English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (11 milliseconds)
English Persian
This is an elusive word . این لغت خیلی فرار است ( درحافظه باقی نمی ماند )
Other Matches
store می باقی می ماند
storing می باقی می ماند
much sugar was left قند زیادی باقی ماند
The would left a mark. جای زخم باقی ماند
residual آنچه در پشت سر باقی می ماند
That way, it stays in suspension. به این صورت معلق باقی می ماند.
baby split وضعی که میلههای 2 و 7 یا3 و 01 بولینگ باقی می ماند
fairness شرایطی که تا اجرای هر عمل درخواستی در سیستم در یک محدوده زمان باقی می ماند
hypothecate در CL به معاملاتی اطلاق میشود که ضمن ان وثیقه دین در اختیارمدیون باقی می ماند
switching خط و مدار ارتباطی که در صورت نیاز ایجاد میشود و تا زمان لازم باقی می ماند
capacitor وسیلهای با فرفیت خیلی بالا و کوچک که میتواند برای قط عات RAM فرار
rool in درحافظه گستراندن
lam فرار کردن گریختن فرار
lamming فرار کردن گریختن فرار
lams فرار کردن گریختن فرار
bit image [مجموعه ای از بیت ها که درحافظه کامپیوتر به صورت یک ماتریس مستطیلی ذخیره شده اند.]
residue check بررسی تشخیص خطا که در آن داده دریافتی با یک مجموعه اعداد تقسیم میشود و باقی مانده بررسی میشود با باقی مانده مورد نظر
save محل ذخیره سازی موقت درحافظه اصلی که برای ثباتها و داده کنترلی به کارمی رود
saves محل ذخیره سازی موقت درحافظه اصلی که برای ثباتها و داده کنترلی به کارمی رود
saved محل ذخیره سازی موقت درحافظه اصلی که برای ثباتها و داده کنترلی به کارمی رود
she has a well poised head وضع سرش در روی بدنش خیلی خیلی خوش نما است
paint oneself into a corner <idiom> گرفتارشدن درشرایط خیلی بدو رهایی آن خیلی سخت است
i am very keen on going there من خیلی مشتاقم انجا بروم خیلی دلم میخواهد به انجابروم
go great guns <idiom> موفقیت آمیز،انجام کاری خیلی سریع یا خیلی سخت
microfilmed فیلم خیلی کوچک برای عکسهای خیلی ریز
microfilming فیلم خیلی کوچک برای عکسهای خیلی ریز
microfilms فیلم خیلی کوچک برای عکسهای خیلی ریز
microfilm فیلم خیلی کوچک برای عکسهای خیلی ریز
deserts کویر فرار کردن ترک پست کردن از خدمت فرار کردن
deserting کویر فرار کردن ترک پست کردن از خدمت فرار کردن
desert کویر فرار کردن ترک پست کردن از خدمت فرار کردن
sottovoce صدای خیلی یواش اهنگ خیلی اهسته
run duration نرم افزاری است که درحافظه اصلی لازم است درهنگام اجرای برنامه
very low frequency فرکانس خیلی کم در ارتفاع خیلی پایین
rattling خیلی تند خیلی خوب
ponderous خیلی سنگین خیلی کودن
residue پس ماند
inertia ماند
residues پس ماند
remanence پس ماند
moment of inertia گشتاور ماند
Water staing (long ) in one place becomes putrid . <proverb> آب که یک جا ماند مى گندد.
it was left unfinished ناتمام ماند
he did not open his lips خاموش ماند
residual magnetism مغناطیس پس ماند
magnetic inertia پس ماند مغناطیسی
inertial force نیروی ماند
that borders upon madness اینکاربدیوانگی می ماند
resident برنامهای که از خط دستور شروع میشود , وسپس درحافظه بار میشود, آماده دریافت توسط عملی است و کنترل را به خط دستور برمی گرداند
residents برنامهای که از خط دستور شروع میشود , وسپس درحافظه بار میشود, آماده دریافت توسط عملی است و کنترل را به خط دستور برمی گرداند
it was snowed under زیر برف ماند
He wisely stayed at home . عقل کردودرمنزل ماند
She was left out in the cold . she was left high and dry . سرش بی کلاه ماند
rest mass جرم ماند [فیزیک]
I couldnt (failed to) get that long- cherished wish. داغش به دلم ماند
She wI'll survive . She wI'll pull through. زنده خواهد ماند
intrinsic mass جرم ماند [فیزیک]
mass جرم ماند [فیزیک]
principal moment of inertia لنگر اصلی ماند
principal axis of inertia محور اصلی ماند
rotational inertia گشتاور ماند [فیزیک]
angular mass گشتاور ماند [فیزیک]
invariant mass جرم ماند [فیزیک]
proper mass جرم ماند [فیزیک]
displacement hull قسمتی از بدنه قایق که در اب می ماند
impulses پالسی که زمان کوتاهی می ماند
It left a good taste in my mouth . مزه اش توی دهانم ماند
impulse پالسی که زمان کوتاهی می ماند
disclosing یات چیزی که باید مخفی می ماند
disclose یات چیزی که باید مخفی می ماند
The judge remained an honest man all his life . قاضی تمام عمرش درستکار ماند
discloses یات چیزی که باید مخفی می ماند
The snow doesn't stay on the ground. [The snow doesn't stick.] [American English] , [The snow doesn't settle.] [British English] برف روی زمین نمی ماند.
She wI'll never realize this wish. این آرزو بدلش خواهد ماند
impulsive آنچه برای زمان کوتاهی می ماند
pratincole سکجور مرغ باران که به پرستو می ماند
dead wood میلههای افتاده بولینگ که درجا می ماند
duration مدت زمانی که چیزی سالم می ماند
A full purse never lacks friends.. <proverb> یک کیسه پر هرکز بدون رفیق نمى ماند .
If you dont study hard ( hard enough ) , you cant go to a higher class. اگرخوب درس نخوانی درهمین کلاس خواهی ماند
knuckle sprue استخوانهای ریخته گری-فولادی که در داخل کانالهاباقی می ماند
sea echelon بخشی از ناوهای هجومی که در عملیات اب خاکی در دریاباقی می ماند
emergency خیلی خیلی فوری
emergencies خیلی خیلی فوری
to gloze over one's words سخنان کسی رابدانگونه تاویل کردن که عیب ان پوشیده ماند
I dont quite remembered to post (mail)your letter. کاملا" بخاطرم ماند ( یادم نرفت ) که نامه تان را پست کنم
jim dandy ادم خیلی شیک چیز خیلی شیک
over- باقی
over باقی
behind باقی کار
surpluses باقی مانده
behind باقی دار
preserving باقی نگهداشتن
behinds باقی کار
behinds باقی دار
impresses باقی گذاردن
impressing باقی گذاردن
reopens باقی بودن
preserve باقی نگهداشتن
surplus باقی مانده
debris باقی مانده
impressed باقی گذاردن
to be on the safe side باقی نباشد
survives باقی بودن
survived باقی بودن
reopen باقی بودن
reopened باقی بودن
reopening باقی بودن
survive باقی بودن
aliquant باقی اورنده
impress باقی گذاردن
preserves باقی نگهداشتن
surviving باقی بودن
left over باقی مانده
hold over باقی ماندن
holdovers باقی مانده
holdover باقی مانده
organzine ابریشم باقی
otherworld عالم باقی
extant باقی مانده
to leave behind باقی گذاردن
to be in arrear باقی داربودن
leave باقی گذاردن
remainder باقی مانده
scantling باقی مانده
dregs باقی مانده
gleanings ریزه باقی
out of <idiom> باقی نمانده
come through باقی ماندن
remains باقی مانده
remnants باقی مانده
remnant باقی مانده
leaving باقی گذاردن
conservation force نیروی باقی
input دستور زبان برنامه نویسی که منتظر ورود داده می ماند از پورت یا صفحه کلید
inputted دستور زبان برنامه نویسی که منتظر ورود داده می ماند از پورت یا صفحه کلید
residve باقی مانده زیادتی
residuary موصی له باقی مانده
residual value مقدار باقی مانده
hold up <idiom> باجرات باقی ماندن
memorising باقی مانده در حافظه
trailing اثرپا باقی گذاردن
the rest lies with you باقی ان با خودتان است
nothing was left over چیزی باقی نماند
odd come short زیادی باقی مانده
to stay behind باقی ماندن جاماندن
bide درجایی باقی ماندن
extant نسخهء موجود و باقی
hold up <idiom> خوب باقی ماندن
memorized باقی مانده در حافظه
short کوچک باقی دار
memorised باقی مانده در حافظه
memorises باقی مانده در حافظه
memorize باقی مانده در حافظه
shorter کوچک باقی دار
memorizes باقی مانده در حافظه
memorizing باقی مانده در حافظه
shortest کوچک باقی دار
hang over اثر باقی مانده
residue قسمت باقی مانده
trails اثرپا باقی گذاردن
trailed اثرپا باقی گذاردن
residues قسمت باقی مانده
trail اثرپا باقی گذاردن
steady state مدار یا وسیله یا برنامهای که در وضعیتی می ماند که هیچ عملی انجام نمیدهد ولی ورودی می پذیرد و..
to satnd good بقوت خود باقی بودن
denominator [bottom of a fraction] باقی مانده کسر [ریاضی]
continue to be valid به قوت خود باقی بودن
cicatrize جای زخم باقی گذاردن
hang over اثر باقی ازهر چیزی
remain in force به قوت خود باقی بودن
to exclude doubt جای تردید باقی نگذاشتن
wrecked باقی مانده ازکشتی شکسته
lie by غیر فعال باقی ماندن
not a scrap is left ذرهای باقی نمانده است
for the rest اما در باره باقی مطالب
scrape the bottom of the barrel <idiom> گرفتن چیزی که باقی مانده
jarred اثر نامطلوب باقی گذاردن
jar اثر نامطلوب باقی گذاردن
jars اثر نامطلوب باقی گذاردن
nothing remains to be told چیزی برای گفتن باقی نمیماند
pocket split باقی ماندن میلههای 5 و 7یا 5 و 9 بولینگ
preserve حفظ یا محافظت کردن باقی نگهداشتن
modulus باقی مانده پس از تقسیم یک عدد بر دیگری
It remained intact. سالم ودست نخورده باقی مانده
He left a large fortuue. ثروت هنگفتی را به ارث (باقی )گذاشت
it leaves no room for doubt جای هیچگونه تردیدی باقی نمیگذارد
let it remain as it is بگذاری بحال خود باقی باشد
preserves حفظ یا محافظت کردن باقی نگهداشتن
sour apple ضربهای که میلههای 5 و01 را باقی میگذارد
preserving حفظ یا محافظت کردن باقی نگهداشتن
drive فرار گل زن
bridge escape فرار از پل
escapement فرار
leg bail فرار
evasive فرار
drives فرار گل زن
escape فرار
escaped فرار
escapes فرار
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com