Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 145 (2 milliseconds)
English
Persian
halfback
بازیکن میانه
Other Matches
She is not well disposed towards me . She is not on particularly . fricndly terms with me .
با من میانه یی ( میانه خوبی ؟ میانه چندانی ) ندارد
stymie
توپ گلف یک بازیکن در جلو توپ بازیکن دیگر
stymied
توپ گلف یک بازیکن در جلو توپ بازیکن دیگر
stymieing
توپ گلف یک بازیکن در جلو توپ بازیکن دیگر
stymies
توپ گلف یک بازیکن در جلو توپ بازیکن دیگر
round robin (tournament or contest)
<idiom>
بازی که درآن یک بازیکن یا تیم درمقابل یک بازیکن یا تیم بازی کند
player
بازیکن
players
بازیکن ها
gamer
بازیکن
gamesters
بازیکن ها
gamers
بازیکن ها
spielers
بازیکن ها
player
بازیکن
gamester
بازیکن
spieler
بازیکن
halfback
میان بازیکن
linemen
بازیکن خط جلو
linksman
گلف بازیکن
lineman
بازیکن خط جلو
cf
بازیکن مرکز
seeded
بازیکن سابقه دار
player
هنرپیشه بازیکن ورزشی
quarterbacks
بازیکن خط حمله کارفرمایی کردن
quarterback
بازیکن خط حمله کارفرمایی کردن
shortstop
موقعیت بازیکن مدافع در داخل میدان
singleton
ورقی که در دست بازیکن نظیری ندارد
fielder
بازیکن میدان فوتبال وغیره صحرا نورد
losing game
بازی که باخت ان حتمی مینماید و خلق بازیکن را تنگ میکند
following my lead
یک جور بازی که هر بازیکن را وادار میکنند هرکاری که استاد کرد او نیز بکند
third base
موضع بازیکن برای دفاع منطقه دورپایگاه سوم دربازی بیس بال
moderating
میانه رو
moderated
میانه رو
moderates
میانه رو
frugal
میانه رو
moderate
میانه رو
allegretto a
میانه
center piece
میانه
mean
میانه
owl light
میانه
mn
میانه
middle weight
میانه
of a middling quality
میانه
mezzo
میانه
mesosomatic
میانه تن
mesocephalic
میانه سر
mesne
میانه
median line
میانه
intermedial
میانه
fairish
میانه
middle-of-the-road
میانه رو
medium
میانه
temperate
میانه رو
meaner
میانه
tolerable
میانه
intermediate
میانه
meant
میانه
meanest
میانه
mediums
میانه
so-so
میانه
sober
میانه رو
median
میانه
soberly
میانه رو
normal
میانه متوسط
waists
میانه ناو
waist
میانه ناو
mesokurtic
میانه پهنا
mesolithic
میانه سنگی
mesopic vision
دید میانه
middle course
میانه روی
middlings
ارد میانه
averaged
میانه متوسط
medium frequency
فرکانس میانه
averages
میانه متوسط
Middle West
باختر میانه
average
میانه متوسط
tolerably
بطور میانه
to split the d.
میانه را گرفتن
averaging
میانه متوسط
the middle finger
انگشت میانه
temperateness
میانه روی
meanest
میانه متوسط
passably
بطور میانه
moderateness
میانه روی
medial
میانه متوسط
mean
میانه متوسط
golden mean
میانه روی
moderation
میانه روی
moderates
میانه رو مناسب
temperance
میانه روی
average radius
شعاع میانه
moderating
میانه رو مناسب
middles
میانه میدان
middle
میانه میدان
bathyal
میانه ژرفی
moderated
میانه رو مناسب
halfway line
خط میانه زمین
mean radius
شعاع میانه
meaner
میانه متوسط
moderate
میانه رو مناسب
moderately
بطور میانه
intermedium
میانه گیر
intermediately
بطور میانه
intermediate frequency
فرکانس میانه
mediaeval ages
قرنهای میانه
to set two men at variance
میانه دو کس رابهم زدن
ambivert
ادم معتدل و میانه رو
embroils
میانه برهم زدن
mean
متوسط میانه روی
interposition
دخالت میانه گیری
embroil
میانه برهم زدن
meaner
متوسط میانه روی
embroilment
میانه بهم زنی
embroiled
میانه برهم زدن
embroiling
میانه برهم زدن
meanest
متوسط میانه روی
scholastic theology
الهیات قرنهای میانه
bigeneric
میانه یا حد وسط دوجنس
mediaevalism
رسم ها وعقیدههای قرون میانه
centrist wing
طرفدار جناح میانه رو
[سیاست]
They became estranged . They fell out .
میانه آنها بهم خورد
We are on very friendly terms .
میانه ماخیلی گرم است
to keep in with any one
با کسی میانه خوب داشتن
to split the difference
میانه را گرفتن مصالحه کردن
middleman
نفر وسط صف ادم میانه رو
middlemen
نفر وسط صف ادم میانه رو
middle body
قسمت میانه ناو یا کشتی
To set two people against each other . To stir up bad blood between tow persons.
میانه دونفررا بهم زدن
To try to effect a reconciliation . between two people .
میانه دونفرراگرفتن ( آشتی دادن )
they came to a rupture
میانه انها بهم خورد
average
میانه قرار دادن میانگین گرفتن
averaged
میانه قرار دادن میانگین گرفتن
barytone
کلمهای که اخران بی تکیه است میانه
interceding
میانجی شدن میانه گیری کردن
intercedes
میانجی شدن میانه گیری کردن
interceded
میانجی شدن میانه گیری کردن
intercede
میانجی شدن میانه گیری کردن
averaging
میانه قرار دادن میانگین گرفتن
pavis
سپربزرگی که در قرنهای میانه بکارمیبرندوسرتاپارامی پوشانید
sea king
دزد دریایی اسکاندیناوی درقرنهای میانه
averages
میانه قرار دادن میانگین گرفتن
jainism
یکجوردین درهندکه میانه دین برهماودین بوداست
school doctor
استاد دانشگاه یا اموزشگاه الهیات در قرنهای میانه
mediaevalist
کسیکه هواخواه رسوم وعقایدقرنهای میانه است کسیکه اشنابتاریخ قرنهای
midcourse guidance
هدایت موشک در مسیر میانه یا مسیر پرواز ازاد موشک
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com