Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 150 (8 milliseconds)
English
Persian
Middle West
باختر میانه
Other Matches
She is not well disposed towards me . She is not on particularly . fricndly terms with me .
با من میانه یی ( میانه خوبی ؟ میانه چندانی ) ندارد
west
باختر
west
<adj.>
باختر
occident
باختر
bactria
باختر
north-westerly
در شمال باختر
on the west of iran
در باختر ایران
north westerly
در شمال باختر
occidentally
سوی باختر
south west
در جنوب باختر
north west
شمال باختر
zephyr
باختر باد
north west
در حال باختر
zephyrs
باختر باد
north-westerly
وابسته بشمال باختر
occidentally
در باختر بشیوه باختریان
north westerly
وابسته بشمال باختر
wester
بسوی باختر رفتن
north wester
باد شمال باختر
south west
سوی جنوب باختر
westerns
غربی وابسته به مغرب یا باختر
westwards
بسوی باختر بطرف مغرب
western
غربی وابسته به مغرب یا باختر
westerners
غربی وابسته به مغرب یا باختر
westerner
غربی وابسته به مغرب یا باختر
torna do
یکجور گردباد که در باختر.....میوزد
westward
بسوی باختر بطرف مغرب
Don't touch me!; Don't you touch me!
به من خیلی نزدیک نشو !
[یک متر در فرهنگ باختر]
Don't touch me!; Don't you touch me!
وارد منطقه شخصی من نشو !
[یک متر در فرهنگ باختر]
ionian
وابسته به مستعمره یونانی در کرانه باختر اسیای صغیر
land's end
دماغهای که در دورترین قسمت باختر انگلستان واقع است
occidentalist
کسیکه فرهنگ و اداب باختریان را جستجو میکند باختر شناس
frugal
میانه رو
center piece
میانه
mezzo
میانه
fairish
میانه
mesne
میانه
intermedial
میانه
median line
میانه
moderates
میانه رو
mesosomatic
میانه تن
moderating
میانه رو
moderate
میانه رو
middle weight
میانه
moderated
میانه رو
mn
میانه
allegretto a
میانه
of a middling quality
میانه
median
میانه
medium
میانه
meant
میانه
intermediate
میانه
tolerable
میانه
middle-of-the-road
میانه رو
mesocephalic
میانه سر
meaner
میانه
mediums
میانه
mean
میانه
meanest
میانه
temperate
میانه رو
owl light
میانه
soberly
میانه رو
sober
میانه رو
so-so
میانه
mediaeval ages
قرنهای میانه
mean radius
شعاع میانه
medium frequency
فرکانس میانه
moderateness
میانه روی
medial
میانه متوسط
mesokurtic
میانه پهنا
mesolithic
میانه سنگی
mesopic vision
دید میانه
passably
بطور میانه
temperateness
میانه روی
the middle finger
انگشت میانه
middle course
میانه روی
middlings
ارد میانه
to split the d.
میانه را گرفتن
tolerably
بطور میانه
waist
میانه ناو
moderating
میانه رو مناسب
moderates
میانه رو مناسب
moderated
میانه رو مناسب
moderate
میانه رو مناسب
moderately
بطور میانه
moderation
میانه روی
temperance
میانه روی
middles
میانه میدان
middle
میانه میدان
meanest
میانه متوسط
average
میانه متوسط
normal
میانه متوسط
averages
میانه متوسط
averaging
میانه متوسط
meaner
میانه متوسط
intermediately
بطور میانه
averaged
میانه متوسط
halfway line
خط میانه زمین
halfback
بازیکن میانه
golden mean
میانه روی
waists
میانه ناو
bathyal
میانه ژرفی
mean
میانه متوسط
average radius
شعاع میانه
intermediate frequency
فرکانس میانه
intermedium
میانه گیر
mean
متوسط میانه روی
interposition
دخالت میانه گیری
ambivert
ادم معتدل و میانه رو
to set two men at variance
میانه دو کس رابهم زدن
scholastic theology
الهیات قرنهای میانه
meaner
متوسط میانه روی
meanest
متوسط میانه روی
bigeneric
میانه یا حد وسط دوجنس
embroilment
میانه بهم زنی
embroils
میانه برهم زدن
embroiling
میانه برهم زدن
embroil
میانه برهم زدن
embroiled
میانه برهم زدن
To set two people against each other . To stir up bad blood between tow persons.
میانه دونفررا بهم زدن
We are on very friendly terms .
میانه ماخیلی گرم است
centrist wing
طرفدار جناح میانه رو
[سیاست]
To try to effect a reconciliation . between two people .
میانه دونفرراگرفتن ( آشتی دادن )
middleman
نفر وسط صف ادم میانه رو
middlemen
نفر وسط صف ادم میانه رو
to split the difference
میانه را گرفتن مصالحه کردن
middle body
قسمت میانه ناو یا کشتی
mediaevalism
رسم ها وعقیدههای قرون میانه
They became estranged . They fell out .
میانه آنها بهم خورد
they came to a rupture
میانه انها بهم خورد
to keep in with any one
با کسی میانه خوب داشتن
barytone
کلمهای که اخران بی تکیه است میانه
pavis
سپربزرگی که در قرنهای میانه بکارمیبرندوسرتاپارامی پوشانید
average
میانه قرار دادن میانگین گرفتن
averages
میانه قرار دادن میانگین گرفتن
averaged
میانه قرار دادن میانگین گرفتن
averaging
میانه قرار دادن میانگین گرفتن
sea king
دزد دریایی اسکاندیناوی درقرنهای میانه
interceding
میانجی شدن میانه گیری کردن
intercedes
میانجی شدن میانه گیری کردن
intercede
میانجی شدن میانه گیری کردن
interceded
میانجی شدن میانه گیری کردن
jainism
یکجوردین درهندکه میانه دین برهماودین بوداست
school doctor
استاد دانشگاه یا اموزشگاه الهیات در قرنهای میانه
south-west
جنوب غربی سوی جنوب باختر
south westerly
سوی جنوب غرب یا جنوب باختر
south west
جنوب باختر جنوب غربی
mediaevalist
کسیکه هواخواه رسوم وعقایدقرنهای میانه است کسیکه اشنابتاریخ قرنهای
midcourse guidance
هدایت موشک در مسیر میانه یا مسیر پرواز ازاد موشک
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com