Total search result: 201 (16 milliseconds) |
|
|
|
English |
Persian |
to fight out |
باجنگ خاتمه دادن |
|
|
Other Matches |
|
ended |
خاتمه دادن خاتمه یافتن |
ends |
خاتمه دادن خاتمه یافتن |
end |
خاتمه دادن خاتمه یافتن |
to fight ones way |
باجنگ یازور راه خودرابازکردن |
cessation |
خاتمه دادن |
call off |
خاتمه دادن |
to break off |
خاتمه دادن |
to bring to an end |
خاتمه دادن |
to knit up |
خاتمه دادن |
to put an end to |
خاتمه دادن |
terminate |
خاتمه دادن منتهی |
pt down |
بزوربچیزی خاتمه دادن |
muster out |
بخدمت خاتمه دادن |
lay off |
بخدمت خاتمه دادن |
complete |
خاتمه دادن به یک کار |
terminated |
خاتمه دادن منتهی |
termination |
خاتمه دادن یا توقف |
completing |
خاتمه دادن به یک کار |
completes |
خاتمه دادن به یک کار |
layoffs |
خاتمه دادن به خدمت |
layoff |
خاتمه دادن به خدمت |
completed |
خاتمه دادن به یک کار |
terminates |
خاتمه دادن منتهی |
end |
تمام کردن خاتمه دادن |
disaffiliate |
به همکاری یا شراکت خاتمه دادن |
to wind up |
خاتمه دادن بپایان رساندن |
ended |
تمام کردن خاتمه دادن |
to get done with |
خاتمه دادن تمام کردن |
ends |
تمام کردن خاتمه دادن |
end |
خاتمه دادن یا متوقف کردن چیزی |
logging |
عمل خاتمه دادن عملیات در یک سیستم |
ends |
خاتمه دادن یا متوقف کردن چیزی |
ended |
خاتمه دادن یا متوقف کردن چیزی |
hang-up |
ماندن به صحبت تلفنی خاتمه دادن زنگ زدن |
hang-ups |
ماندن به صحبت تلفنی خاتمه دادن زنگ زدن |
hang up |
ماندن به صحبت تلفنی خاتمه دادن زنگ زدن |
interplead |
پیش از اقامه دعوا بر کسی باهم دعوای حقوقی را خاتمه دادن |
end |
کدی که در پردازش دستهای برای نشان دادن خاتمه کاری استفاده میشود |
ends |
کدی که در پردازش دستهای برای نشان دادن خاتمه کاری استفاده میشود |
sequential |
خاتمه دادن یک کار در سیستم دستهای پیش از اینکه بعدی شروع شود |
ended |
کدی که در پردازش دستهای برای نشان دادن خاتمه کاری استفاده میشود |
burn out |
تمام شدن سوخت به طور غیرمنتظره خاتمه سوزش زمان خاتمه سوزش سوختن |
reach out with an olive branch |
[انجام دادن کار یا گفتن چیزی که نشان میدهد شما میخواهید به ناسازگاری با دیگری خاتمه دهید.] |
reach out with an olive branch <idiom> |
[انجام دادن کار یا گفتن چیزی که نشان میدهد شما میخواهید به ناسازگاری با دیگری خاتمه دهید.] |
jump instruction |
دستور برنامه نویسی برای خاتمه دادن به یک سری دستورات و هدایت پردازنده به بخش دیگر برنامه |
swaps |
توقف استفاده از یک برنامه قرار دادن موقت آن در محل ذخیره سازی , اجرای برنامه ریگر و پس از خاتمه بازگشت به برنامه اولی |
swap |
توقف استفاده از یک برنامه قرار دادن موقت آن در محل ذخیره سازی , اجرای برنامه ریگر و پس از خاتمه بازگشت به برنامه اولی |
swopping |
توقف استفاده از یک برنامه قرار دادن موقت آن در محل ذخیره سازی , اجرای برنامه ریگر و پس از خاتمه بازگشت به برنامه اولی |
swopped |
توقف استفاده از یک برنامه قرار دادن موقت آن در محل ذخیره سازی , اجرای برنامه ریگر و پس از خاتمه بازگشت به برنامه اولی |
swops |
توقف استفاده از یک برنامه قرار دادن موقت آن در محل ذخیره سازی , اجرای برنامه ریگر و پس از خاتمه بازگشت به برنامه اولی |
swapped |
توقف استفاده از یک برنامه قرار دادن موقت آن در محل ذخیره سازی , اجرای برنامه ریگر و پس از خاتمه بازگشت به برنامه اولی |
ending |
خاتمه |
endings |
خاتمه |
termination |
خاتمه |
end all |
خاتمه |
expiry |
خاتمه |
notice of cancellation |
خاتمه |
notice of determination |
خاتمه |
notice to quit |
خاتمه |
quit |
خاتمه |
quitting |
خاتمه |
withdrawal |
خاتمه |
notice of termination |
خاتمه |
last a |
خاتمه |
ends |
خاتمه |
closures |
خاتمه |
closure |
خاتمه |
letter of dismissal |
خاتمه |
lay-off |
خاتمه |
dismissal |
خاتمه |
end |
خاتمه |
prorogation |
خاتمه |
sequels |
خاتمه |
sequel |
خاتمه |
ended |
خاتمه |
abrogation |
خاتمه |
end |
خاتمه فرجام |
ending |
خاتمه پیام |
ends |
خاتمه یافتن |
end |
خاتمه یافتن |
ends |
خاتمه فرجام |
rise |
خاتمه یافتن |
endings |
خاتمه پیام |
wrap up |
خاتمه یافتن |
due out |
خاتمه یافته |
ended |
خاتمه فرجام |
ended |
خاتمه یافتن |
expiration |
خاتمه بازدم |
terminative |
خاتمه دهنده |
general discharge |
خاتمه خدمت |
terminated |
خاتمه یافتن |
aborts |
خاتمه غیرعادی |
aborted |
خاتمه غیرعادی |
terminate |
خاتمه یافتن |
closing |
خاتمه عملیات |
abort |
خاتمه غیرعادی |
end mark |
نشان خاتمه |
rises |
خاتمه یافتن |
expirations |
خاتمه بازدم |
terminates |
خاتمه یافتن |
aborting |
خاتمه غیرعادی |
post hostilities |
بعد از خاتمه درگیریها |
end of transmission block |
خاتمه ارسال بلاک |
walking ticket |
ورقه خاتمه خدمت |
end spell |
خاتمه هر کلمه رمز |
abnormal end |
خاتمه غیر عادی |
walking papers |
ورقه خاتمه خدمت |
end spell |
خاتمه کلمات رمز |
abend |
خاتمه غیر عادی |
denunciations |
اعلان الغاء یا خاتمه |
denunciation |
اعلان الغاء یا خاتمه |
post hostilities |
بعداز خاتمه مخاصمات |
completing |
خاتمه یافته یا کامل شده |
complete |
خاتمه یافته یا کامل شده |
terminated |
محدود کردن خاتمه یافتن |
completes |
خاتمه یافته یا کامل شده |
completed |
خاتمه یافته یا کامل شده |
post flight |
بعد از خاتمه پرواز هواپیما |
to draw to a close |
به پایان یا خاتمه نزدیک شدن |
terminates |
محدود کردن خاتمه یافتن |
terminate |
محدود کردن خاتمه یافتن |
to come to an end |
خاتمه یافتن تمام شدن |
static |
چاپ وضعیت سیستم پس از خاتمه فرآیند |
abended |
خاتمه یافته بطور غیر عادی |
contract termination |
فسخ یا خاتمه تمام یا قسمتی از قرارداد |
adjourning |
بوقت دیگر موکول کردن خاتمه یافتن |
adjourned |
بوقت دیگر موکول کردن خاتمه یافتن |
adjourn |
بوقت دیگر موکول کردن خاتمه یافتن |
presentation layer |
کدها و تقاضاهای شروع و خاتمه اتصال توافق می :ند |
adjourns |
بوقت دیگر موکول کردن خاتمه یافتن |
reversed |
سیگنال ارسالی با گیرنده برای درخواست خاتمه ارسال |
reversing |
سیگنال ارسالی با گیرنده برای درخواست خاتمه ارسال |
reverses |
سیگنال ارسالی با گیرنده برای درخواست خاتمه ارسال |
burnout velocity |
سرعت موشک در خاتمه سوختن خرج و تمام شدن ان |
reverse |
سیگنال ارسالی با گیرنده برای درخواست خاتمه ارسال |
fields |
کدی که نشان دهنده خاتمه یک موضوع و شروع بعدی است |
interpleader |
محاکمهای که بموجب ان دوکس ناگزیر میشونداز اینکه ....خاتمه دهند |
field |
کدی که نشان دهنده خاتمه یک موضوع و شروع بعدی است |
groups |
کد مشخص کردن شروع و خاتمه گروهی از رگوردهای مربوط به هم یا داده ها |
fielded |
کدی که نشان دهنده خاتمه یک موضوع و شروع بعدی است |
group |
کد مشخص کردن شروع و خاتمه گروهی از رگوردهای مربوط به هم یا داده ها |
reduces |
تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن |
reducing |
تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن |
reduce |
تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن |
texts |
کد ارسالی برای بیان خاتمه کنترل و اطلاعات آدرسی و شروع پیام |
multiphase program |
برنامهای که بیشتر از یک دستور بازیابی پیش از خاتمه اجرا نیاز دارد |
text |
کد ارسالی برای بیان خاتمه کنترل و اطلاعات آدرسی و شروع پیام |
layers |
بخشی که موافق قالب به کدها و تقاضا برای اتصال شروع /خاتمه است |
layer |
بخشی که موافق قالب به کدها و تقاضا برای اتصال شروع /خاتمه است |
flags |
ترتیب کدها در شبکه ارسال بسته برای معرض شروع و خاتمه یک فریم داده |
flag |
ترتیب کدها در شبکه ارسال بسته برای معرض شروع و خاتمه یک فریم داده |
cargo outturn message |
پیام تخلیه محمولات ناو گزارش خاتمه تخلیه بارکشتی |
cycled |
تکرار یک عمل یا مجموعهای دستورات تا وقتی که دستورات خاتمه یابند |
cycles |
تکرار یک عمل یا مجموعهای دستورات تا وقتی که دستورات خاتمه یابند |
cycle |
تکرار یک عمل یا مجموعهای دستورات تا وقتی که دستورات خاتمه یابند |
wiring |
جعبهای که سیم بندی شبکه یا بخشهای شبکه خاتمه می یابند و بهم وصل هستند |
time |
زمان بین شروع و خاتمه عمل معمولاگ بین آدرس دهی محلی ازحافظه و دریافت داده |
timed |
زمان بین شروع و خاتمه عمل معمولاگ بین آدرس دهی محلی ازحافظه و دریافت داده |
times |
زمان بین شروع و خاتمه عمل معمولاگ بین آدرس دهی محلی ازحافظه و دریافت داده |
dynamically |
توقف فرآیند ووووقتی سیستم به کاربر می گوید پیش از خاتمه فرآیند عملی باید انجام شود |
dynamic |
توقف فرآیند ووووقتی سیستم به کاربر می گوید پیش از خاتمه فرآیند عملی باید انجام شود |
consenting |
اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود |
consents |
اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود |
consented |
اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود |
consent |
اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود |
future perfect |
شامل زمان اینده نقلی که در انگلیس بصورت have willو have shall ساخته میشودونشانه خاتمه عمل درزمان اینده میباشد |
cycle |
زمان بین شروع و خاتمه یک عمل بویژه برای آدرس دهی یک محل از حافظه و بازیابی داده و سپس توقف عمل |
cycled |
زمان بین شروع و خاتمه یک عمل بویژه برای آدرس دهی یک محل از حافظه و بازیابی داده و سپس توقف عمل |
cycles |
زمان بین شروع و خاتمه یک عمل بویژه برای آدرس دهی یک محل از حافظه و بازیابی داده و سپس توقف عمل |
asynchronous transmission |
اطلاعات در فواصل زمانی بدون قاعده و نامنظم به وسیله قراردادن یک بیت شروع قبل از هر کاراکتر ویک بیت خاتمه پس از ان انتقال می یابند |
reverses |
روش طراحی محصول که موضوع که موضوع خاتمه یافته طوری طراحی میشودکه نحوه ساخت آن را نشان دهد |
reversing |
روش طراحی محصول که موضوع که موضوع خاتمه یافته طوری طراحی میشودکه نحوه ساخت آن را نشان دهد |
reversed |
روش طراحی محصول که موضوع که موضوع خاتمه یافته طوری طراحی میشودکه نحوه ساخت آن را نشان دهد |
reverse |
روش طراحی محصول که موضوع که موضوع خاتمه یافته طوری طراحی میشودکه نحوه ساخت آن را نشان دهد |
circulars |
فایل دادهای که شروع و خاتمه قابل دیدن ندارد. هر موضوع به محل موضوع بعد اشاره میکند و آخرین به اولین اشاره میکند |
circular |
فایل دادهای که شروع و خاتمه قابل دیدن ندارد. هر موضوع به محل موضوع بعد اشاره میکند و آخرین به اولین اشاره میکند |
subroutine |
تعداد دستورات کامپیوتر در برنامه که در زمان فراخوانی می شوند و تا خاتمه کنترل می شوند و پس از فراخوانی کنترل به دستور بعدی می رود |
ferrying |
گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن |
ferries |
گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن |
ferry |
گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن |
ferried |
گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن |
to sue for damages |
عرضحال خسارت دادن دادخواست برای جبران زیان دادن |
to put any one up to something |
کسیرا از چیزی اگاهی دادن کسیرادر کاری دستور دادن |
example is better than precept |
نمونه اخلاق از خود نشان دادن بهترازدستوراخلاقی دادن است |
defined |
1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی |
defines |
1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی |
define |
1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی |
defining |
1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی |
shifted |
انتقال دادن اتش تغییرمکان دادن اتشها و یایکانها |
conducted |
هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار |
televising |
درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن |
televises |
درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن |
conducting |
هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار |
expanding |
توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی |
televised |
درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن |
televise |
درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن |
conduct |
هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار |
formation |
سازمان دادن نیرو تشکیل دادن صورت بندی |
expands |
توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی |
shift |
انتقال دادن اتش تغییرمکان دادن اتشها و یایکانها |