English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 161 (7 milliseconds)
English Persian
jobber بازرگان واسطه
Other Matches
tradesman بازرگان
merchants بازرگان
merchant بازرگان
businessmen بازرگان
trader بازرگان
traders بازرگان
businessman بازرگان
tradesmen بازرگان
businesswomen بازرگان
businesswoman بازرگان
jobber بازرگان
tycoons بازرگان مهم
an insolvent merchant بازرگان درمانده
monger تاجر بازرگان
tycoon بازرگان مهم
merchant prince بازرگان دولتمند
bankruptcy توقف بازرگان
bankruptcies توقف بازرگان
wholesaler بازرگان عمده فروش
wholesalers بازرگان عمده فروش
fur king بازرگان بزرگ پوست
banian بازرگان گیاه خوارهندی انجیرهندی
her next was a merchant شوهر بعدی وی بازرگان بود
agents واسطه
go between واسطه
agent واسطه
intermedium واسطه
intermediate exchange واسطه
mediums واسطه
inductor واسطه
instrumentality واسطه
mediators واسطه
intermediaries واسطه
intermediary واسطه
mediator واسطه
commissioner واسطه
commissioners واسطه
interagent واسطه
by reason of واسطه
intermediator واسطه
jobber واسطه
medium واسطه
middleman واسطه
intermediate واسطه
immediate بی واسطه
brokers واسطه
brokering واسطه
brokered واسطه
broker واسطه
agencies واسطه
agency واسطه
middlemen واسطه
intermediate compound ترکیب واسطه
direct <adj.> بدون واسطه
intermediate field میدان واسطه
insurance broker واسطه بیمه
rug dealer واسطه فرش
inermediate frequency بسامد واسطه
intermediate coupling پیوست واسطه
immediateness عدم واسطه
intermediate complex کمپلکس واسطه
intermediate contact کنتاکت واسطه
intermediate goods کالاهای واسطه
intermediate grid شبکه واسطه
relay station ایستگاه واسطه
mean proportional واسطه هندسی
mediation واسطه گری
onthat account بان واسطه
owing to the fact that به واسطه اینکه
panderer واسطه کار بد
post transition metals فلزات پس واسطه
real estate broker واسطه املاک
standard interface واسطه استاندارد
intermediate transmitter فرستنده واسطه
intermediate layer قشر واسطه
tumbler lever اهرم واسطه
tumble gear چرخ واسطه
transition element عنصر واسطه
intermediate objective هدف واسطه
intermediate product محصول واسطه
intermediate product فراورده واسطه
intermediate reaction واکنش واسطه
shipbroker واسطه حمل
mediums واسطه دلال
commodity broker واسطه کالا
bill broker واسطه تنزیل
inductor واسطه القاء
authorised clerk واسطه مجاز
immediately بدون واسطه
shells برنامه واسطه
shelling برنامه واسطه
shell برنامه واسطه
agents واسطه عامل
agent واسطه عامل
panders واسطه کار بد
pandered واسطه کار بد
pander واسطه کار بد
medium میانجی واسطه
medium واسطه دلال
mediums میانجی واسطه
jobbing واسطه بازرگانی
chapman واسطه سیار
financial intermediary واسطه مالی
media رسانه ها واسطه ها
media واسطه ها وسیله ها
pandering واسطه کار بد
customs agent واسطه گمرک
intermediate frequency transformer مبدل بسامد واسطه
brokering واسطه معاملات بازرگانی
virgin medium واسطه دست نخورده
mediately یا واسطه بطور ناراسته
transition series گروه عناصر واسطه
brokers واسطه معاملات بازرگانی
immediacy مستقیم و بی واسطه بودن
indirect support تکیه گاه بی واسطه
financial intermediary موسسه مالی واسطه
forwarding agent واسطه حمل و نقل
direct support تکیه گاه بی واسطه
customs agent واسطه کارهای گمرکی
inner transition elements عناصر واسطه داخلی
brokered واسطه معاملات بازرگانی
interceder شفاعت کننده واسطه
psychic واسطه پدیده روحی
customs broker واسطه امور گمرکی
jobbing عمل واسطه گری
intermediate contour میزان منحنی واسطه
tumble gear چرخ دنده واسطه
intermediate frequency amplifier فزونساز بسامد واسطه
broker واسطه معاملات بازرگانی
lead سیم واسطه زاویه پیشگیری
leads سیم واسطه زاویه پیشگیری
relay ایستگاه واسطه مخابراتی رله
relayed ایستگاه واسطه مخابراتی رله
freight forwarder واسطه حمل و نقل کالا
relays ایستگاه واسطه مخابراتی رله
To meciate . To intervene . پا درمیانی کردن ( واسطه یا میانجی شدن )
fix someone up with someone <idiom> واسطه برای قرار ملاقات دونفر
diastase دیاستاز واسطه پدیده های حیاتی
elapsation ازدست رفتن حق به واسطه مرور زمان
mediatrix زنی که واسطه بین خدا وخلق باشد
way station ایستگاه واسطه مخابراتی تله تایپ و تلگرافی
confirming house موسسه تجارتی واسطه میان خریدار و صادر کننده
leachate مایعی که بوسله شستشو ازخاک یا واسطه دیگری بگذرد
forbidden fruit چیزی که به واسطه ممنوع بودن انسان بدان ارزو میکند
forbidden fruits چیزی که به واسطه ممنوع بودن انسان بدان ارزو میکند
intermediate area منطقه واسطه دیدبانی رادار منطقهای به عمق 2 تا 01هزار متر در جلوی لشگر
wraparound توسعه و بسط اتوماتیک خطی از یک متن به دو خط یا بیشتر به واسطه محدودیت ناحیهای از صفحه نمایش
relateral tell مبادله پیام بین دو ایستگاه بااستفاده از ایستگاه واسطه
auto cat هواپیمای رله کننده هواپیمای واسطه مخابراتی
to join in [on] a conversation واسطه شدن [میانجی شدن] در مذاکره ای
bear کسی که اعتقاد به تنزل قیمت کالای خود دارد وبه همین دلیل سعی میکندکه کالای را از طریق واسطه و با تعیین اجل برای تحویل بفروشد
bears کسی که اعتقاد به تنزل قیمت کالای خود دارد وبه همین دلیل سعی میکندکه کالای را از طریق واسطه و با تعیین اجل برای تحویل بفروشد
picker دلال و واسطه فرش [بصورت جزئی از خانه ها و حراجی ها فرش را خریداری کرده و بصورت عمده می فروشد.]
cladding واسطه شفافی که هسته یک فیبر نوری را احاطه میکند دومین لایه واحد فیبر نوری
organum واسطه فکر راهنمای فکر
relay post پست رابط پست واسطه
cut out وسیله ارتباط بااعضای سازمانهای زیرزمینی رابط یا واسطه ارتباط باسازمانهای زیرزمینی
separation zone منطقه واسطه حد فاصل یکانها منطقه جداسازی یکانها
option dealer واسطه معاملات اختیاری دلال معاملات اختیاری
auxiliary contours خطوط میزان منحنی واسطه خطوط میزان منحنی تکمیلی
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com