Dictiornary-Farsi | بادلیل اثبات شده تجسم یافته | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 201 (2 milliseconds)

English	Persian
substantiative	بادلیل اثبات شده تجسم یافته


Other Matches

reasonably	بادلیل
affirmatory	کلمه اثبات عبارت اثبات
portrayal	تجسم
portrayals	تجسم
substantiation	تجسم
incarnations	تجسم
materialization	تجسم
prosopopoeia	تجسم
shapes	تجسم
incarnation	تجسم
shape	تجسم
hallucination	تجسم
hallucinations	تجسم
visualization	تجسم
embodiment	تجسم
reincarnations	تجدید تجسم
Impressionism	مکتب تجسم
personification	تجسم شخصیت
spatial visualization	تجسم فضایی
reincarnation	تجدید تجسم
apparitions	تجسم شبح
apparition	تجسم شبح
shape	تجسم ترکیب
ghost	تجسم روح
ghosts	تجسم روح
visualization	تجسم فکری
twice born	تجسم ثانوی
shapes	تجسم ترکیب
tablature	تجسم بصورت وضوح
pseudopodium	تجسم واضح روح
pseudopod	تجسم واضح روح
projections	تجسم پرتو افکنی
foreshortening	تجسم شکل در عمق
perspective	مال اندیشی تجسم شی
perspectives	مال اندیشی تجسم شی
projection	تجسم پرتو افکنی
self image	تجسم نفس واعمال خود
postimpressionism	سبک هنری تجسم عین منافر
reincarnate	تجسم یا زندگی تازه دادن حلول کردن
zoomorphism	تجسم خدا یا خدایان بشکل حیوانات پست
ideogram	تجسم و نمایش عقاید و افکارو اجسام با تصویر
structured programming	برنامه نویسی ساختار یافته برنامه نویسی ساختاری برنامه نویسی ساخت یافته
demonstration	اثبات
substantiation	اثبات
demonstrations	اثبات
proof	اثبات
subantiation	اثبات
ascertainment	اثبات
proofs	اثبات
assertion	اثبات
vindication	اثبات
proving	اثبات
positivity	اثبات
shows	اثبات
positiveness	اثبات
verification	اثبات
agument	اثبات
show	اثبات
showed	اثبات
ontology probandi	بار اثبات
documentation	اثبات بامدرک
proved	اثبات کردن
proves	اثبات کردن
prove	اثبات کردن
substantiating	اثبات کردن
corroborates	اثبات کردن
corroborating	اثبات کردن
substantiate	اثبات کردن
supporting	اثبات کردن
substantiated	اثبات کردن
onus probandi	بار اثبات
substantiates	اثبات کردن
onus of proof	بار اثبات
in order to prove	برای اثبات
hold up <idiom>	اثبات حقیقت
demonstrates	اثبات کردن
demonstrated	اثبات کردن
justificatory	اثبات کننده
manifestative	اثبات کننده
verifiability	اثبات پذیری
demonstrate	اثبات کردن
positivist	اثبات گرا
proof	اثبات [ریاضی]
demonstrating	اثبات کردن
demonstration	اثبات تجربی
proven	اثبات شده
in proof of	برای اثبات
indemonstrable	اثبات نا پذیر
affirm	اثبات کردن
theorem proving	اثبات نظریه
corroborated	اثبات کردن
predication	اثبات موعظه
provability	قابلیت اثبات
burden of proof	بار اثبات
burden of proof	وفیفه اثبات
prover	اثبات کردن
demonstrators	اثبات کننده
demonstrator	اثبات کننده
program proving	اثبات برنامه
demonstratively	ازراه اثبات
deraign	اثبات کردن
affirmation	تصدیق اثبات
demonstrations	اثبات تجربی
ascertainable	اثبات پذیر
corroborate	اثبات کردن
provable	قابل اثبات
self-evident	بی نیاز از اثبات
positivism	اثبات گرایی
demonstrative	اثبات کننده
affirmations	تصدیق اثبات
asserted	اثبات کردن
proving	اثبات کردن
assert	اثبات کردن
asserts	اثبات کردن
asserting	اثبات کردن
findings	یافته
finding	یافته
logical positivism	اثبات گرایی منطقی
to demonstrate a proposition	قضیهای را اثبات کردن
evidance in substanttiation of claims	ادله اثبات دعوی
probative	دال بر اثبات مشروط
proving a will	اثبات صحت وصیتنامه
bear record to	تصدیق یا اثبات کردن
burden of proof	مسئوولیت اثبات ادعا
self evidence	بی نیازی از اثبات بدیهیت
provably	بطور اثبات پذیر
vindicated	اثبات بیگناهی کردن
demonstrably	قابل شرح یا اثبات
come in handy <idiom>	اثبات مفید بودن
vindication	اثبات بیگناهی توجیه
veritable	قابل اثبات حقیقت
vindicate	اثبات بیگناهی کردن
vindicates	اثبات بیگناهی کردن
vindicating	اثبات بیگناهی کردن
probatory	دال بر اثبات مشروط
mend one's ways <idiom>	اثبات عادت شخصی
demonstrable	قابل شرح یا اثبات
full-fledged	تکامل یافته
matched	تطبیق یافته
past	پایان یافته
structured	ساخت یافته
generalized	تعمیم یافته
depauperate	تقلیل یافته
glorified	تجلیل یافته
porrect	بسط یافته
deployed <adj.> <past-p.>	گسترش یافته
endrgized	انرژی یافته
transferred	انتقال یافته
expanded	بسط یافته
downfallen	زوال یافته
full fledged	تکامل یافته
due out	خاتمه یافته
nascent	پیدایش یافته
organized	سازمان یافته
tuned	وفق یافته
abroad	گسترش یافته
deployed	گسترش یافته
wany	کاهش یافته
instinct with life	روح یافته
linked	پیوند یافته
awakened	اگاهی یافته
mature economy	تکامل یافته
transmissive	انتقال یافته
extended	تمدید یافته
done	وقوع یافته
allocated	اختصاص یافته
waney	کاهش یافته
instinct with force	نیرو یافته
nee	تولد یافته
applied <adj.> <past-p.>	گسترش یافته
appointed <adj.> <past-p.>	گسترش یافته
inserted <adj.> <past-p.>	گسترش یافته
installed <adj.> <past-p.>	گسترش یافته
in p of my statement	برای اثبات گفته خودم
evincibly	بطوریکه بتوان اثبات کردن
refutes	اشتباه کسی را اثبات کردن
in proof of his statement	برای اثبات گفته خود
disprove	اثبات کذب چیزی راکردن
disproved	اثبات کذب چیزی راکردن
refuting	اشتباه کسی را اثبات کردن
proves	استدلال کردن به اثبات رسانیدن
proved	استدلال کردن به اثبات رسانیدن
substantiating	با دلیل ومدرک اثبات کردن
substantiated	با دلیل ومدرک اثبات کردن
substantiate	با دلیل ومدرک اثبات کردن
refuted	اشتباه کسی را اثبات کردن
substantiates	با دلیل ومدرک اثبات کردن
refute	اشتباه کسی را اثبات کردن
disproving	اثبات کذب چیزی راکردن
disproves	اثبات کذب چیزی راکردن
make out <idiom>	باعث اعتماد،اثبات شخص
prove	استدلال کردن به اثبات رسانیدن
premisses	قضیه ثابت یا اثبات شده
premise	قضیه ثابت یا اثبات شده
premised	قضیه ثابت یا اثبات شده
endarch	از مرکزبخارج امتداد یافته
elaborated code	رمز بسط یافته
contd	مخفف ادامه یافته
generalized routine	روال تعمیم یافته
twice born	تولدتازه روحانی یافته