Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 207 (14 milliseconds)
English
Persian
particularised
باذکر جزئیات شرح دادن
particularises
باذکر جزئیات شرح دادن
particularising
باذکر جزئیات شرح دادن
particularize
باذکر جزئیات شرح دادن
particularized
باذکر جزئیات شرح دادن
particularizes
باذکر جزئیات شرح دادن
particularizing
باذکر جزئیات شرح دادن
Other Matches
ground resolution
قدرت نشان دادن قسمتهای کوچک زمین نشان دادن جزئیات زمین
hinting
در فن چاپ دیجیتال یا رقمی کاهش وزن یا میزان طرح حرف بطوریکه فونتهای کوچک از نظر اندازه بدون ازدست دادن جزئیات خود روی چاپگرهای dpi003 قابل چاپ باشند
habeas corpus
حکم توقیف از طرف دادگاه باذکر دلایل توقیف
minutie
جزئیات
minuitae
جزئیات
detailed
: پر جزئیات
detail
جزئیات
elaboration
جزئیات
details
جزئیات
paticular
جزئیات
particularity
جزئیات
circumstantiality
جزئیات
particular redemption
جزئیات
detailing
جزئیات
detail file
فایل جزئیات
finical
متوجه جزئیات
detailing
جزئیات تفاصیل
analyze
بررسی با جزئیات
a priori
از کلیات به جزئیات
detail
جزئیات تفاصیل
detail file
پرونده جزئیات
analyzes
بررسی با جزئیات
image detail
جزئیات تصویرتلویزیون
ins and outs
<idiom>
باتمام جزئیات
minutiae
جزئیات کم اهمیت
analysing
بررسی با جزئیات
detail printing
چاپ جزئیات
data item
جزئیات اطلاعات
data element
جزئیات اطلاعات
detail diagram
نمودار جزئیات
detail drawing
نقشه جزئیات
analyses
بررسی با جزئیات
analyse
بررسی با جزئیات
analysed
بررسی با جزئیات
analyzing
بررسی با جزئیات
in great detail
با جزئیات مفصل
detail drawing
رسم جزئیات
analyzed
بررسی با جزئیات
analyse
جزئیات را مطالعه کردن
analyzes
جزئیات را مطالعه کردن
detail drawing
نقشه کشی جزئیات
analyzed
جزئیات را مطالعه کردن
detailing
مشروح شرح جزئیات
analysed
جزئیات را مطالعه کردن
analyses
جزئیات را مطالعه کردن
analyze
جزئیات رامطالعه کردن
particulars
جزئیات خصوصیات مشخصات
fill (someone) in
<idiom>
جزئیات را به شخصی گفتن
analyzing
جزئیات را مطالعه کردن
circumstantiate
وارد جزئیات شدن
analysing
جزئیات را مطالعه کردن
detail
مشروح شرح جزئیات
he related the particulars
جزئیات را شرح داد
To go into detailes.
وارد جزئیات شدن
roughly speaking
قطع نظراز جزئیات
echaustive
شامل همهء جزئیات
detail flowchart
نمودار جزئیات گردش برنامه
elaborating
به زحمت ساختن دارای جزئیات
elaborates
به زحمت ساختن دارای جزئیات
punctuality
توجه به جزئیات وقت شناسی
elaborated
به زحمت ساختن دارای جزئیات
elaborate
به زحمت ساختن دارای جزئیات
basket purchase
خرید کلی بدون محاسبه جزئیات
per
طبق جزئیات که در مشخصات گفته شده
appropriation language
شرح جزئیات بودجه و منظوراز تخصیص ان
exhaustively
چنانکه درهمه جزئیات واردشودیابحث کند
reducing
تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
reduces
تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
reduce
تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
consenting
اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consent
اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consents
اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consented
اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
ferried
گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
ferrying
گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
ferries
گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
ferry
گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
to sue for damages
عرضحال خسارت دادن دادخواست برای جبران زیان دادن
to put any one up to something
کسیرا از چیزی اگاهی دادن کسیرادر کاری دستور دادن
example is better than precept
نمونه اخلاق از خود نشان دادن بهترازدستوراخلاقی دادن است
defining
1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
define
1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
defines
1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
defined
1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
shifted
انتقال دادن اتش تغییرمکان دادن اتشها و یایکانها
televised
درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
conducted
هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
conducting
هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
conducts
هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
conduct
هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
shift
انتقال دادن اتش تغییرمکان دادن اتشها و یایکانها
televise
درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
televising
درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
televises
درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
expand
توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
expanding
توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
expands
توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
formation
سازمان دادن نیرو تشکیل دادن صورت بندی
shifts
انتقال دادن اتش تغییرمکان دادن اتشها و یایکانها
adjudged
با حکم قضایی فیصل دادن فتوی دادن
developments
گسترش دادن یکانها توسعه دادن نمو
shifting
حرکت دادن تغییر سمت دادن لوله
development
گسترش دادن یکانها توسعه دادن نمو
to picture
شرح دادن
[نمایش دادن]
[وصف کردن]
adjudges
با حکم قضایی فیصل دادن فتوی دادن
outdoing
بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
adjudging
با حکم قضایی فیصل دادن فتوی دادن
outdoes
بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
outdo
بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
advances
ترقی دادن ترفیع رتبه دادن
organization
سازمان دادن ارایش دادن موضع
indemnify
غرامت دادن به تامین مالی دادن به
allowance
جیره دادن فوق العاده دادن
allowances
جیره دادن فوق العاده دادن
promulge
انتشار دادن بعموم اگهی دادن
square away
سروسامان دادن به دردسترس قرار دادن
organization of the ground
سازمان دادن یا ارایش دادن زمین
organisations
سازمان دادن ارایش دادن موضع
greaten
درشت نشان دادن اهمیت دادن
organizations
سازمان دادن ارایش دادن موضع
dragged
حرکت دادن mouse هنگام پایین نگهداشتن دکمه برای حرکت دادن یک تصویر یا نشانه روی صفحه
drag
حرکت دادن mouse هنگام پایین نگهداشتن دکمه برای حرکت دادن یک تصویر یا نشانه روی صفحه
drags
حرکت دادن mouse هنگام پایین نگهداشتن دکمه برای حرکت دادن یک تصویر یا نشانه روی صفحه
dynamic
اختصاص دادن حافظه به یک برنامه در صورت نیاز به جای اختصاص دادن بلاکهایی پیش از اجرا
mouses
وسیله نشانه گر که با حرکت دادن آنرا روی سطح مسط ح کار میکند. و با حرکت دادن آن
mouse
وسیله نشانه گر که با حرکت دادن آنرا روی سطح مسط ح کار میکند. و با حرکت دادن آن
dynamically
اختصاص دادن حافظه به یک برنامه در صورت نیاز به جای اختصاص دادن بلاکهایی پیش از اجرا
triple option
بازی تهاجمی با3 اختیار دادن توپ به مدافع پرتاب بازیگرمیانی حفظ توپ و دویدن باان یا پاس دادن
directed
دستور دادن دستورالعمل دادن
direct
دستور دادن دستورالعمل دادن
irritated
خراش دادن سوزش دادن
irritates
خراش دادن سوزش دادن
instructing
دستور دادن اموزش دادن
empower
اختیار دادن وکالت دادن
incised
چاک دادن شکاف دادن
plating
اب دادن روکش فلز دادن
massage
ماساژ دادن تغییر دادن
embellish
ارایش دادن زینت دادن
massaged
ماساژ دادن تغییر دادن
massages
ماساژ دادن تغییر دادن
embellished
ارایش دادن زینت دادن
massaging
ماساژ دادن تغییر دادن
assigns
نسبت دادن تخصیص دادن
irritate
خراش دادن سوزش دادن
directs
دستور دادن دستورالعمل دادن
compensate
پاداش دادن عوض دادن
to switch on
اتصال دادن جریان دادن
to follow up
ادامه دادن قوت دادن
expand
توسعه دادن بسط دادن
develop
بسط دادن پرورش دادن
promoting
ترفیع دادن درجه دادن
expanding
توسعه دادن بسط دادن
garnishing
زینت دادن لعاب دادن
effectuate
انجام دادن صورت دادن
incises
چاک دادن شکاف دادن
expands
توسعه دادن بسط دادن
assign
نسبت دادن تخصیص دادن
instructs
دستور دادن اموزش دادن
assigned
نسبت دادن تخصیص دادن
assigning
نسبت دادن تخصیص دادن
empowered
اختیار دادن وکالت دادن
insult
فحش دادن دشنام دادن
loan
قرض دادن عاریه دادن
promotes
ترفیع دادن ترویج دادن
promote
ترفیع دادن درجه دادن
promotes
ترفیع دادن درجه دادن
individualize
تمیز دادن تشخیص دادن
lend
عاریه دادن اجاره دادن
circulate
انتشار دادن رواج دادن
circulated
انتشار دادن رواج دادن
circulates
انتشار دادن رواج دادن
promote
ترفیع دادن ترویج دادن
lends
عاریه دادن اجاره دادن
promoted
ترفیع دادن ترویج دادن
mitigates
تخفیف دادن تسکین دادن
mitigated
تخفیف دادن تسکین دادن
mitigate
تخفیف دادن تسکین دادن
empowers
اختیار دادن وکالت دادن
instruct
دستور دادن اموزش دادن
embellishes
ارایش دادن زینت دادن
embellishing
ارایش دادن زینت دادن
insulted
فحش دادن دشنام دادن
develops
بسط دادن پرورش دادن
incise
چاک دادن شکاف دادن
cure
شفا دادن بهبودی دادن
cured
شفا دادن بهبودی دادن
cures
شفا دادن بهبودی دادن
order
سفارش دادن دستور دادن
empowering
اختیار دادن وکالت دادن
loans
قرض دادن عاریه دادن
instructed
دستور دادن اموزش دادن
purging
غرامت دادن جریمه دادن
loaning
قرض دادن عاریه دادن
promoted
ترفیع دادن درجه دادن
compensated
پاداش دادن عوض دادن
illustrates
شرح دادن نشان دادن
houses
منزل دادن پناه دادن
organize
سازمان دادن ارایش دادن
to set forth
شرح دادن بیرون دادن
judged
حکم دادن تشخیص دادن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com