Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 185 (2 milliseconds)
English
Persian
rated pay load
بار مفید نامی
Other Matches
illustrious
نامی
depravement
بد نامی
depravation
بد نامی
calumnies
بد نامی
ignominy
بد نامی
calumny
بد نامی
nominal diameter
قطر نامی
nominal frequency
فرکانس نامی
matronymic
مادر نامی
rated output
توان نامی
nominal length
طول نامی
rated fatigue limit
حد دوام نامی
allocated time
زمان نامی
rated value
مقدار نامی
famous
معروف نامی
design size
اندازه نامی
patronymic
پدر نامی
nominal size
اندازه نامی
to be called
به نامی خوانده شدن
traducement
بدنام سازی بد نامی
toponymic
وابسته به مکان نامی
maximum ratings
مقدار نامی حداکثر
frequency range
حیطه فرکانس نامی
frequency range
محدوده فرکانس نامی
motor rating
توان نامی موتور
impedance voltage
ولتاژاتصال کوتاه نامی
maximum current rating
جریان نامی حداکثر
anomia
زبان پریشی نامی
nominal bandwidth
پهنای باند نامی
cock a doodle doo
نامی که بچه بخروس میدهد
color anomia
زبان پریشی نامی رنگها
maximum load rating
قابلیت بارگیری نامی حداکثر
heraclidae
اولادهرکول پهلوان نامی یونان
i sold it to one abdullah
به عبدالله نامی انرا فروختم
hosts
نامی که در اینترنت به وب سایت می دهند
hosting
نامی که در اینترنت به وب سایت می دهند
hosted
نامی که در اینترنت به وب سایت می دهند
hercules
پهلوان نامی اساطیریونان و روم
host
نامی که در اینترنت به وب سایت می دهند
shaken
وابسته به شکسپیر شاعر نامی انگلیس
toponymy
ذکر اسامی نواحی مکان نامی
virgilian
به شیوه virgil شاعر نامی روم
the porch
رواق یا ایوان نامی اتن وشاگردانش بیشتربدانجامیرفتند
log in name
نامی که توسط ان سیستم کامپیوتر استفاده کننده را می شناسد
symbolic
نامی که برای برچسب متغیر یا محلی به کار رود
symbolically
نامی که برای برچسب متغیر یا محلی به کار رود
Glasgow School
[نامی برای معماری ها و طراحی های همزمان در گلاسکو]
symbolic i/o assignment
نامی برای مشخص کردن یک واحد ورودی خروجی
rontgen
نام فیزیکدان نامی المان که پرتو مجهول را پیدا کرد
koh i noor
کوه نور:الماس نامی هندوستان که اکنون جزودارایی پادشاه انگلیس است
purpose-built
<adj.>
مفید
remedial
مفید
purposeful
<adj.>
مفید
practicable
<adj.>
مفید
purposive
<adj.>
مفید
suitable
<adj.>
مفید
benefactress
مفید
applicatory
<adj.>
مفید
helpful
<adj.>
مفید
proper
<adj.>
مفید
practical
<adj.>
مفید
functional
<adj.>
مفید
well off
مفید
handy
<adj.>
مفید
expedient
<adj.>
مفید
handy
[useful]
<adj.>
مفید
serviceable
<adj.>
مفید
utile
[archaic]
[useful]
<adj.>
مفید
utilitarian
[useful]
<adj.>
مفید
valuable
<adj.>
مفید
appropriate
[for an occasion]
<adj.>
مفید
convenient
<adj.>
مفید
profitable
مفید
beneficial
<adj.>
مفید
precise
مفید
significance
مفید
advantageous
<adj.>
مفید
useful
<adj.>
مفید
gainful
مفید
fruitful
مفید
effecting
مفید
effected
مفید
effect
مفید
effective
مفید
payload
بار مفید
payloads
بار مفید
profitably
<adv.>
بطور مفید
service load
بار مفید
salubrity
مفید بودن
advantage
مفید بودن
poniter
توصیه مفید
utility function
تابع مفید
utility program
برنامه مفید
utilizable discharge
بده مفید
utility
مفید بودن
serviceably
<adv.>
بطور مفید
useful capacity
فرفیت مفید
useful work
کار مفید
useful power
توان مفید
useful power
قدرت مفید
useful load
فرفیت مفید
useful load
بار مفید
useful life
عمر مفید
useable storage
ذخیره مفید
uses
مقدار مفید
use
مقدار مفید
effective depth
ارتفاع مفید
constructive
مفید ساختمانی
syllabus
خلاصه مفید
good
سودمند مفید
available magnification
بزرگنمایی مفید
effective capacity
گنجایش مفید
beneficially
<adv.>
بطور مفید
usefully
بطور مفید
helpfully
بطور مفید
brake horsepower
توان مفید
advantageaus
مفید باصرفه
stead
مفید بودن
active capacity
گنجایش مفید
syllabuses
خلاصه مفید
advantageously
بطور مفید
effective storage
گنجایش مفید
active storage
گنجایش مفید
lacanic
مختصر و مفید
big five
بیشتر باthe بزرگان پنجگانه . نامی است که در کنفرانس صلح پاریس 9191 به فرانسه امریکا
informative
حاوی اطلاعات مفید
availability
چیز مفید وسودمند
curtly
<adv.>
بصورت مختصر و مفید
average available discharge
بده متوسط مفید
useable reservoir storage
گنجایش مفید مخزن
available storage capacity
گنجایش مفید مخزن
vail
بکارخوردن مفید بودن
payload space
فضای بار مفید
come in handy
<idiom>
اثبات مفید بودن
briefly
<adv.>
بصورت مختصر و مفید
availability
شخص مفید دسترسی
application years
عمر مفید یک دستگاه
compendiously
<adv.>
بصورت مختصر و مفید
efficiency
فعالیت مفید بازده
asset
چیز با ارزش و مفید
man friday
مستخدم یا یارخیلی مفید
abbreviating
مختصر یا مفید کردن
abbreviates
مختصر یا مفید کردن
abbreviate
مختصر یا مفید کردن
instrumental
مفید قابل استفاده
benefiting
احسان کردن مفید بودن
pay load
فرفیت مفید وسیله نقلیه
benefited
احسان کردن مفید بودن
benefit
احسان کردن مفید بودن
multocular
مختصر و مفید کوتاه و سودمند
to win one's spurs
بدرجه سلحشوری رسیدن برجسته شدن نامی شدن شهرت یافتن
resource
گرافیکی که مفید هستند یا توسط چیزی استفاده می شوند
data aggregate
مجموعهای ازاقلام داده درون یک رکورد که نامی به ان داده شده است وبه صورت کلی به ان رجوع می گردد
graphic
زبان برنامه نویس کامپیوتر با دستورات توکار و مفید حین نمایش گرافیک
library
تعدا دتوابع مفید و مستقل که وارد هر برنامهای میشود تا مانع نوشتن برنامه شود
languages
زبان برنامه نویسی کامپیوتر با دستورات تو کار که برای نمایش گرافیک مفید هستند
libraries
تعدا دتوابع مفید و مستقل که وارد هر برنامهای میشود تا مانع نوشتن برنامه شود
language
زبان برنامه نویسی کامپیوتر با دستورات تو کار که برای نمایش گرافیک مفید هستند
controlled thermonuclear reaction
جوش هستهای کنترل شده تحت شرایط ازمایشگاهی برای تولید توان مفید
ratings
توان نامی توان قدرت
rating
توان نامی توان قدرت
lifetimes
مدت زمانی که وسیلهای مفید است یا قدیمی نشده است
lifetime
مدت زمانی که وسیلهای مفید است یا قدیمی نشده است
stop
لیست کلمات که قابل استفاده نیستند یا برای فایل یا جستجوی کتابخانه مفید نیستند
stopped
لیست کلمات که قابل استفاده نیستند یا برای فایل یا جستجوی کتابخانه مفید نیستند
stopping
لیست کلمات که قابل استفاده نیستند یا برای فایل یا جستجوی کتابخانه مفید نیستند
stops
لیست کلمات که قابل استفاده نیستند یا برای فایل یا جستجوی کتابخانه مفید نیستند
helped
تابعی در برنامه یا سیستم که حاوی اطلاعات مفید درباره برنامه استفاده شده است
help
تابعی در برنامه یا سیستم که حاوی اطلاعات مفید درباره برنامه استفاده شده است
helps
تابعی در برنامه یا سیستم که حاوی اطلاعات مفید درباره برنامه استفاده شده است
dp
پردازش روی داده برای تولید اطلاعات مفید یا مرتب کردن و سازماندهی فایلهای داده
throughput
نرخ تولید ماشین یا سیستم که به عنوان کل اطلاعات مفید که در یک زمان پردازش میشود اندازه گیری میشود
serviced
برنامه مفید برای فعایتخای روزمره مثل جستجو فایل , کپی کردن , مرتب کردن , رفع خطا و..
service
برنامه مفید برای فعایتخای روزمره مثل جستجو فایل , کپی کردن , مرتب کردن , رفع خطا و..
utility
برنامه مفید که همراه با توابعی از قبیل جستجوی فایل , کپی کردن , دایرکتوری فایل , مرتب کردن و رفع اشکال و توابع ریاضی مختلف میباشد
helps
پیام کمک که حاوی اطلاعات مفید درباره تابع مشخص یا بخشی از برنامه جاری باشد و نه اطلاعات کلی درباره همه برنامه
helped
پیام کمک که حاوی اطلاعات مفید درباره تابع مشخص یا بخشی از برنامه جاری باشد و نه اطلاعات کلی درباره همه برنامه
help
پیام کمک که حاوی اطلاعات مفید درباره تابع مشخص یا بخشی از برنامه جاری باشد و نه اطلاعات کلی درباره همه برنامه
hits
داده بازیابی شده از حافظه پنهان و نه رسانه ذخیره سازی . برای بیان اینکه در زمان صرفه جویی شده و پنهان سازی مفید بوده است
hitting
داده بازیابی شده از حافظه پنهان و نه رسانه ذخیره سازی . برای بیان اینکه در زمان صرفه جویی شده و پنهان سازی مفید بوده است
hit
داده بازیابی شده از حافظه پنهان و نه رسانه ذخیره سازی . برای بیان اینکه در زمان صرفه جویی شده و پنهان سازی مفید بوده است
loom time
مدت زمان بافت
[از زمان چله کشی تا جدا کردن فرش بافته شده از دار و مبنای تعیین ساعات کار مفید، وقت حقیقی لازم جهت اتمام فرش و قیمت نسبی فرش می باشد.]
groupware
نرم افزاری که توسط گروهی از افراد استفاده میشود که به شبکه وصل اند و به آنها کمک میکند تا کار خاصی را انجام دهند. حاوی توابع مفید مثل پست الکترونیکی است که توسط تمام کاربران قابل دستیابی است
pragmatism
مصلحت گرایی روش فکری منسوب به ویلیام جیمز امریکایی که درمقابل تعریفی که فلسفه مابعدالطبیعه از حقیقت میکند به این شرح " مطابقت ذهن با واقعیت خارجی "تعریف جدیدی وضع نموده است به این شکل " ان چه درعمل مفید افتد حقیقت است "
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com