English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 207 (34 milliseconds)
English Persian
rationalised بااستدلال عقلی توجیه یا تفسیر کردن منطقی کردن
rationalises بااستدلال عقلی توجیه یا تفسیر کردن منطقی کردن
rationalising بااستدلال عقلی توجیه یا تفسیر کردن منطقی کردن
rationalize بااستدلال عقلی توجیه یا تفسیر کردن منطقی کردن
rationalized بااستدلال عقلی توجیه یا تفسیر کردن منطقی کردن
rationalizes بااستدلال عقلی توجیه یا تفسیر کردن منطقی کردن
rationalizing بااستدلال عقلی توجیه یا تفسیر کردن منطقی کردن
Other Matches
rationalization توجیه عقلی
intellectualization توجیه عقلی
interpretation تفسیر اخبار واطلاعات رسیده تفسیر عکس ترجمه کردن
interpretations تفسیر اخبار واطلاعات رسیده تفسیر عکس ترجمه کردن
vital necessity پدیدهای که دولتها با توسل به ان بسیاری از اعمال غیر منطقی یا نامشروع یا تجاوزکارانه خود را توجیه می کنند
justifying تبرئه کردن تصدیق کردن توجیه کردن
justifies تبرئه کردن تصدیق کردن توجیه کردن
justify تبرئه کردن تصدیق کردن توجیه کردن
pragmatize موافق دلائل عقلی تعبیر کردن
interpreting ترجمه شفاهی کردن توجیه کردن
briefer خلاصه کردن چیزی توجیه کردن
interprets ترجمه شفاهی کردن توجیه کردن
briefed خلاصه کردن چیزی توجیه کردن
brief خلاصه کردن چیزی توجیه کردن
interpreted ترجمه شفاهی کردن توجیه کردن
interpret ترجمه شفاهی کردن توجیه کردن
briefest خلاصه کردن چیزی توجیه کردن
justifies توجیه کردن هم تراز کردن
justifying توجیه کردن هم تراز کردن
justify توجیه کردن هم تراز کردن
legitimized توجیه کردن
legitimize توجیه کردن
legitimizes توجیه کردن
legitimization توجیه کردن
legitimizing توجیه کردن
legitimises توجیه کردن
orient توجیه کردن
legitimised توجیه کردن
justify توجیه کردن
justifies توجیه کردن
legitimatize توجیه کردن
legtimize توجیه کردن
vindicating توجیه کردن
vindicates توجیه کردن
legitimising توجیه کردن
vindicated توجیه کردن
vindicate توجیه کردن
orients توجیه کردن
orienting توجیه کردن
orientation توجیه کردن
briefing توجیه کردن
briefings توجیه کردن
justifying توجیه کردن
map orientation توجیه کردن نقشه
rationalised عقلا توجیه کردن
rationalises عقلا توجیه کردن
rationalising عقلا توجیه کردن
rationalize عقلا توجیه کردن
rationalizing عقلا توجیه کردن
rationalized عقلا توجیه کردن
rationalizes عقلا توجیه کردن
syllogize قیاس کردن استلادل منطقی کردن
translating معنی کردن تفسیر کردن
translated معنی کردن تفسیر کردن
translate معنی کردن تفسیر کردن
translates معنی کردن تفسیر کردن
explian تاویل کردن تفسیر کردن
paraphrasing تفسیر کردن تاویل کردن
paraphrase تفسیر کردن تاویل کردن
paraphrases تفسیر کردن تاویل کردن
paraphrased تفسیر کردن تاویل کردن
orienting توجیه دستگاههای مغناطیسی هماهنگ کردن دستگاهها
orient توجیه دستگاههای مغناطیسی هماهنگ کردن دستگاهها
orients توجیه دستگاههای مغناطیسی هماهنگ کردن دستگاهها
interpert تفسیر کردن
annotates تفسیر کردن
misconstruing بد تفسیر کردن
annotating تفسیر کردن
misconstrues بد تفسیر کردن
misconstrued بد تفسیر کردن
misconstrue بد تفسیر کردن
conture تفسیر کردن
interprets تفسیر کردن
interpreting تفسیر کردن
misinterprets بد تفسیر کردن
gloze تفسیر کردن
misinterpret بد تفسیر کردن
annotated تفسیر کردن
construe تفسیر کردن
interpret تفسیر کردن
misinterpreted بد تفسیر کردن
construed تفسیر کردن
construes تفسیر کردن
annotate تفسیر کردن
interpreted تفسیر کردن
make of something <idiom> تفسیر کردن
misinterpreting بد تفسیر کردن
misinterpreted بغلط تفسیر کردن
misinterpreting بغلط تفسیر کردن
misinterpret بغلط تفسیر کردن
misinterprets بغلط تفسیر کردن
reinterpret دوباره تفسیر کردن
to read too much into تفسیر ناموجه کردن
misconsture بد تفسیر کردن دیر فهمیدن
spiritualize بطور معنوی تفسیر کردن
premise فرض منطقی کردن
irrationalize غیر منطقی کردن
premisses فرض منطقی کردن
premised فرض منطقی کردن
paraphrases نقل بیان ترجمه و تفسیر کردن
paraphrased نقل بیان ترجمه و تفسیر کردن
paraphrase نقل بیان ترجمه و تفسیر کردن
paraphrasing نقل بیان ترجمه و تفسیر کردن
to see something as something [ to construe something to be something] چیزی را بعنوان چیزی تفسیر کردن [تعبیر کردن]
to regard something as something چیزی را بعنوان چیزی تفسیر کردن [تعبیر کردن]
postulating قیاس منطقی کردن فرض نمودن
postulate قیاس منطقی کردن فرض نمودن
postulated قیاس منطقی کردن فرض نمودن
postulates قیاس منطقی کردن فرض نمودن
rule of reason تفسیر کردن قانون به طورغیر عادلانه به منظور حفظ بعضی انحصارات غیر قانونی
aposteriori بااستدلال قیاسی
interpretable قابل تفسیر تفسیر بردار
material conditional شرطی منطقی [ریاضی] [منطقی]
conditional شرطی منطقی [ریاضی] [منطقی]
implies شرطی منطقی [ریاضی] [منطقی]
material implication شرطی منطقی [ریاضی] [منطقی]
implication شرطی منطقی [ریاضی] [منطقی]
material consequence شرطی منطقی [ریاضی] [منطقی]
paged address مدار منطقی الکترونیک که ترجمه بین آدرس منطقی مربوطه به صفحه کاغذ و آدرس واقعی فیزیکی که مراجعه شده است را بر عهده دارد
end stopped دارای وقفه نهایی منطقی دارای سکته منطقی
mental age سن عقلی
mental عقلی
indiscretions بی عقلی
intellectual عقلی
rational عقلی
indiscretion بی عقلی
intelligential عقلی
intellective عقلی
insipience بی عقلی
injudiciousness بی عقلی
intellectuals عقلی
unreason کم عقلی حماقت
mental deterioration تباهی عقلی
amentia نقص عقلی
intellectual poverty بینوایی عقلی
mental defect نقص عقلی
irrationlism فلسفه غیر عقلی
rationalistic مبنی براستدلال عقلی
borderline mental deficiency نقص عقلی مرزی
primary mental abilities تواناییهای عقلی نخستین
weak intellect سبک مغزی خبطی کم عقلی
to let somebody treat you like a doormat <idiom> با کسی خیلی بد رفتار کردن [اصطلاح] [ مثال تحقیر کردن بی محلی کردن قلدری کردن]
unmew رها کردن ازاد کردن ول کردن مرخص کردن بخشودن صرف نظر کرن
programmable logic array ارایه منطقی برنامه پذیر ارایه منطقی برنامه ریزی
discharges اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
discharge اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
rationalism سیستم فکری که عقل و استدلال عقلی را مقدم بر هر چیز جهت کشف حقیقت می داند
orienting line خط توجیه
justifications توجیه
base line خط توجیه
justification توجیه
briefings توجیه
comebacks توجیه
briefing توجیه
orientation توجیه
comeback توجیه
rationale توجیه
rationalization توجیه
economic justification توجیه اقتصادی
unwarrantable توجیه نکردنی
justifiable قابل توجیه
assumed orientation توجیه فرضی
economic feasibility توجیه اقتصادی
vindicator توجیه کننده
vindicative مربوط به توجیه
vindicatory وابسته به توجیه
ready room اطاق توجیه
map orientation توجیه نقشه
justifiable توجیه پذیر
interpretability قابلیت توجیه
justifier توجیه کننده
orienting station ایستگاه توجیه
justifiability توجیه پذیری
justificatory توجیه امیز
self justification توجیه خویشتن
orienting angle زاویه توجیه
selfjustification توجیه خود
unwarranted توجیه نکردنی
captures اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
capturing اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
countervial خنثی کردن- برابری کردن با- جبران کردن- تلاقی کردن
capture اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
justifiable homicides قتل قابل توجیه
vindication اثبات بیگناهی توجیه
justifiable homicide قتل قابل توجیه
sink in <idiom> توجیه شدن چیزی
holophrastic توجیه مفاهیم مرکب با یک کلمه
compass bearing زاویه توجیه قطب نما
directed net شبکه توجیه شده مخابراتی
assumed orientation توجیه فرضی وسایل نقشه برداری
The officers were brifed on (about) the detailes. افسران درباره جزییات مطلع ( توجیه شدند )
dialectic هگل و مارکس ان را جهت تعلیل و توجیه امور
declinator سمت یاب کشتی وسیله توجیه دستگاه
challengo ادعا کردن دعوت کردن اعلام نشانی اسم عبور خواستن درخواست معرف کردن
verify مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifies مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verified مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifying مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
injudiciously بیخردانه ازروی بیخردی یا بی عقلی ازروی بی احتیاطی
shoots جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com