manageable <adj.>	عملی
operationism	مکتب عملی
activity catharsis	پالایش عملی
practical capacity	گنجایش عملی
folderol	غیر عملی
practicably	بطور عملی
defacto recognition	شناسایی عملی
logical positivism	فلسفه عملی
practicableness	عملی بودن
feasibly	بطور عملی
to give effect to	عملی کردن
to put in practice	عملی کردن
logical positivism	منطق عملی
logical empiricism	فلسفه عملی
feasibilty	عملی بودن
put in practice	عملی کردن
applicability	عملی بودن
self action	خود عملی
applied research	تحقیقات عملی
logical empiricism	منطق عملی
applied research	تحقیق عملی
pratique	تمرین عملی
performance test	ازمون عملی
practicalness	عملی بودن
operationalism	مکتب عملی
inapplicability	عملی نبودن
practical unit	واحدهای عملی
practical art	هنر عملی
workability	امر عملی
availability	عملی بودن
bring into being	عملی کردن
put into effect	عملی کردن
put into practice	عملی کردن
make a reality	عملی کردن
fulfill [American]	عملی کردن
execute	عملی کردن
carry out	عملی کردن
bring inbeing	عملی کردن
inoperative	غیر عملی
accomplish	عملی کردن
actualise [British]	عملی کردن
carry ineffect	عملی کردن
implement	عملی کردن
application [applicability]	عملی بودن
impracticable <adj.>	غیر عملی
inexecutable <adj.>	غیر عملی
unfeasible <adj.>	غیر عملی
viability	امکان عملی
put ineffect	عملی کردن
make something happen	عملی کردن
carry into effect	عملی کردن
put inpractice	عملی کردن
workable competition	رقابت عملی
inapplicable	غیر عملی
utilization	استفاده عملی
work	عملی شدن
worked	عملی شدن
training	آموزش عملی
feasible	امکان عملی
impractical	غیر عملی
practical jokes	شوخی عملی
practical joke	شوخی عملی
airy-fairy	غیر عملی
positive	یقین عملی
usefulness	عملی بودن
practicality	عملی بودن
compulsion	وسواس عملی
compulsions	وسواس عملی
realpolitik	سیاست عملی
actualize	عملی کردن
usability	عملی بودن
practicability	عملی بودن
pragmatism	فلسفه عملی
practicalities	عملی بودن
sensibleness	عملی بودن اگاهی
on the job	حین کار عملی
It is not possible ( feasible , practicable) .	اینکار عملی نیست
practical system	دستگاه یکانهای عملی
operatively	بطور موثر یا عملی
plan implementation	عملی کردن برنامه
pragmatist	پیرو فلسفه عملی
verbs	دستورالعمل انجام عملی
stops	انجام ندادن عملی
effecting	عملی کردن معلول
utopian	خیالی و غیر عملی
applied economics	علم اقتصاد عملی
skill	مهارت عملی داشتن
register	انجام عملی به یک محرک
registering	انجام عملی به یک محرک
registers	انجام عملی به یک محرک
impracticable	غیر عملی بیهوده
effect	عملی کردن معلول
effected	عملی کردن معلول
option	عملی که انتخاب میشود
positivism	فلسفه عملی ومثبت
top-heavy	افتادنی غیر عملی
top heavy	افتادنی غیر عملی
options	عملی که انتخاب میشود
verb	دستورالعمل انجام عملی
stopped	انجام ندادن عملی
fall to	به عملی دست زدن
ism	سیستم عملی گرایش
pragmatism	جنبه عملی قطعیت
impracticability	غیر عملی بودن
functional residual capacity	فرفیت باقیمانده عملی
stopping	انجام ندادن عملی
stop	انجام ندادن عملی
provcation	در CL هرگاه برهیات منصفه ثابت شود که متهم در اثر فعل یا سخن یاهر دو تحریک شده باشدممکن است این موضوع باعث برائت متهم یا تجویز تخفیف بشود
waste instruction	دستوری که عملی انجام نمیدهد.
polytechnic	وابسته به علوم عملی مختلف
infeasible	غیر عملی اجراء نشدنی
obsessive compulsive state	حالت وسواس فکری- عملی
interrupts	انجام عملی پس از تشخیص وقفه
businesslike	دارای صورت کار عملی
interrupt	انجام عملی پس از تشخیص وقفه
interrupting	انجام عملی پس از تشخیص وقفه
pull in	نقشه یا عملی را متوقف ساختن
Suit the action to the word.	حرفی را فورا" عملی کردن
pull-ins	نقشه یا عملی را متوقف ساختن