Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (12 milliseconds)
English
Persian
Such extravagances ruined him.
این ولخرجی ها اورا زمین زد
Other Matches
profligacy
ولخرجی
wastefulness
ولخرجی
lavishment
ولخرجی
lavishness
ولخرجی
thriftlessness
ولخرجی
prodigality
ولخرجی
thriftessness
ولخرجی
indulgence
ولخرجی کردن
indulgences
ولخرجی کردن
to live fast
ولخرجی کردن
lavishly
با اسراف و ولخرجی
lavish
ولخرجی اسراف کردن
squander
تلف کردن ولخرجی
squandered
تلف کردن ولخرجی
lavished
ولخرجی اسراف کردن
lavishing
ولخرجی اسراف کردن
squanders
تلف کردن ولخرجی
squandering
تلف کردن ولخرجی
lavishes
ولخرجی اسراف کردن
To spend recklessly ( prodigally ) .
گشاد بازی کردن ( ولخرجی )
Such exravagance reduced her to beggary .
این ولخرجی با لاخره اورابگدایی انداخت
her
اورا
they proclaimed him sovereign
جلوس اورا
he was sent to england
اورا فرستادندبانگلستان
they intended to kill him
میخواستند اورا بکشند
i had a great wish to see him
داشتم که اورا به بینم
out with him
اورا بیرون کنید
they intended to kill him
قصدکشتن اورا داشتند
I sent him on an errand.
اورا دنبال یک کاری فرستادم
He is called by this name.
اورا به این رسم می خوانند
He was not admitted to the university.
اورا به دانشگاه راه ندادند
We havent seen him for ages.
سالهاست اورا ندیده ایم
They consider him as an outsider .
اورا غریبه بحساب می آورند
I wI'll get (persuade)him to sign .
اورا حاضر بامضاء می کنم
I wish I could meet ( see ) her .
کاش می توانستم اورا ببینم
His path was strewn with flowers .
مقدم اورا گلباران کردند
They gave him a sound thrashing .
اورا کتک مفصلی زدند
the instant i saw him
بمحض اینکه اورا دیدم
he was ordained priest
اورا بسمت کشیش گماشتند
I reckoned him as my friend.
اورا دوست خود حساب می کردم
the police are on his track
مامورین شهربانی اورا دنبال می کنند
he was engagedon probation
بعنوان کاراموزی اورا استخدام کردند
they a his death to poison
مرگ اورا ازخوردن زهرمی دانند
Leave her alone.
اورا تنها (بحال خود ) بگذار
The referee put a boycott on him .
داور اورا از بازی محروم کرد
She was pretty when I saw her at close quarters .
از نزدیک که اورا دیدم خوشگه بود
Providence watches over him.
از عالم غیب اورا حفا ظت می کنند
I gave him a piece of my mind . I told him off. I gave him a good dressing down .
اورا شستم وگذاشتم کنار ( پر خاش )
The bandits stripped him of all his belongines .
دزدهای سر گردنه ( راهزنان ) اورا لخت کردند
Everybody condemned his foolish behaviour .
همه رفتار نادرست اورا محکوم کردند
diver's mate
یار اب باز که اورا ازاب بالا می کشد
the churach built him up
کلیسا اورا تربیت یا تهذیب اخلاق کرد
She loves him in spite lf sll his faults .
با وجود تمام عیبهایش اورا دوست دارد
he should better to led than
باید اورا دلالت کرد زور فایده ندارد
To squash someone .
تو دهن کسی زدن ( اورا خاموش وخفه کردن )
she was her putative daughter
اورا دختری فرض میکرد مشهور بودکه وی دختراوست
that book will immortalize him
ان کتاب نام اورا تا جاویدان زنده نگاه خواهد داشت
to hold any one to ransom
کسیرا در توقیف نگاه داشتن تااینکه با دادن فدیه اورا ازادکنند
touch judge
هریک از داوران مامورمراقبت در طرفین زمین برای تماس توپ با زمین
ground return
انعکاسات سطح زمین روی صفحه رادار امواج انعکاسی زمین
clown
دلقک زمین گاوبازی که گاو رااز سوار زمین خورده دورمیکند
clowned
دلقک زمین گاوبازی که گاو رااز سوار زمین خورده دورمیکند
clowning
دلقک زمین گاوبازی که گاو رااز سوار زمین خورده دورمیکند
clowns
دلقک زمین گاوبازی که گاو رااز سوار زمین خورده دورمیکند
center field
قسمت دوردست زمین پایگاه 2و چپ و راست زمین بیس بال
inductive earthing
زمین پیچکی زمین کردن نقطه ستاره بایک بوبین
hercules
نوعی موشک زمین به زمین با بردزیاد هواپیمای باری هرکولس
pancakes
در رهگیری هوایی یعنی می خواهم به زمین بنشینم یا به زمین بنشینید
pancake
در رهگیری هوایی یعنی می خواهم به زمین بنشینم یا به زمین بنشینید
geotaxis
گرایشی که نیروی جاذبه زمین انراهدایت میکند زمین گرایی
frost heave
برامدگی زمین یا سنگفرش که دراثر یخ زدن ایجاد میگردد یخ زدگی وبادکردگی زمین
regulus
نوعی موشک اتمی هدایت شونده زمین به زمین که بانیروی جت حرکت میکند
antigone
دختری که همراه پدر نابینای خود به اتیکا رفت و تا زمان مرگ پدرش اورا خدمت کرد
honest john
نوعی موشک برد کوتاه زمین به زمین توپخانه
nap of the earth
از نزدیک زمین در سطح زمین پرواز سینه مال
off side
سمت راست زمین کریکت مقابل زمین توپزن
geognosy
زمین شناسی از لحاظ ساختمان و ترکیب زمین
tellurian
ساکن زمین دستگاه سنجش حرکات زمین
to break up
از هم جدا شدن
[پوسته زمین]
[زمین شناسی]
perelotok
زمین یا قشر یخ زده زمین قشر زمستانی زمین
styx
نوعی موشک زمین به زمین دریایی
rolling terrain
زمین با پستی و بلندی کم زمین هموار
sergeant
گروهبان موشک زمین به زمین سارجنت
sergeants
گروهبان موشک زمین به زمین سارجنت
retaining fee
وجهی که بطور مستمرپرداخت به وکیل پرداخت شودتا از خدمات حقوقی اومستمرا" استفاده شود یا اورا از قبول وکالت طرف مقابل بازدارند
lavished
ولخرجی کردن افراط کردن
lavishes
ولخرجی کردن افراط کردن
lavishing
ولخرجی کردن افراط کردن
lavish
ولخرجی کردن افراط کردن
covenant runing with land
شرط منضم به مالکیت زمین تعهد یا شرطی است مربوط به زمین که جزء لازم ولایتجزای ان محسوب میشودو بنابراین به تنهائی قابل انتقال نیست
no man's land
زمین بلاصاحب و غیر مسکون باریکه زمین حد فاصل بین نیروی متخاصم و نیروی خودی
they rejected his proposition
پیشنهاد وی را رد کگردن پیشنهاد اورا نپذیرفتند
contour flying
پرواز از روی عوارض زمین پرواز به طور مماس باعوارض زمین یا سینه مال
pervious ground
زمین تراوا زمین نفوذپذیر
redstone
موشک زمین به زمین رداستون
pershing
موشک زمین به زمین پرشینگ
lacrosse
نوعی موشک زمین به زمین
biosphere
قسمت قابل زندگی کره زمین که عبارتست از جوو اب و خاک کره زمین
little john
موشک هانست جان کوچک نوعی موشک زمین به زمین توپخانه
contour flight
پرواز سینه مال از روی عوارض زمین پرواز در مسیرعوارض زمین
talik
زمین غیر یخ زده در مناطق یخ زده یا در روی لایه منجمد زمین
dropped
گل پس از چرخیدن روی حلقه بسکتبال به زمین انداختن انداختن گوی گلف به سوراخ به زمین انداختن توپ پس ازبل گرفتن
dropping
گل پس از چرخیدن روی حلقه بسکتبال به زمین انداختن انداختن گوی گلف به سوراخ به زمین انداختن توپ پس ازبل گرفتن
drop
گل پس از چرخیدن روی حلقه بسکتبال به زمین انداختن انداختن گوی گلف به سوراخ به زمین انداختن توپ پس ازبل گرفتن
drops
گل پس از چرخیدن روی حلقه بسکتبال به زمین انداختن انداختن گوی گلف به سوراخ به زمین انداختن توپ پس ازبل گرفتن
compass rose
دایره بزرگی روی کره زمین که در جهت گردش عقربه ساعت از صفر تا 063 درجه بندی شده و بعنوان مبداسنجش و تنظیم قطبنماهای هواپیما روی زمین بکارمیرود
permafrost
لایه یخ زده دایمی زمین پوسته یا لایه منجمد زمین
critical point
نقطه مهم و برجسته زمین نقاط حیاتی و مهم زمین
topography
نگارش عوارض زمین نشان دادن عوارض زمین
geomagnetism
نیروی اهن ربایی زمین نیروی جاذبه زمین
hydrographer
نقشه کش ابهای روی زمین کسیکه عالم به تشریح ابهای روی زمین است
surface to surface missile
موشک زمین به زمین
ground resolution
قدرت نشان دادن قسمتهای کوچک زمین نشان دادن جزئیات زمین
everglade
قطعه زمین باتلاقی علفزار زمین باتلاقی
He had a nast fall.
بد جوری خورد زمین ( زمین بدی خورد )
surface to surface
موشک زمین به زمین یا سطح به سطح
earth's attraction
جاذبه زمین قوه جاذبه زمین
surface-to-surface
موشک زمین به زمین یا سطح به سطح
surface missile
موشک زمین به زمین موشک سطح به سطح موشک سطحی
ground
[British]
[floor]
کف زمین
floored
کف زمین
floors
کف زمین
lackland
بی زمین
land n
زمین
fielded
زمین
field
زمین
earthing
زمین
floor
کف زمین
globe
زمین
globes
زمین
floor
کف زمین
tellus
زمین
fields
زمین
grazes
زمین
soils
زمین
soiling
زمین
norland
زمین
grazed
زمین
geodetically
زمین
cinder tracks
زمین دو
extra terrestrial
زمین
domain
زمین
graze
زمین
soil
زمین
domains
زمین
grass roots
کف زمین
cinder track
زمین دو
ground
زمین
terrain
زمین
ground
: زمین
ground line
خط زمین
acres
زمین
real estate
زمین
acre
زمین
earth
زمین
aerospace
جو زمین
land
زمین
this earthly round
زمین
ground surface
کف زمین
earths
زمین
rooter
زمین کن
ground
کف زمین
geology
زمین شناسی
basements
زیر زمین
rammer
زمین کوب
upland
زمین کوهستانی
upland
زمین بلند
terrain
عوارض زمین
oblique compartment
زمین مورب
orbit of the earth
مدار زمین
open country
زمین باز
soil creep
زمین خزه
uplands
زمین بلند
original ground
زمین بکر
occident
مغرب زمین
uplands
زمین کوهستانی
nutation
اهتزاز زمین
shells
قشر زمین
shelling
قشر زمین
shell
قشر زمین
subgrade
زمین پی راه
rear court
انتهای زمین
terrain
نوع زمین
natural ground
زمین طبیعی
terrain
زمین ناحیه
mool
زمین خشک
geological
زمین شناختی
geological
زمین شناسی
ground level
تراز زمین
soil species
نوع زمین
soil strain
فشار زمین
stamp one's foot
پا به زمین زدن
strake
باریکه زمین
basement
زیر زمین
neutral earth
زمین خنثی
subbasement
زیر زمین
terrain
زمین عملیات
original ground
زمین طبیعی
salle d'armes
زمین شمشیربازی
predial or prae
وابسته به زمین
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com