English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 204 (39 milliseconds)
English Persian
manhandle باخشونت اداره کردن
manhandled باخشونت اداره کردن
manhandles باخشونت اداره کردن
manhandling باخشونت اداره کردن
Other Matches
belched باخشونت ادا کردن
belch باخشونت ادا کردن
belches باخشونت ادا کردن
belching باخشونت ادا کردن
roughish باخشونت
vengeful باخشونت
slaying باخشونت کشتن
slay باخشونت کشتن
slays باخشونت کشتن
snapped باخشونت حکمی رادادن
snapping باخشونت حکمی رادادن
snaps باخشونت حکمی رادادن
snap باخشونت حکمی رادادن
yamen اداره یا مقام رسمی مندرین یا کارمند دارای رتبه اداره دولتی
hammer and tongs باخشونت وشدت عمل بسیار
to register [with a body] اسم نویسی کردن [خود را معرفی کردن] [در اداره ای] [اصطلاح رسمی]
totalitarianize تبدیل بحکومت یکه تاز کردن بصورت حکومت مطلقه واستبدادی اداره کردن
mismanages بد اداره کردن
operated اداره کردن
man اداره کردن
officiated اداره کردن
mishandle بد اداره کردن
mishandled بد اداره کردن
mishandles بد اداره کردن
mishandling بد اداره کردن
conducting اداره کردن
operates اداره کردن
conducts اداره کردن
wielding اداره کردن
mans اداره کردن
helms اداره کردن
runs اداره کردن
maladminister بد اداره کردن
rule اداره کردن
manage اداره کردن
officiating اداره کردن
managed اداره کردن
manages اداره کردن
managing اداره کردن
gestion اداره کردن
helm اداره کردن
mismanaged بد اداره کردن
run اداره کردن
aminister اداره کردن
officiates اداره کردن
directs اداره کردن
officiate اداره کردن
operate اداره کردن
wield اداره کردن
wielded اداره کردن
directed اداره کردن
stage manage اداره کردن
administers :اداره کردن
administering :اداره کردن
stage-manages اداره کردن
stage-managed اداره کردن
stage-manage اداره کردن
mismanaging بد اداره کردن
administer اداره کردن
administered :اداره کردن
administrations اداره کردن
wields اداره کردن
misgovern بد اداره کردن
conduct اداره کردن
stage-managing اداره کردن
conducted اداره کردن
mismanage بد اداره کردن
maintain اداره کردن
manage اداره کردن
administration اداره کردن
direct اداره کردن
personnel management اداره کردن پرسنلی
to give somebody the runaround <idiom> کسی را سر به سر کردن [در اداره ای]
steer حکومت اداره کردن
steered حکومت اداره کردن
steers حکومت اداره کردن
policy اداره یاحکومت کردن
policies اداره یاحکومت کردن
manageable قابل اداره کردن
scotland yard اداره مرکزی جدیدی برای شهربانی لندن در کناررود تایمز بنا شده است اداره جنایی که نام اختصاری ان cid میباشد نیز جزء این سازمان است
engineered اداره کردن طرح کردن و ساختن
superintend ریاست یا نظارت کردن بر اداره کردن
superintended ریاست یا نظارت کردن بر اداره کردن
engineers اداره کردن طرح کردن و ساختن
superintends ریاست یا نظارت کردن بر اداره کردن
engineer اداره کردن طرح کردن و ساختن
directing اداره کردن روانه کردن وسایل
superintending ریاست یا نظارت کردن بر اداره کردن
operates اداره کردن راه انداختن
hunted اداره کردن تازیها در شکار
operated اداره کردن راه انداختن
hunts اداره کردن تازیها در شکار
conducted اداره کردن کشیده شدن
conducting اداره کردن کشیده شدن
operate اداره کردن راه انداختن
hunt اداره کردن تازیها در شکار
conducts اداره کردن کشیده شدن
maladminister بطور سوء اداره کردن
conduct اداره کردن کشیده شدن
natarize دفتر اسناد رسمی را اداره کردن
officiates بعنوان داور مسابقات را اداره کردن
to blunder away بواسطه سوء اداره تلف کردن
officiate بعنوان داور مسابقات را اداره کردن
officiated بعنوان داور مسابقات را اداره کردن
to carry oneself خودرا اداره کردن یابوضعی دراوردن
officiating بعنوان داور مسابقات را اداره کردن
handles اداره کردن بازی مددکاری بوکسور
police مامورین شهربانی با پلیس اداره کردن
handle اداره کردن بازی مددکاری بوکسور
polices مامورین شهربانی با پلیس اداره کردن
polices بوسیله پلیس اداره وکنترل کردن
policed بوسیله پلیس اداره وکنترل کردن
parochiality اداره کردن اموریک بخش یابلوک
police بوسیله پلیس اداره وکنترل کردن
policed مامورین شهربانی با پلیس اداره کردن
Its no joke running a factory . اداره کردن یک کارخانه شوخی نیست
regie اداره کردن مالیات مستقیم توسطخود دولت
sponsor سرپرستی کردن اداره کننده تمرین کفیل خرج
sponsoring سرپرستی کردن اداره کننده تمرین کفیل خرج
To conduct a meeting in an orderly manner. جلسه ای رابا نظم وتر تیب اداره کردن
to shoot oneself in the foot <idiom> بد اداره کردن [چیزی مربوط به خود شخص] [اصطلاح]
sponsors سرپرستی کردن اداره کننده تمرین کفیل خرج
chairmen ریاست کردن اداره کردن
directed اداره کردن هدایت کردن
direct اداره کردن هدایت کردن
execute اداره کردن قانونی کردن
keep اداره کردن محافظت کردن
directs اداره کردن هدایت کردن
executed اداره کردن قانونی کردن
executes اداره کردن قانونی کردن
moderated اداره کردن تعدیل کردن
moderating اداره کردن تعدیل کردن
chairman ریاست کردن اداره کردن
moderates اداره کردن تعدیل کردن
keeps اداره کردن محافظت کردن
executing اداره کردن قانونی کردن
moderate اداره کردن تعدیل کردن
presiding اداره کردن هدایت کردن
presided اداره کردن هدایت کردن
manipulate اداره کردن دستکاری کردن
manipulated اداره کردن دستکاری کردن
manipulates اداره کردن دستکاری کردن
preside اداره کردن هدایت کردن
presides اداره کردن هدایت کردن
headquarters اداره کل اداره مرکزی
to register with the police نشانی خود را در اداره پلیس ثبت کردن [نقل منزل]
personnel کارمندان مجموعه کارمندان یک اداره اداره کارگزینی
cutcherry اداره
offices اداره
bureau اداره
bureaus اداره
serviced اداره
office اداره
prefecture اداره
service اداره
cutchery اداره
management اداره
helms اداره
gestion اداره
directorates اداره
maladmidistration سو اداره
directorate اداره
department اداره
managements اداره
departments اداره
operation اداره
workplace اداره
helm اداره
workplaces اداره
handling اداره
labouroffice اداره کارگزینی
labour office اداره کارگزینی
ministration اداره خدمت
head office اداره مرکزی
Department of labor [American English] اداره کار
proconsulate سمت یا اداره
dipartment of publications اداره مطبوعات
dipartment of publications اداره نگارش
depaartment of accounts اداره محاسبات
public health pepartment اداره بهداری
misruling سوء اداره
labor service اداره کار
departments بخش اداره
department of trusteeship اداره سرپرستی
department of publications اداره انطباعات
department of publications اداره نگارش
deparment of trusteeship اداره سرپرستی
household art فن اداره خانه
deparment of trusteeship اداره قیمومت
india office اداره امورهندوستان
intelligence department اداره اطلاعات
malpractices سوء اداره
wieldy اداره شدنی
intelligence service اداره اطلاعات
department of trusteeship اداره قیمومت
weather bureau اداره هواشناسی
housekeeping اداره منزل
playing اداره مسابقه
government house اداره حکومتی
polices اداره شهربانی
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com